شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,925
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

غزل 90


چند دلهای مبتلا شکنی
دلفریبی، تو دل چرا شکنی
چند پیوند جان ما گسلی
چند پیمان و عهد ما شکنی
پا نیارم کشید از سر کوی
گر سرم را هزار جا شکنی
شکنی گر دل رضی سهل است
تو که جام جهـٰان نما شکنی


-----------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 91


    نگاهی دیدم از چشم سیاهی
    که کوه صبر پیشش بود کاهی
    اگر برقع براندازی ز رخسار
    کرشمه گیرد از مه تا به ماهی
    بهارم را تماشا کن نگارا
    سرشگم ارغوان و چهره کاهی
    اگر یک ذره زو تابد بر آفاق
    کند هر ذره را خورشید و ماهی
    همی خواهم که آن نامهربان را
    بلا گردان شوم خواهی نخواهی
    بسر تا چند گردانی رضی را
    الهی من سرت گردم الهی


    -------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل 92


    نرگست آن کند به شهلائی
    که ندیده است چشم بینائی
    آفت پارسایی و پرهیز
    آتش خرمن شکیبائی
    تو به شوخی چگونه مشهوری
    من چنان شهرهام به شیدائی
    هر کجا هست میکشد ناچار
    حسن شوخی وعشق رسوائی
    دل اگر آهن است آب شود
    چون تو جام کرشمه پیمائی
    گاه نظاره حیرت حسنت
    خون کند در دل تماشائی
    از غم دوری تو نزدیک است
    چون رضی سوزم از شکیبائی


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 93

    از لطف چو در نظر نمیائی
    از پرده چرا بدر نمیائی
    در مدرک عقل و حس نمیگنجی
    در گوشهٔ مختصر نمیـٰائی
    جانم بر لب ز انتظار آمد
    تسلیم کنم اگر نمیـٰائی
    پر شد همه بام و بر ز غوغایت
    با آنکه به بام در نمیـٰائی
    هنگام تلافی دل افکاران
    با عشـ*ـوهٔ خویش بر نمیـٰائی
    ما بر در هجر جان دهیم و تو
    با ما ز در دگر نمیـٰائی
    ای گریه بلات چیست کز چشمم
    بی عـریـ*ـان جگر بدر نمیـٰائی
    کیفیت زندگی نمیفهمی
    تا با غم عشق بر نمیـٰائی
    تا یک سر موی از تو میماند
    با یک سر موی بر نمیـٰائی
    گفتی که نمانده پای رفتارم
    ای مرد چرا به سر نمیـٰائی
    هرگز نروی که باز در چشمم
    خوشتر ز دم دگر نمیـٰائی
    عمرت شد و توشهای نمیبندی
    گویا تو بدین سفر نمیـٰائی
    دیگر بسر رضی نمیاید
    ای عمر چرا بسر نمیٰـائی


    -------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل 94

    در ین بوستانم نه هائی نه هوئی
    درین گلستانم نه رنگی نه بوئی
    چه کردم چه گفتم چه دیدی که هرگز
    نیائی نپرسی نخواهی نجوئی
    خمارم کجا بشکند جام و باده
    بهر حال اگر خم نباشد سبوئی
    دویدیم چون آب بر روی عالم
    ندیدیم در هیچ آب روئی
    نکردیم هرگز کسی را سلامی
    رسیدیم هر جا، کشیدیم هوئی
    چه شوری است در سر رضی را ندانم
    که پیوسته دارد به خود گفتگوئی


    --------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در خرابات مجانین کن گذر
    تا ببینی رسم و آئین دگر
    عادت اینجا ترک رسم و عادت است
    رسم، اینجا ترک جان و ترک سر
    کوی عشق است این و در وی صد بلا
    راه عشق است این و در وی صد خطر
    حضرت عشق است اینجا باش باش
    سر مده اینجا عنان آهستهتر
    آسمان اینجا ببوسد آستان
    جبرئیل اینجٰا بریزد بال و پر
    زهرهٔ شیران شود اینجا به آب
    پا منه اینجا نداری تاب اگر
    جان دهند اینجٰا برای درد دل
    سر نهند اینجا برای دردسر
    الامان اینجا کنند از الامان
    الحذر اینجا کنند از الحذر
    عقل ازین سودا نهاده سر به کوه
    کوه از این غوغا شده زیر و زبر
    کوشش و خواهش در اینجا لنگ و کور
    بینش و دانش در آنجا کور و کر
    سر نمیدارد خبر اینجا ز پا
    پا نمیدارد خبر اینجٰا ز سر
    کس نزد اینجٰا دم از چون و چرا
    کس نگفت اینجا حدیث خیر و شر
    هیچکار اینجا نیٰامد مال و جاه
    هیچ بار اینجٰا ندارد زور و زر
    جان نبرده هر کس اینجا بـرده جان
    سر نبرده هر کس اینجا بـرده سر
    دیده بر دوز از خود و او را ببین
    خود مبین اندر میٰان او را نگر
    خود بسوز و هر چه میخواهی بساز
    خود بباز و هر چه میخواهی ببر
    در کلاه فقر میباید سه ترک
    ترک دین و ترک دنیا ترک سر
    کس ز کس اینجا نمیدارد نشان
    کس ز کس اینجا نمیپرسد خبر
    بوالعجب طوریست طور عاشقان
    جمله با هم دوستتر از یکدگر
    در فراق یکدگر اشکند و آه
    در مذاق یکدگر شیر و شکر
    جز فتوت نیست اینجا میزبان
    جز محبت نیست اینجا ما حضر
    گـه جگر بر خوانشان از خون دل
    در ربوده همچو گرگ از یکدگر
    در هلاک افتاده از بهر هلاک
    کرده خون خود بیگدیگر هدر
    جای در زندان و دایم در سرور
    پای در دامان و دایم در سفر
    جنت و طوبی از ایشان سرفراز
    دنیی و عقبی از ایشان مفتخر
    نشنود در بزم سرمستان کسی
    جز حدیث عاشقی چیز دگر
    شور شوقم در خروش آورده است
    میکند طبعم عزلخوانی دگر
    ای بسی نازکتر از گلبرگ تر
    در نگاهت عٰالمی زیر و زبر
    ای به قد سرو و به رخ خورشید و ماه
    وی به دل از سنگ سندان سختتر
    واله گفتار تو پیر و جوان
    مـسـ*ـت از دیدار تو دیوار و در
    سر خوش و شیرین شمایل شوخ و شنگ
    سرکش و زیبا و رعنا، شاخ زر
    سرو بالا، چشم شهلا، دلربا
    کج کله، کاکل پریشان، عشوهگر
    تلخ گو و ترش ابرو تند خو
    سخت بازو، سنگدل، بیدادگر
    در دل او جای کردم عاقبت
    مهربانی میکند در سنگ اثر

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بسکه بر سر زدم ز فرقت یار
    کارم از دست رفت ودست از کار
    مشربم ننگ و عشق شور انگیز
    مرکبم لنگ و راه ناهموار
    بحر پر شور و ناخدا ناشی
    دل به دریا همی کنی ناچار
    در خرابات عشق و شور و جنون
    باختم دین و دل، قلندوار
    صبح عشق است ساقیا بر خیز
    روز خوشـی‌ است مطربا بردار
    تا بر آریم بانگ نوشانوش
    تا برقصیم جمله صوفیوار
    همه شوریم، ما کجا و شکیب
    همه سوزیم ما کجا و شرار
    همه شوقیم، ما کجا و سکون
    غرق عشقیم، ما کجا و کنار
    بیحضوریم ما کجا و نوشید*نی
    ناصبوریم، ما کجا و قرار
    ای که از عشق دم زنی بدروغ
    خویش را هـ*ـر*زه میکنی آزار
    آنقدر شور نیست در سر تو
    که پریشان شود تو را دستار
    خنده زان رو کنی چو بیدردان
    کت ندادند شوق گریهٔ زار
    سر به کعبه کجا فرود آری
    در خرابات اگر بیابی بار
    کارت از دیر و کعبه بر ناید
    یارت ار نیست بر در خمـار
    تا به هوش خودی نیاری گفت
    لیس فی الجنتی، سوی الجبار
    چند باشی ز غصه بوقلمون
    چند گردی ز غم چو بو تیمار
    آسمان و زمین هر چه در اوست
    همه پامال توست سر بردار
    پشت پائی بزن به این هر دو
    دست خود را بشو ازین مردار
    برو ای خواجه کان متاع نیم
    که فروشنده بر سر بازار
    در ره دوست پوست پوشیدم
    تا فکندیم هفت پوست چو پار
    هیچکس زو نمٰانداد نشان
    خاطر از هیچ جا نیافت قرار
    تا بجائی رسید شور جنون
    که بر افتاد پردهٔ پندار
    دوست دیدم همه بصورت دوست
    یار دیدم همه بصورت یار
    خانهٔ او زهر که جستم گفت
    لیس فی الدار، غیره دیار
    این به بازی نشسته در خلوت
    و ان به کاری روانه در بازار
    یار ما در نیامد از خلوت
    کار ما در نیٰامد از بازار
    هیچگه سبحهای نگرداندیم
    که نگردید گرد آن زنار
    پر مزن جز در آستانهٔ عشق
    سر مزن جز در آستانهٔ یار
    دور اگر نیست بر مراد، مرنج
    که نه در دست ماست این پرگار
    ای که گوئی که دل ازو بر گیر
    گر توانی تو چشم ازو بردار
    صوفی ار سجدهٔ صنم نکنی
    خرقه خصمت شود، کمر زنار
    همه در ذکر و ما همه خاموش
    همه تسبیح و ما همه زنار
    مرگ بهتر که صحبت بیدوست
    گور خوشتر که خلوت بییار
    رضیا کوشش تو بیهوده است
    که نه در دست توست این افسار







    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در بند تقدیر




    هیچ کاری نشد به تدبیرم
    چکنم، مبتلای تقدیرم
    با قضا من نه مرد مصلحتم
    با قدر، من که و چه تدبیرم
    چون گریزم ز دست بختِ سیاه
    پشهٔ پای مانده در قیرم
    محنت شهر را امانتدار
    غصه دهر را ضمان گیرم
    خم شد از غم قدم بسان کمان
    بسکه بر سنگ آمده تیرم
    شده نخجیرم از کف و مانده
    چشم بر نقش پای نخجیرم
    محنت روزگار گرسنه چشم
    کرده از جان خویشتن سیرم
    بسکه شایستهام به ناشایست
    گبر و ترسا کنند تکفیرم
    در غمش سوختیم و در نگرفت
    می ندانم که چیست تقصیرم
    اشک و آهم دگر جهان گیر است
    شاید ار گوئیم جهان گیرم
    در بهاری چنین چه دلتنگم
    در هوائی چنین چه دلگیرم
    مطربی کو که پردهای سازد
    شاهدی کو که ساغری گیرم
    با جوانان همیشه بازم عشق
    هست این پند یاد از پیرم
    مرغ و ماهی نمیکشم در دام
    شده ماهی و ماه تسخیرم
    گشتهام استخوانی از دردت
    بو که سازی نشانه تیرم
    در تمول اگر چه هیچ نیم
    در توکل ببین جهان گیرم
    چون شوم زیر بار روی زمین
    کاسمان اوفتاده در زیرم
    غم پیریت در جوانی خور
    هست این پند یاد از پیرم
    شدهام چون مسخر عشقت
    ماه و ماهی شده است تسخیرم
    از تف دل چو موم بگدازم
    گر ز آهن کنند تصویرم
    نه خرابم چنانکه روحاللّه
    بتواند نمود تعمیرم
    سر بی شور ننگ مردان است
    تا کی این ننگ را به سر گیرم
    تیر بر من چه میکشی چون من
    کشته شصت و دست زهگیرم
    در هلاکم چه میکنی تقصیر
    می ندانم که چیست تقصیرم
    نه چنانست با تو پیوندم
    که بریدن توان به شمشیرم
    در چه پیچم گر از تو سرپیچم
    در که بندم، دل از تو بر گیرم
    شرح هجران اگر کنم، ریزد
    به دل حرف، خون ز تقریرم
    در غمت شام تا سحر چون شمع
    سوزم و سوختن ز سر گیرم
    بی لبت تلخ کامم از شکر
    بیرخت از حیات دلگیرم
    گر بخوانی ز شوق، میسوزم
    ور برانی ز ذوق، میمیرم
    دامن از من مکش که در محشر
    خیزم از خاک و دامنت گیرم
    همه حیرانی و جنون آرد
    گوش کس مشنواد تقریرم
    هرگزم دل به هیچ در نگرفت
    گر چه هر دم چو شعله در گیرم
    غم بیدرد میکشد زودم
    چه غم ار درد میکشد دیرم
    هیچم از هیچکس نبودی کم
    گر بدی زهد و زرق و تزویرم
    اشک و آهم رضی جهانگیر است
    شاید ار گوئیم جهانگیرم




    ---------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در مَدح مولای متقیان علی علیه السلام




    دگر چه شد که دلم بر کشید ناله زار
    دگر چه رفت که سر نیست در غم دستار
    صبا چه گفت به بلبل زبیوفائی گل
    که همچو اخگر آتش فشان شد از منقار
    مگر که یار شکسته است ساغر پیمان
    مگر که دوست گذشتست از سر اقرار
    فغان ز دست شکنهای طُرهٔ مشکین
    امان ز دست ستمهای نرگس بیمار
    بعهد آن یک بی نصیبم آزارام
    به دور این یک، بینیازم از گفتار
    ببین ببین که چسان میبرند دل زمیان
    ببین ببین که چسان میکشند خود بکنار
    کنار داد ز خویشم به چین پیشانی
    چو موج بحر که خاشاک افکند به کنار
    بغیر یار نداریم در نظر با آنک
    بعمر خود نگشودیم دیده بر دیدار
    به بزم وصل به دیدار می نپردازم
    بیا ببین که چه گرم است شوق را بازار
    رفیق بهر خدا دل ازو مگو بر گیر
    تو چشم من بکن و چشم ازو مگو بردار
    هزار بار بگفتم تو را که ای بیشرم
    هزار بار بگفتم تو را که ای بیعار
    تو از کجا و نشستن به پای سایهٔ سرو
    تو از کجا و گذشتن بجانب گلزار
    تو را به گشت گل و لالهٔ چمن چه رجوع
    تو را به صحبت چنگ و نی و پیاله چکار
    بخون ما چه مدارا کنی بگو ای چرخ
    که دشمنی بکجا رفت دوستی بکنار
    چه دشمنی که نکردی ازآن بتر با من
    چه گویمت که نباشی از آن بتر صد بار
    اگر بحکم تو جان در بر است، گو بر گیر
    و گر به امر تو سر بر تن است، گو بردار
    چرا همیشه مرا داری اینچنین رنجور
    چرا همیشه مرا داری اینچنین بیمار
    رفیق طره پریشان نشسته بر بالین
    طبیب دست همان کشیده از بیمار
    ز روی لطف بگوئید تا دگر نشود
    طبیب رنجه، که ما را گذشت کار از کار
    بکار خویش فرو ماندهام نمیدانم
    گره بکار من ز سبحه است یا زنار
    بیمن پیر خرابات عشق دانستم
    که دام راه گهی سبحه است و گـه زنار
    کنون ز شوق طریق دگر نمیدانم
    رهی بما بنمائید یا اولوالابصار
    ز قرب غیر مگوئید با من مهجور
    حدیث مرگ مخوانید بر سر بیمار
    چو نیست چهرهٔ زردی، چه خانقاه و چه دیر
    چو نیست جذبهٔ دردی، چه آدمی چه حمار
    تو را که گفت ندانم بیا بگو ای چرخ
    که جور خود همه بر جان عاشقان بگمار
    کسی مباد چو من در غم تو بوقلمون
    کسی مبٰاد چو من از غم تو بوتیمار
    یکیست خاصیت زعفران و گریه من
    بهر دلی که اثر کرده خندهٔ بسیار
    بغیر دیدهٔ خونبار، هیچ دریائی
    ندیدهایم که باشد همیشه طوفان وار
    هزار نوح نسازد علاج طوفانم
    گر اختیار گذارم به دیدهٔ خونبار
    مگر که بر لب من شهد ناب کرده گذر
    مگر که در دل من آفتاب کرده گذار
    زبان چو برگ گلم باز عنبر آگین است
    زبان ز بوی خوشم گشته نافهٔ تاتار
    مگر ز شاه نجف سر زد از دلم حرفی
    مگر گذشت حدیثی ز حیدر کرار
    علی عالی اعلا امیر کل امیر
    وصی احمد مرسل قسیم جنت و نار
    تو همچو من به ثنای علی زبان بگشا
    که مرحبا شنوی هر دم از در و دیوار
    من از عقیدهٔ خود بر نمیتوانم گشت
    نصیروار هلاکم کنند اگر صدر بار
    زبان به توبه نگردد چرا که بگذارد
    شفاعت تو گنه زیر بار استغفار
    غلط نکرده اگر ابروش گمان بـرده
    که هر که هر چه ازو خواست داده ایزدوار
    سخن بلند شود ورنه گفتمی با تو
    که کیست در پس این پرده روز و شب در کار
    زمانه کیست مر او را کمینه فرمانبر
    سپهر چیست مر او را کمینه خدمتکار
    تو خود بگو که چسان نسبتت کنم بیکی
    که نسبت تو بسی کردهاند با جبار
    کجا رواست که بر مسند تو بنشیند
    سگی که بیخ جهنم ازو بود مردار
    ز سنگلاخ قیامت کجا رود بیرون
    چرا که این خر لنگ آبگینه دارد بار
    چنان مکن که چو روباه پیچ و تاب زنی
    تو را اگر به سگان درش فتد سر و کار
    هر آن نفس که در آن مدحت تو صرف شود
    هزار بار از آن کردهایم استغفار
    چو نام دوست مکرر نمیشود هرگز
    هزار بار اگر یا علی کنم تکرار
    همیشه تا که بود غنچه را شکفتن جوی
    همیشه تا که بود بید را بریدن دار
    بریده باد سر دشمنانت همچون بید
    شکفته باد رخ دوستانت همچو بهار
    امیدوار چنانم که وقت جان دادن
    سپاریم بیکی از آستان هشت و چهار
    رضی ثنای چنین مظهری نیاری گفت
    زبان دراز مکن کن بعجز خود اقرار




    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قصیده



    چون نام لب تو بر زبان رانم

    از دست مگس گریخت، نتوانم

    شوریدهٔ آن لبان میگونم

    آشفته طـــــــرهٔ پریشانم

    دیوانهٔ حرفهای موزونم

    درماندهٔ خندههای، پنهانم

    هر شام ز غم غنچه دلتنگم

    هر صبحدمان چو گل، پریشانم

    در بتکدهها نه بت نه زنارم

    در معبدها، نه دین، نه ایمانم

    درماندهٔ آشنا و بیگانه

    شرمندهٔ کافر و مسلمانم

    خورشید جهان نمیدهد نورم

    بر روز سیاه خویش حیرانم

    از خود پیدا چو آتش طورم

    در خود پنهان چو گنج ویرانم

    نه جزوه کش جناب آخوندم

    نه بـ*ـوس زن رکاب سلطانم

    تا چند طپم، نه بلبلم آخر

    تا کی سوزم، نه مرغ بریانم

    هرگز نشوم به کام دل روشن

    گوئی که چراغ تیره روزانم

    جرمم همه آنکه، شخص ادراکم

    عیبم همه آنکه، عین عرفانم

    از خاطر شادمان، پراکنده

    مجموعهٔ خاطر پریشانم

    حل دو هزار مشکلم، اما

    در چارهٔ کار خویش حیرانم

    یعقوب نبودهام و محزونم

    یوسف نیم و مقیم زندانم

    اشکم شده سرخ، ابر خونبارم

    خونم شده خشک، شاخ مرجانم

    هر خیره سری نه در خور جنگم

    هر مرده دلی نه مرد میدانم

    در لاف و گزاف، رو به پیرم

    در روز مصاف شیر غرانم

    از وحشت من چو دیو بگریزد

    آنم که در شمار انسانم

    با هیج کسی نباشدم الفت

    گوئی تو، که وحشی بیابانم

    بودم نبود چو جان بیجسمی

    دور از تو ببین که جسم بیجانم

    بر یاد تو چون ز دل کشم آهی

    در تیره شبان چو ماه تابانم

    هر چند که بیزبان سخن سازم

    هر چند که بی زبان سخن دانم

    در حلقه عشق، بیریام یابند

    زنهار مگوی من سخن دانم

    کام دو جهٰان نگنجدم در سر

    هر چند که مفلس پریشانم

    او در ظلمات و من به نور اندر

    من داغ درون آب حیوانم

    هرگز نروم دگر دم هر کو

    در گردش روزگار حیرانم

    بگذارم جان که تن شود فربه

    شرمم بادا که ننگ مردانم

    هر چند که با جهٰانیان رامم

    ایشان، نه ز من، نه من ز ایشانم

    فرهاد دگر، درین بن غارم

    مجنون دگر درین بیٰابانم

    دیوانه و عاقل و سخن سنجم

    علامه و هرزهگو و نادانم

    من فاش کنم حقیقت خود را

    هر کس هر چیز گویدم آنم

    من شخص نیم شرارم از شرقی

    من جسم نیم رضی، که بیجانم

     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,549
    بالا