شعر اشعار شیخ بهایی

  • شروع کننده موضوع Ghazallll
  • بازدیدها 236
  • پاسخ ها 14
  • تاریخ شروع

Ghazallll

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/03/20
ارسالی ها
333
امتیاز واکنش
480
امتیاز
322
ور نبود جامه اطلس تو را

دلق کهن، ساتر تن بس تو را


شانه عاج ار نبود بهر ریش

شانه توان کرد به انگشت خویش


جمله که بینی، همه دارد عوض

در عوضش، گشته میسر غرض


آنچه ندارد عوض، ای هوشیار

عمر عزیزیست، غنیمت شمار
 
  • پیشنهادات
  • Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    ای خاک درت سرمهٔ اربـاب بصارت
    در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
    گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
    بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
    در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت
    گویند به هم مطلب خود را به اشارت
    هر صبح که روح القدس آید به طوافت
    در چشمهٔ خورشید کند غسل زیارت
    در حشر، به فریاد بهائی برس از لطف
    کز عمر، نشد حاصل او غیر خسارت
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است
    من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است
    ز مراحم الهی، نتوان برید امید
    مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است
    طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام است
    تو بگو که خون عاشق، به کدام دین حلال است؟
    به جواب دردمندان، بگشا لب ای شکرخا!
    به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال است
    غم هجر را بهائی، به تو ای بت ستمگر
    به زبان حال گوید که زبان قال لال است
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    دلا! باز این همه افسردگی چیست؟
    به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟
    اگر آزرده‌ای از توبهٔ دوش
    دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟
    شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست!
    بهائی! باز این افسردگی چیست؟
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند
    از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
    دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله
    و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
    چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر
    یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند
    یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق
    دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند
    در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟
    کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید
    دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید
    ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
    نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید
    مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
    که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید
    بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
    نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمی‌کند
    تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمی‌کند
    روشن نمی‌شود ز رمد، چشم سالکی
    تا از غبار میکده، دارو نمی‌کند
    گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست
    گفتند: او به دردکشان خو نمی‌کند
    گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما
    خوش می‌کشد پیاله و خوش بو نمی‌کند
    رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت:
    تب را کسی علاج، به طنزو نمی‌کند
    آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام
    در صد هزار سال، ارسطو نمی‌کند
    کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس
    هیچ اکتفا، به شوهری او نمی‌کند
    آن کو نوید آیهٔ «لا تقنطوا» شنید
    گوشی به حرف واعظ پرگو نمی‌کند
    زرق و ریاست زهد بهائی، وگرنه او
    کاری کند که کافر هندو نمی‌کند
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    آنها که ربودهٔ الستند
    از عهد الست باز مستند
    تا شربت بیخودی چشیدند
    از بیم و امید، باز رستند
    چالاک شدند، پس به یک گام
    از جوی حدوث، باز جستند
    اندر طلب مقام اصلی
    دل در ازل و ابد نبستند
    خالی ز خود و به دوست باقی
    این طرفه که نیستند و هستند
    این طایفه‌اند، اهل توحید
    باقی، همه خویشتن پرستند
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود

    نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود

    کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند

    آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود

    حاصل ما از جهان نیست به جز درد و غم

    هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود

    نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا

    پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود

    نام جنون را به خود داد بهائی قرار

    نیست به جز راه عشق، زیر سپهر کبود
     

    Ghazallll

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/20
    ارسالی ها
    333
    امتیاز واکنش
    480
    امتیاز
    322
    نگشود مرا ز یاریت کار
    دست از دلم ای رفیق! بردار
    گرد رخ من، ز خاک آن کوست
    ناشسته مرا به خاک بسپار
    رندیست ره سلامت ای دل!
    من کرده‌ام استخاره، صد بار
    سجادهٔ زهد من، که آمد
    خالی از عیب و عاری از عار
    پودش، همگی ز تار چنگ است
    تارش، همگی ز پود زنار
    خالی شده کوی دوست از دوست
    از بام و درش، چه پرسی اخبار؟
    کز غیر صدا جواب ناید
    هرچند کنی سؤال تکرار
    گر می‌پرسی: کجاست دلدار؟
    آید ز صدا: کجاست دلدار؟
    از بهر فریب خلق، دامی است
    هان! تا نشوی بدان گرفتار
    افسوس که تقوی بهائی
    شد شهره به رندی آخر کار
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,549
    بالا