شعر دفتر اشعار حسین بن منصور حلاج

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,878
  • پاسخ ها 277
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • دیوان اشعار منصور حلاج


  • غزل ها


  • غزل شماره 151





چو قدر دلبر و آداب عشق ما دانيم
بيا که روي تو بينيم و جان برافشانيم

جمال صورت جان بر در تو تا ديديم
در آن کمال که صورت نگاشت حيرانيم

وراي حسن ترا دلفريبي و ناز است
که ما بجان و دل اي دوست طالب آنيم

اگر چه سوخته آتش فراق توايم
به يمن وصل تو از هجر داد بستانيم

به تحفه گر ز درت آورد صبا گردي
به خاکپاي تو کو را بديده بنشانيم

هدايتي چو ز کشاف هيچ کشف نگشت
کنون بمکتب عشق تو تخته ميخوانيم

از آنزمان که غلام کمينه تو شديم
حسين وار در اقليم عشق سلطانيم
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 152





    من کيستم که طالب ديدار او شوم
    يا چيست نقد من که خريدار او شوم

    او يوسف عزيز و مرا دست بس تهي
    شرم آيدم که بر سر بازار او شوم

    در مصر عشق طوطي شيرين سخن منم
    تا طعمه جو ز لعل شکر بار او شوم

    او پادشاه مملکت حسن و من گدا
    يارب چگونه محرم اسرار او شوم

    ياري که در زمانه بخوبيش يار نيست
    هست آرزوي خام که من يار او شوم

    بر بوي پرسشي ز لب آن مسيح دم
    آن دولت از کجاست که بيمار او شوم

    با اينهمه فداش کنم جان خويشتن
    باري ز مخلصان هوادار او شوم

    گر باغ وصل همچو مني را مجال نيست
    از دور بلبل گل رخسار او شوم

    آزادي دو کون چو از بندگي اوست
    خواهم که چون حسين گرفتار او شوم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 153






    روزي که من بداغ غمت از جهان روم
    بد مهرم ار ز کوي تو سوي جنان روم

    در چشم من چو خار نمايد گل چمن
    بي تو ز بوستان بسوي دوستان روم

    در هر طرف گلي است هوا جوي بلبلي
    من بلبلي نيم که بهر گلستان روم

    از تو حجاب من همگي از من است و بس
    برخيزد اين حجاب چو من از ميان روم

    جانم نشانه ساز و در او تير غم نشان
    باشد بدين نشانه بر بي نشان روم

    من مرغ عالم ملکوتم عجب مدار
    با بال عشق گر بسوي آسمان روم

    بگشا حسين پاي دل و جان ز قيد تن
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 154





    اي شهريار حسن ترا تا شناختيم
    اعلام عشق بر سر عالم فراختيم

    يکدل شديم و يک صفت و يک روش کنون
    باز آمديم از همه و با تو ساختيم

    تا بر محک عشق نمائيم کم عيار
    در بوته بلاي تو عمري گداختيم

    ره در قمارخانه عشقت بيافتيم
    تا هر چه بود در ره سودا بباختيم

    از مصر تاختن به يکي تاختن رسيد
    اسبي که در طريق هواي تو تاختيم

    تا يار در ديار دل ما نزول کرد
    شمشير منع بر سر اعيار آختيم

    گفتا چو سوخت عود دل از عشق ما حسين
    ما در کنار خويش چو چنگش نواختيم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 155






    تو پادشاه و من از بندگان درگاهم
    بغير تو ز تو چيز دگر نمي خواهم

    سزد که بر سر عالم علم برافرازم
    کز آن زمان که غلام توام شهنشاهم

    بسوز آتش سوداي تو همي سازم
    سمندرم من و اين آتش است دلخواهم

    اگر چه بيخود و مجنون شدم هزاران شکر
    که از لطافت ليلي خويش آگاهم

    بر آستان تو چون راستان مقيم شوم
    اگر بصدر جلالت نميدهي راهم

    ز خدمتت نروم زانکه از غلامي تست
    همه سعادت و اقبال و منصب و جاهم

    به پيش خويش بخواني شبي حسيني را
    بگوش تو چو رسد ناله سحرگاهم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 156





    در راه شهرستان جان از عشق شه رهبر کنم
    وز خاک پاي عاشقان بر فرق سر افسر کنم

    آيم بدرياي قدم وز فرق سر سازم قدم
    در بحر چون غوطي خورم دامن پر از گوهر کنم

    در دار ضرب کبريا از عشق جويم کيميا
    مس وجود خويش را بگدازم آنگه زر کنم

    شمع ار نگويد ترک سر نورش نگردد بيشتر
    من نيز از سوز جگر چون شمع ترک سر کنم

    چون از محيا آن ستد هر دم حميائي دهد
    من از حدق سازم قدح وز جان خود ساغر کنم

    رخساره گلگون او چون باده پيمائي کند
    من عقل زاهد رنگ را مـسـ*ـت مي احمر کنم

    سري که در سردابه ها پنهان کند اربـاب دل
    چون وقت کشف راز شد من فاش بر منبر کنم

    در هر جميلي حسن تو آشفته ميدارد مرا
    مي جز يکي نبود اگر من شيشه را ديگر کنيم

    اي عشق بر درگاه خود ره ده حسين خسته را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 157






    ساقي بزم خاص شه آمد که خماري کنم
    در دور اين ساقي چرا دعوي هشياري کنم

    چون دوست آمد پيش من شد عشقبازي کيش من
    چون عشق او شد خويش من از خويش بيزاري کنم

    يوسف چو بر کرسي دل بنشست اندر مصر جان
    هر چند بي سرمايه ام باري خريداري کنم

    تدبير کار عاشقان زور و زر و زاري بود
    چون من ندارم زور و زر از سوز دل زاري کنم

    من آن نيم کز بيم سر پاي از ره ياري کشم
    در ره چو بنهادم قدم سر در سر ياري کنم

    گويند جستجوي تو در راه او بيحاصل است
    زين به چه باشد حاصلم کو را طلبکاري کنم

    دوشم خيال دلستان گفت اي حسين ناتوان
    بستان دل از هر دو جهان تا لطف دلداري کنم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دیوان اشعار منصور حلاج

    غزل ها

    غزل شماره 158



    گرد زمين و آسمان من سالها گرديده ام
    روشن مبادا چشم من چون تو مهي گرديده ام
    تا دل بعشقت بسته ام از قيد هستي رسته ام
    چون با غمت پيوسته ام از خويشتن ببريده ام
    در خارزار آب و گل چون غنچه گشتم تنگدل
    در گلشن روحانيان منزل از آن بگزيده ام
    هر کس ببازار جهان سوداي سودي ميکند
    من سودها بفروخته سوداي تو بخريده ام
    تا جان بگلزار رضا شد عندليب جانفزا
    از قربت خار بلا ريحان راحت چيده ام
    هر کس علاج درد خود جويد پي آرام جان
    ليکن من آشفته دل با دردت آراميده ام
    چون راه علم و عقل را ديدم که پيچاپيچ بود
    اي يار من يکبارگي در عاشقي پيچيده ام
    عاقل بملک عافيت پيوسته گو تنها نشين
    کز عشق آن بالا بلا از عافيت ببريده ام
    تا چون حسين از اهل دل يابم صفاي خاطري
    عمري بخاک بندگي روي وفا ماليده ام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دیوان اشعار منصور حلاج

    غزل ها

    غزل شماره 158



    گرد زمين و آسمان من سالها گرديده ام
    روشن مبادا چشم من چون تو مهي گرديده ام
    تا دل بعشقت بسته ام از قيد هستي رسته ام
    چون با غمت پيوسته ام از خويشتن ببريده ام
    در خارزار آب و گل چون غنچه گشتم تنگدل
    در گلشن روحانيان منزل از آن بگزيده ام
    هر کس ببازار جهان سوداي سودي ميکند
    من سودها بفروخته سوداي تو بخريده ام
    تا جان بگلزار رضا شد عندليب جانفزا
    از قربت خار بلا ريحان راحت چيده ام
    هر کس علاج درد خود جويد پي آرام جان
    ليکن من آشفته دل با دردت آراميده ام
    چون راه علم و عقل را ديدم که پيچاپيچ بود
    اي يار من يکبارگي در عاشقي پيچيده ام
    عاقل بملک عافيت پيوسته گو تنها نشين
    کز عشق آن بالا بلا از عافيت ببريده ام
    تا چون حسين از اهل دل يابم صفاي خاطري
    عمري بخاک بندگي روي وفا ماليده ام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 159





    ز روي لطف اگر اي مه شبي آئي بمهمانم
    سر و جان گرامي را بخاک پايت افشانم

    غباري کز سر کويت نسيم صبحدم آرد
    بخاک پاي تو کان را درون ديده بنشانم

    بگاه جلوه حسنت توانم باختن جانرا
    وليکن ديده از رويت گرفتن باز نتوانم

    چو من از عشق تو داغي چو لاله بر جگر دارم
    نباشد رغبتي هرگز بگلشنهاي رضوانم

    ترا خون ريختن زيبد که زخمت مرهم جانست
    مرا جان باختن شايد که من مشتاق جانانم

    حديث جنت و دوزخ کنند اربـاب دين و دل
    چو من حيران جانانم نه اين دانم نه آن دانم

    چو عيد اکبر از وصلت حسين بينوا يابد
    زهي دولت اگر سازي به تيغ عشق قربانم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,543
    بالا