شعر دفتر اشعار حسین بن منصور حلاج

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,876
  • پاسخ ها 277
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • دیوان اشعار منصور حلاج


  • غزل ها


  • غزل شماره 260







آه که از ره کرم يار نکرد يارئي

سوختم از غم و نشد رنجه بغمگسارئي

بر سر صيد خود مرا کشت و نگاه هم نکرد
لايق صيد خسروي نيست چو من شکارئي

چاره کار عاشقان زاري و زور و زر بود
زور و زرم چو نيست هست چاره بنده زارئي

کبر و ريا نميکنم بر در کبرياي او
عزت و سرفرازيم مسکنت است و خوارئي

نيستم آتشي صفت سر بهوا نمي کشم
بر درش آبروي من هست ز خاکسارئي

من باميد لطف تو آمده ام به پيش در
بدرقه طريق من هست اميدوارئي

با تن همچو برگ که کوه بلا همي کشم
پيشه عاشقان بود طاقت و برد بارئي

شد ز علاج درد من عقل بعجز معترف
زانکه ز عشق خورده ام ضربت زخم کارئي

گر به نثارت آورم همچو حسين جان بکف
از رخ اهل دل کشم خجلت و شرمسارئي
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 261







    تا ز حسن خويش عکسي در جهان انداختي

    عاشقان را آتش اندر خانمان انداختي

    ريخته در کام هستي جرعه اي از جام عشق
    شور و غوغا در زمين و آسمان انداختي

    تا شناسد مر ترا در هر لباسي چشم جان
    خلعت درد طلب بر دوش جان انداختي

    هر که از عشق جمالت فرش هستي دربراست
    نطع اقبالش بملک جاودان انداختي

    در هوايت عالمي چون ذره بر هم ميزند
    تا ز مهر آوازه در کون و مکان انداختي

    بحر وحدت را تموج داده از بهر ظهور
    در تلاطم زان رشاش بي کران انداختي

    تا جمال وحدت از اغيار باشد مختفي
    صورت امواج کثرت در ميان انداختي

    در معني و کف صورت از اين درياي ژرف
    رقت جوشيدن هويدا و نهان انداختي

    اصل وحدت از تموج کي شود زايل وليک
    هر زمان کوتاه بين را در گمان انداختي

    کرده ترک عشق را سرلشگر خيل وجود
    رسم عادت در اقاليم روان انداختي

    سوختي در يکنفس خاشاک هستي حسين
    ز آتش غيرت که در وي ناگهان انداختي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 262







    دلا چون در خم چوگان عشق دوست چون گوئي

    اگر ضربت زند شايد که از خدمت سخن گوئي

    اگر کشتن بود کامش ترا بايد شدن رامش
    نخواهي جستن از دامش که او شير و تو آهوئي

    ز جام عشق اگر مستي بشو دست از غم هستي
    چو در دلدار پيوستي ز غير او چه ميجوئي

    ز شوق روي آن دلبر فدا کن مال و جان و سر
    ز عقل و دين و جان بگذر اگر ديوانه اوئي

    چو يار آمد بدلجوئي بهر جانب چه ميپوئي
    چو با تست آنچه ميجوئي چرا آشفته هر سوئي

    از اين تخمير آب و گل توئي مقصود حق اي دل
    توئي درياي بي ساحل بصورت گر چه چون جوئي

    ز گوهرهاي گنج شه بغواصي شوي آگه
    در اين دريا اگر يکره دو دست از جان فرو شوئي

    حسين از فيض سبحاني مشامي جوي روحاني
    که از نفخات رباني رياحين رضا بوئي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 263







    اي دوست سعي کن که بدست آوري دلي

    گر بايدت ز عمر گرانمايه حاصلي

    بنشان بچشمت از سر حرمت چو توتيا
    گردي که خيزد از اثر پاي مقبلي

    گر چشم مرحمت بگشائي بحال خلق
    رحمي کني هر آينه بر اشگ سايلي

    چون خاک راه بر در اربـاب دل نشين
    باشد که بر تو يک نظر افتد ز کاملي

    بي روي زرد و سوز درون و سرشک لعل
    در جمع اهل دل نشوي شمع محفلي

    کشتي دل غريق محيط بلاي اوست
    کو باد رحمتي که رساند بساحلي

    از عشق ساز بدرقه راه اي حسين
    بي راهبر کسي نبرد پي بمنزلي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 264







    بهر کسي که نمائي جمال خود هيهات
    دريغ جان من از حسن خويش بيخبري

    بنوش لعل لب خويش راحت روحي
    به نيش غمزه اگر چه جراحت جگري

    منم که شاهي عالم بهيچ نشمارم
    اگر مرا تو کمينه غلام خود شمري

    ز خاک من بمشامت رسد شميم وفا
    پس از وفات اگر تو بتربتم گذري

    من و توئيم يکي در مقام وحدت عشق
    بصورت ارچه منم ديگر و تو هم دگري

    اگر مراد طلب ميکني حسين از دوست
    بآه نيم شبي ساز و گريه سحري


     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 265







    جان و جهان فدايت اي آنکه به ز جاني

    ذوقي است جان سپردن چون جان تو مي ستاني

    مردن بداغ دردت عيش است بي نهايت
    گشتن قتيل عشقت عمريست جاوداني

    از حال مـسـ*ـت اين ره هشيار نيست آگه
    ساقي بيار جامي زان باده اي که داني

    چون گريه دو چشمم غماز حال من شد
    نشگفت اگر بماند راز دلم نهاني

    بي همدمان يکدل از زندگي چه حاصل
    ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني

    گر دوست جوئي اي دل از خويش بي نشان شو
    تا زو نشان بيابي در عين بي نشاني

    ايمرغ سدره منزل بگشاي بال و بر پر
    زين خارزار صورت در گلشن معاني

    يارب چه عيش باشد در گلشني نشستن
    کايمن بود بهارش از آفت خزاني

    بر تخت ملک سرمد دارد حسين مسند
    گر بگذرد چه نقصان زين خاکدان فاني


     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 266







    راه اگر سوي خرابات مغان دريابي

    دارد اميد که اسرار نهان دريابي

    از سر هستي موهوم سبک برخيزي
    گر از آن ساقي جان رطل گران دريابي

    دوست را کز دو جهان مسند او بيرونست
    چو تبرا کني از هر دو جهان دريابي

    تا نشاني بود آن نام تو باقي در عشق
    نيست ممکن که از او نام و نشان دريابي

    خلوت دل که در او يار تو ماوي سازد
    ادب آن نيست که اغيار در آن دريابي

    گر دل از مهر هواي دگران برگيري
    دوست را جانب خود دل نگران دريابي

    همه تن خاک شو اندر ره دلدار حسين
    تا رهي سوي سراپرده جان دريابي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 268







    خرم از درد توام زانرو که درمانم توئي

    رفتي از چشمم ولي پيوسته در جانم توئي

    آشکارا درد دل پيش تو گفتن روي نيست
    زانکه من پروانه ام شمع شبستانم توئي

    بي گل رويت اگر چون ابر گريم عيب نيست
    من چو يعقوب حزينم ماه کنعانم توئي

    با لب ميگون و چشم پرخمار خويشتن
    آنکه هردم ميکند سرمست و حيرانم توئي

    جان من هنگام خاموشي چو جاني در دلم
    وقت ناله چون نفس همراه افغانم توئي

    در پس هر پرده آنکو فتنه ها انگيختي
    گرچه پنهان ميکني پيدا و پنهانم توئي

    خواه چون چنگم نواز و خواه چون عودم بسوز
    من غلام بنده فرمان شاه و سلطانم توئي

    تا حيات تازه از عشق تو يابم چون حسين
    جان فدايت ميکنم اي آنکه جانانم توئي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 269







    هر دم ز پس پرده دل و دين بربائي

    اي واي گر از پرده تجلي بنمائي

    تا هيچکسي از تو خبردار نگردد
    هر دم بلباس دگر اي دوست برآئي

    گفتي چو نقابي بگشائي همه سوزند
    من سوخته آنکه نقابي نگشائي

    چون لاله جگر سوخته از داغ فراقم
    اي گل که از اين غنچه صد تو بدرآئي

    تو شاه جهاني و جهاني بتو محتاج
    بر درگه تو پيشه من، هست گدائي

    نشگفت گرت ميل جدائي بود از من
    جان را بود آري ز بدن رسم جدائي

    پارينه حسين از قدمت داشت صفائي
    اي يار وفا پيشه ام امسال کجائي

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 270







    اي سرو ناز رونق بستان عالمي

    وي نور ديده شمع شبستان عالمي

    جان مني و بي تو مرا نيست زندگي
    تنها نه جان من که تو خود جان عالمي

    با خوي خوش چو عالم دلها گرفته اي
    اکنون درست گشت که سلطان عالمي


    بيمار خويش را ز لب روح بخش خويش
    در ده شفا که عيسي دوران عالمي

    گفتار تلخ از آن لب شيرين چو شکر است
    اي جان من که خسرو خوبان عالمي

    گريان چو ابر از تو و خندان چو لاله ام
    اي تازه رو که نوگل خندان عالمي

    گر در نظم من شودت گوشوار جان
    مي زيبدت که شاه سخندان عالمي

    چون عالمست مظهر حسن و جمال دوست
    اي دل غريب نيست که حيران عالمي

    مقصود وصل همنفسان است اي حسين
    زين عمر پنجروزه که مهمان عالمي
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا