شعر اشعار حکیم نزاری

  • شروع کننده موضوع ^Venus^
  • بازدیدها 2,333
  • پاسخ ها 100
  • تاریخ شروع

^Venus^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
2,303
امتیاز
426
محل سکونت
به تو چه؟
پاکا منّزها متعالی مهیمنا

ای در درون جان و برون از صفات ما

از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش

منت نهی و عفو کنی سیّئات ما

دوران شرّ و فتنه و طوفان و حیرت است

ظلمت حجاب راه شد از شش جهات ما

نوح عنایت توبه به کشتی مغفرت

سعیی کند مگر به خلاص و نجات ما

آلایشی که رفت به آب کرم بشوی

تنزیه ذات پاک تو دارد نه ذات ما

مقصود ما حصول رضا و جوار توست

ورنه چه بیش و کم ز حیات و ممات ما

بی یاد تو اگر نفسی می رود هباست

آری خلاصه یک نفس است از حیات ما

هم تو دهی ز عقده ی تقلیدمان خلاص

ورنه زمانه حل نکند مشکلات ما

ما را ز هول زلزلت الارض باک نیست

حفظ تو بس معاون ما و ثبات ما

یک جرعه گر ز جام تو در کام ما چکد

تا روز حشر کم نشود مسکرات ما

توفیق ده که نام نزاری رود به خیر

بر یاد دوستان تو بعد از وفات ما
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    کاش که من بودمی هم ره باد صبا

    تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا

    نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل

    کس نرساند مگر هدهد باد صبا

    گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست

    بیش نبوید کسی نافه ی مشک ختا

    بی هده جان می کنم خون جگر می خورم

    این منم آخر چنین دوست کجا من کجا

    مهر تو با جان من در ازل آمیختند

    هجر ، مرا و تو را کی کند از هم جدا

    آری اگر حاسدان تعبییه ای ساختند

    شکر که نومید نیست بنده ز فضل خدا

    ور بستاند ز من دنیی و دین باک نیست

    بر همه چیز دگر غیر تو دارم رضا

    یوسف جانم تویی زنده به بوی تو ام

    چند کنم پیرهن در غم هجرت قبا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    به آب توبه فرو شستم آتش صهبا

    ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا

    اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز

    که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا

    نه یک زمان بده ام بی مشقت غربت

    نه یک نفس زده ام بی مضرت صهبا

    ز شرب خمر چنان ناشکیب چون گویم

    چنان مثل که خورشید شیفته ی حربا

    نه هیچ راحتم از هم دمی و نه هیچ قرین

    نه هیچ لذتی از چاشنی نه هیچ ابا

    مدام رفته و خورده مدام با اوباش

    همیشه کرده تبرا ز محفل ادبا

    گهی به گونه ز بس احتراق صهبا لعل

    گهی به چهره ز درد خمـار گاه ربا

    گهی به کنج خراباتیان گشاده کمر

    گهی به پیش کم از خویش رفته بسته قبا

    کشیده تیغ زبان بر ملامت مردم

    نهاده پنبه به گوش از نصیحت بابا

    طلاق داده به یک بار هر دو عالم را

    طمع بریده ز چار امهات و هفت آبا

    کنون که دارم بلقیس توبه را در بر

    چه حاجت است که هدهد خبر دهد ز سبا

    توقّعی که به اعمال خیر دارم نیست

    جز این که هست تولّای من به آل عبا

    نزاریا تو و تسلیم و بنده فرمانی

    نه حارثی که کنی از قبول امر ابا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    همت مجنون نکرد جز به حبیب التجا

    لاجرم اندر جهان نام ببرد از وفا

    بوی عرق چین تو روح مرا هم چنانک

    پیرهن نور دل دیده ی یعقوب را

    روضه ی جانم بسوخت آتش حسرت چو نی

    تا به کجا می کند آهوی چشمت چرا

    آه نزاری بسوخت خرمن صبر و شکیب

    ابر صفت کلّه بست دود دلم در هوا

    محمل لیلی برفت طاقت مجنون نماند

    چند کند احتمال چون نرود بر قفا

    داور من عشق بس مظلمه آن جا برم

    عشق برافتادگان ظلم ندارد روا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا

    تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

    زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد

    شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

    گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید

    آن دل که داشتم نیز از دست شد قضا را

    یاری چنان که باید دیدم ولی دریغا

    گر التفات کردی در عشق مبتلا را

    ترکی که گر به دعوی از خانقه در آید

    از دین و دل بر آرد پیران پارسا را

    گر زلف تاب داده باز افکند به گردن

    از نافه ی نغوله مشکین کند صبا را

    گر فرق او ببیند بالای ماه رویش

    خط در کشد منجّم بر چرخ استوا را

    در ملک خوب رویی آخر چه کم بباشد

    گر بـ..وسـ..ـه یی ببخشد خشنودی خدا را

    زر باید ای نزاری تا کی خروش و زاری

    تمکین نمی کند کس درویش بینوا را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    توبه بشکستند ما را برسرجمع آشکارا

    برسرجمع آشکارا توبه بشکستند ما را

    خسرو فرخنده انجم حکم کرد و کرد پی گم

    دیگری را این تحکّم زهره کی بودی و یارا

    متقّی مخمر نشاید کارها را وقت باید

    از لعاب اطلس نیاید جز به تدریج و مدارا

    چون چنین افتاد سرده جامه ای پر بر کفم نه

    بعد از این ترتیبکی ده کارک این بینوا را

    هم به غایت شرمسارم هم قیامت در خمارم

    چاره ی دیگر ندارم چاره ای در ده نگارا

    صد بلا بر من گمارد عشق و یک جو غم ندارد

    تا ملامت طاقت آرد کو دلی چون سنگ خارا

    کی پذیرد استقامت اضطراب این قیامت

    الندامت الندامت ای مسلمانان خدا را

    عیب خود باید بدیدن پس زبان در ما کشیدن

    ستر خود باید دریدن تا شود روشن شما را

    بر نزاری عیب کردن رنج بیهوده ست بردن

    خون رز دارد به گردن چون بگرداند قضا را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    چو عکس لعل تو بر دیده بگذرد ما را

    خیال خال تو در حالت آورد ما را

    کرامت می لعلت به معجزات خیال

    نکرده چاشنیی هوش می برد ما را

    مگر به صیقل جام وصال ساقی عهد

    غبار از آینه ی سـ*ـینه بسترد ما را

    به غمزه ی تو نه این چشم داشتم کاخر

    به گوشه ی نظری باز بنگرد ما را

    غمت مباد که بر شادی حمایت تو

    به جز غم تو کسی غم نمی خورد ما را

    رقیب گفت مرا تا به کی ز بی خردی

    که از تهتّکّ تو پرده می درد ما را

    جمال حور بهشت و حریم حرمت خلد

    رقیب را و نزاری بی خرد ما را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را

    به کمینه بنده ی خود به از این نگر خدا را

    اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی

    نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را

    وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت

    طمع وصال کردن به چه زهره و چه یارا

    تو چو غنچه زیر چادر به هزار ناز خفته

    من منتظر همه شب مترصدم صبا را

    مشنو که از تو هرگز به جفا ملول گردم

    قدمی ندارد آن کو نبرد به سر وفا را

    من از این قضای مبرم نرهم به زندگانی

    چه کند کسی که گردن بنهد چو من قضا را

    مگرم شود میسر ز کنار تو میانی

    به خدا که از نزاری نکنی کرانه یارا
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    نه کسی که باز پرسد ز فراق یار ما را

    نه غمی که می توان گفت به هر کس آشکارا

    نه دلی که می پذیرد ز مصاحبان نصیحت

    نه سری که بر در آرد به سکونت مدارا

    نه به مردمی پیامی نه به دوستی سلامی

    نظری به حال یاران به از این کنند یارا

    نه عنایتی به حالم نه حکایتی به وصلت

    نه تو را به لطف یاری نه مرا به گفت یارا

    نه به کیسه سیم دارم نه به عقل هنگ و سنگی

    تو بری چو سیم داری و دلی چو سنگ خارا

    چو غزال غمزه ای کن به سگان کویت ای جان

    اثری ز مهربانی نبود دل شما را

    به کرشمه ای و غمزی به اشارتی و رمزی

    چه شود به دست کردن دل بی دلی نگارا

    نظری و التفاتی ز تو انتظار دارم

    قَدَری موافقت کن به ستیزه ی قضا را

    ز سر بزرگ واری نه ز روی خرده بینی

    چه شود که بر نزاری گذری کنی خدا را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا

    حال دل این بی دل میپسند چنین یارا

    جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا

    هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را

    گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد

    هم مرحمتی باید معشـ*ـوقه ی زیبا را

    هیهات که مظلومی در دامنت آویزد

    امروز کند عاقل اندیشه ی فردا را

    گر یاد کنی از من هم حیف بود بر تو

    از وصل سخن گفتن کو زهره و کو یارا

    ای گل بن باغ من از من دو سخن بشنو

    یک بار نصیحت کن آن سرکش رعنا را

    گو بیش نزاری را شاید که نرنجانی

    گر سر ننهادستم آن بی سر و بی پا را
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا