شعر دفتر اشعار عرفی شیرازی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,055
  • پاسخ ها 485
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
داغ داغم کرد یأس و طالب کامم هنوز

دوزخی در هر بُن مو دارم و خامم هنوز


آبم آتش گشت و خاکم شد ز خاکستر بدل

اندرین ره کس نمی داند سرانجامم هنوز


صدهزاران شب ز آه آتشینم تیره روز

بخت بد بین در شکنج ظلمت شامم هنوز


بس که صیاد مرا هر گوشه دام و دانه ایست

دانه شد در صیدگاهم سبز و در دامم هنوز


تربتم ویران تر از کاشانه شد از بخت بد

می نشیند جغد غم بر گوشهٔ بامم هنوز
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آن که در راه طلب ماند و پایی نکشد

    گو سر رشته رها کن که به جایی نکشد


    من خود از تربیت دل نکشم دست، ولی

    ترسم این آئینه کارش به صفایی نکشد


    آخر انصاف بده تا به کی از دست تهی

    نگشاید کمری، بند قبایی نکشد


    نکتهٔ عشق کجا، حوصلهٔ عقل کجا

    تحفهٔ شاه کسی پیش گدایی نکشد


    هر که گردی نفشاند ز رخ همسفران

    سعی او در ره مقصود به جایی نکشد


    سرکشی عادت ما نیست بگویید که عشق

    لشکر برق به تسخیر گیایی نکشد


    عرفی از نغمهٔ ناهید لب ناله مبند

    ناله تا هست مرا دل به نوایی نکشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    وعظ من گرد فشانندهٔ عصیان نشود

    آستین عسل آلودهٔ مگس ران نشود


    نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک

    عـریـ*ـان دل هر که نیندوخته مهمان نشود


    کشوری هست که در وی رود از کفر سخن

    همه جا گفت و شنو بر سر ایمان نشود


    پا منه بر سر بالین اسیران، کاینجا

    هیچ بی درد نیاید که پریشان نشود


    دیدن روی تو ممکن نبود بی حیرت

    آن نه چشم است که در روی تو حیران نشود


    غمزهٔ روزهٔ پیشینه حرامش بادا

    کشته ای کز پی زخمت، همه تن، جان نشود


    به تماشای گلستان خلیلم مبرید

    که گل و لاله دگر آتش سوزان نشود


    عرفی ار خدمت بت کم کند ای خادم دیر

    مزنش طعنه که ناگاه مسلمان نشود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آنان که وصف تو تقریر می کنند

    خواب ندیده را تعبیر می کنند


    از صدق اهل بتکده هم اعتماد رفت

    از بس که اهل صومعه تزویر می کنند


    مردان کار راه نشین عباد شد

    بازیچهٔ دوستان همه تزویر می کنند


    ای بی غمان حذر که ندیمان بزم عشق

    طفلان خام را به نفس پیر می کنند


    هر چند آشنای رموزند زیرکان

    نازک مگو حدیث که تکفیر می کنند


    چون اهل راز نکته سرایند گوش دار

    زیبق به گوش ریز چو تفسیر می کنند


    منکر مشو چو نقش نبینی که اهل رمز

    لوح و قلم گذاشته تحریر می کنند


    اندیشه ای دریغ مدار از دل خراب

    کاین خانه به وسوسه تعمیر می کنند


    این آه و نالهٔ عرفی از آتش سرشته اند

    مگشای لب، مباد که تأثیر می کنند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بیا که نغمه گشایان نفس به نی بستند

    پیاله را به لب شیشه های می بستند


    دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان

    به ذوق سلطنت روم و ری بستند


    فسانه ها که به بازیچه روزگار سرود

    کسان به مسند جمشید و تاج کی بستند


    بیا به ملک قناعت که دردسر نکشی

    ز قصه ها که به همت فروش طی بستند


    دلم به فصل خزان زاد و در بهاران مرد

    ببین که کی در هستی گشاد و کی بستند


    چو یاسمین خود ای باغ وصل خندان باش

    که بلبلان تو دست خزان و دی بستند


    کلید توبه خریدم برای قفل بهشت

    ولی چه سود که دستم به جام می بستند


    بگو ز عرفی مجنون به لیلی ای محرم

    که بر اسیر تو راه طواف حی بستند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مجنون که عیشش از غم لیلی شود لذیذ

    حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ


    حشمت به لـ*ـذت است ولی که رسد به صلح

    کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ


    این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند

    تا گریه ام چو خنده به سلمی شود لذیذ


    بی تربیت شمائل حسنت کمال یافت

    بی آفتاب میوهٔ طوبی شود لذیذ


    چون سر کنم حدیث تو با ذوق اهل حال

    کاری کنم که لفظ چو معنی شود لذیذ


    عرفی چه خوش بود که چو بوسی کنم سوال

    مانند بـ..وسـ..ـه بر لبش از می شود لذیذ
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گر مرد وفایی ره بازار الم گیر

    رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر


    اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است

    دامن به میان برزده و راه عدم گیر


    عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت

    رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر


    ساقی هـ*ـوس آموزی جام از دل ما نیست

    تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر


    خاکستر پروانه طلبکار سموم است

    آخر که تو را گفت که آهوی حرم گیر


    هان زلف بر این صید مکش کاین دل عرفی ست

    ای باد مسیحی ره گلزار ارم گیر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نوشید*نی یاس به جام و سبوی ما بگذار

    شکسته رنگیِ ما را به روی ما بگذار


    اگر نوشید*نی، اگر خون دل، اگر الماس

    تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار


    به کشتزار غم، ای اشک، صد نظر دارم

    به ذوق گریه که آبی به جوی ما بگذار


    ز نوحه وا نتوان داشت گریه مستان را

    تغافلی کن و ما را به خوی ما بگذار


    مکن سراغ سراسیمه گان شوق را ای خضر

    نه آهنین قدمی، جست و جوی ما بگذار


    نهفته نذر تو ای محتسب دو جامی هست

    صراحی همه بشکن، سبوی ما بگذار


    به بیع گاه مذلت چنین مبر عرفی

    تو این معامله با آبروی ما بگذار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چگونه سوز غم او دهم به سوز دگر

    که دل فروغ نیابد به دلفروز دگر


    نوشید*نی عشقم اگر بو کنند محشریان

    سوال روز قیامت فتد به روز دگر


    ز امر و نهی محبت رسوم شرع مجو

    که ان یجوز دگر گفت لایجوز دگر


    بیار بربط مجنون به مشهد عرفی

    که عشق نوحه طرازی کند به سوز دگر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جان غمگین مفروش و دل خشنود مخر

    نقد همت مده و عشـ*ـوهٔ مقصود مخر


    درد گفتار نگر، گوش به افسانه ببند

    شعله را تیغ کن، آرایش با دود مخر


    سـ*ـینهٔ گرم نداری مطلب صحبت عشق

    آتشی نیست چو در مجمره ات عود مخر


    ذکر معشوق کن و درس فلاتون مشنو

    بلبل مـسـ*ـت شو و نغمهٔ داود مخر


    عرفی از مصلحت کار فراموش مکن

    مده از کف به زیان، گوهر بی سود مخر
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,542
    بالا