شعر دفتر اشعار اوحدی مراغه ای

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 4,043
  • پاسخ ها 203
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
بهار آمد و باغ پیرایه بست
چمن سبز پوشید و در گل نشست
ز سرما زمین داغ بر چهره داشت
چو سبزه برست از سیاهی برست
چو بلبل در آمد به دستان ز شوق
برآید گل اکنون به هفتاد دست
بر گل بنفشه ز بیم قفا
زبان در کشیدست و افتاده پست
به بزم چمن غنچه هشیار ماند
نه چون نرگس و لاله مخمور و مـسـ*ـت
نسیم گل از شرم بوی سمن
سحر گـه ز دیوار بستان بجست
درست گل سرخ اگر شد روان
دل لاله چندین نباید شکست
یکی پنجه بگشاد بر شاخ بید
که مرغش در آمد چو ماهی بشست
اگر خردهای از گل آمد پدید
به شکرانه در باخت برگی که هست
نهادیم سوسن صفت سر در آب
که بودیم چون لاله دردی پرست
کنون اوحدی گر بنالد رواست
که چون بلبلش دل به خاری بخست
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بی تو نکردیم به جایی نشست
    با تو نشستیم به هر جا که هست
    صورت خوب از چه به گیتی بسیست
    چشم مرا مثل تو صورت نبست
    لاف نخستین «بلی» میزنم
    روز نخستین که تو گویی:«الست»
    زلف سیه را به ازان میشکن
    ورنه بسی دل که بخواهد شکست
    موی برست از کف امید ما
    وز کف موی تو نخواهیم رست
    هر که کند گوش به گفتار تو
    بس که به گفتار بخواهد نشست
    ای که ز من صبر طلب میکنی
    خود چو منی را چه بر آید ز دست؟
    پند، که بیبادهٔ صافی دهی
    کی شنود عاشق دردی پرست؟
    اوحدی از عشق تو دیوانه شد
    گر دگری میشود از عشق مـسـ*ـت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ماهی، که لبش بجای جانست
    گر ناز کند،به جای آن است
    از چشم دلم نمیشود دور
    هر چند ز چشم سرنهانست
    گر در طلبت هزار باشند
    غیرت نبرم، که بینشانست
    آن کو به یقین نبیند او را
    چون نیک نگه کند گمانست
    ای دیده من اول زمانت
    دریاب، که آخر زمانست
    بر یاد تو جامه پاره کردم
    باز آی، که خرقه در میانست
    گنـد که تو کاشتی نمو داد
    عهدی که گذاشتی همانست
    این تن، که بر تو مرده، دل شد
    و آن دل، که غم تو خورد، جانست
    نتوان ز تو روی در کشیدن
    بارت بکشیم، تا توانست
    چشم سر ما غلط نبیند
    کش سرمه ز خاک اصفهانست
    سرنامهٔ عشق خود ز ما پرس
    کین عشق نه کار دیگرانست
    زود از در گوش باز گردد
    هر قصه، که بر سر زبانست
    آنرا که خطیب سود خواند
    در مذهب اوحدی زیانست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست
    ساقی، می شبانه بیاور، که روز ماست
    در باغ شد شکفته به هر جانبی گلی
    فریاد عندلیب ز هر جانبی بخاست
    تا پیش شاخ گل ننشینی، قدح به دست
    آشوب بلبلان بندانی که: از کجاست؟
    هر دم بنفشهوار فرو میروم به خود
    از فکر جام لاله که: خالی ز می چراست؟
    شاهد، بسوز عود، که خواهیم خوشـی‌ کرد
    مطرب، بساز عود، که خواهیم عذر خواست
    جز عشق هر هـ*ـوس که پزی زین سپس، هدر
    جز خوشـی‌ هر عمل که کنی بعد ازین، هباست
    من عمر خود به عمر گل اندر فزودمی
    گر راه بودمی به سر این فزود و کاست
    چون گل کلاهداری خود ترک میکند
    بر ما عجب نباشد اگر پیرهن قباست
    ای نو رسیده سبزه، که آبت ز سر گذشت
    گر سرگذشت خویش ز ما بشنوی رواست
    تا ما قفای گل بنبینیم چون هلیم
    دست از می؟ ارچه سرزنش خلق در قفاست
    جز یاد بید و سرو مکن پیش اوحدی
    کو نشنود به وقت گل الا حدیث راست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آن زخم، که از تو بر دل ماست
    مشنو که: به مرهمی توان کاست
    کی وعده وفا کنی تو امروز؟
    کامروز ترا هزار فرداست
    زلفت، که به کژ روی بر آمد
    با ما به وفا کجا شود راست؟
    دریاب، که دست ما فرو بست
    این فتنه، که از سر تو برخاست
    یک روز گرم به پرسش آیی
    عذرت نتوان به سالها خواست
    عشق و لب لعلت، این چه سوزست
    عقل و سر زلفت، این چه سود است؟
    آرایش عالم از رخ تست
    مشاطه رخت چه داند آراست؟
    مطرب، بنواز نوبتی خوش
    کامروز زمانه نوبت ماست
    قولی بزن از طریق عشاق
    یا خود غزلی که اوحدی راست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    این همه پروانها، سوخته از چپ و راست
    شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟
    شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟
    وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست
    چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟
    کز قبل او ستم وز طرف ما رضاست
    دلبر اگر میکند گوش به فریاد ما
    زین ستم و داوری داد نخواهیم خواست
    مطرب مجلس بگفت از لب او نکتهای
    هوش حریفان ببرد، شور ز مستان بخاست
    جمله به یاد رخش خرقه در انداختند
    گر چه ازان خرقها پیرهن ما قباست
    در شب دیجور غم پرتو شمعی چنین
    چون همه عالم گرفت؟ گرنه ز نور خداست
    گفت: به خاک درم چون گذری سر بنه
    من نتوانم نهاد سر، مگر آنجا که پاست
    گر قدمی مینهد بر سر بیمار عشق
    آن کرم و لطف را عذر چه دانیم خواست؟
    جنس من و نقد من در سر او رفت، لیک
    جنس ارادت فزود، نقد محبت بکاست
    اوحدی، ار زانکه دوش از تو دلی بردهاند
    در پی او غم مخور، کان که ببرد آشناست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست
    آن سرو لاله چهره، که در غنچهٔ قباست
    خلقی، چو طرف، بر کمرش بستهاند دل
    وین دولت از میانه ببینیم تا کراست؟
    کرد از هوای خویش دلم گرم ذرهوار
    آن آفتاب روی، که بر بام این سراست
    بر خاک پای او چه غم؟ ار صد هزار پی
    آب رخم بریخت، که خون منش بهاست
    چشمش چه ساحریست؟ که شرطی ز دشمنی
    با من رها نکرد و همان دوستی بجاست
    با من، دلا، گر سخن آن دهان مگوی
    من بر شنیدهام سخن او، دهان کجاست؟
    در جان اوحدی اگر او ناوکی نخست
    چندین فغان و ناله و فریادش از چه خاست؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کار ما امروز زان رخ با نواست
    شکر ایزد کان مخالف گشت راست
    گر چه یک چند از وفاداری بجست
    هم چنان وقت وفا داری بجاست
    عارض او در خم زلف چو مار
    آرزویی در دهان اژدهاست
    عیب نتوان کرد اگر روزی دو، دوست
    روی میپیچد، که دشمن در قفاست
    نام او بیگانه قاصد کردهام
    ورنه میدانم که با جان آشناست
    یک دم از دستش نمیدانیم داد
    گر چه دستش دایم اندر خون ماست
    آنکه او را دور کرد از من چه کرد؟
    چون ز مهر او سر مویی نکاست
    عشقبازی را خطا نتوان شمرد
    عاشقان را کام دل جستن خطاست
    رغبت بـ*ـوس و تمنای کنار
    شهرتست، این عشق ورزیدن جداست
    اوحدی، گر کشته گردی در غمش
    سهل باشد، چون غم او خون بهاست
    عشق خوبان بیبلا هرگز که دید؟
    خوب نیز از حق خویش اندر بلاست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست
    دوست میدارد، ولیکن زهرهٔ گفتن کراست؟
    روی او در حسن چون ما هست، میگویم تمام
    قد او در لطف چون سروست، بنمودیم راست
    گر زبان در کام من شیرین شود چون نام او
    بر زبانم رانم، سرم در معرض اندیشهاست
    ای زبان، بگذر، که نام پاک او از بس شرف
    در ضمیرم گر بگردد، هم نپندارم رواست
    اوحدی گر مهر او ورزی،بنه گردن به جور
    بیدقی را زودتر باید زدن کوشاه خواست
    عاشق و درویشی اینجا، در دعا و صبر کوش
    چارهٔ عاشق صبوری، کار درویشان دعاست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟
    تشنگان عشق را آن آب چون آذر کجاست؟
    همچو چشم خویش ساقی مـسـ*ـت میدارد مرا
    ما کجاییم، ای مسلمانان، و آن کافر کجاست؟
    آن چنان خواهم درین مجلس ز مـسـ*ـتی خویش را
    کز خرابی باز نشناسم که: راه در کجاست؟
    خلق میگویند: زهد و عشق با هم راست نیست
    ما به ترک زهد گفتیم، این حکایت بر کجاست؟
    ای که گفتی: از سر و سامان بیندیش و منوش
    باده، بادست این سخن، سامان چه باشد؟ سر کجاست؟
    محتسب بر گاو مستان را فضیحت میکند
    ما به مـسـ*ـتی خود فضیحت گشتهایم، آن خر کجاست؟
    این مسلم، اوحدی، گر باده گفتی: شد حرام
    این که روی خوب دیدن شد حرام اندر کجاست؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,610
    بالا