شعر اشعار سیف فرغانی

  • شروع کننده موضوع PARISA_R
  • بازدیدها 7,438
  • پاسخ ها 188
  • تاریخ شروع

PARISA_R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/02
ارسالی ها
4,752
امتیاز واکنش
10,626
امتیاز
746
محل سکونت
اصفهان
غزل شماره ۷۱


چو بیند روی تو ای نازنین گل
کند بر تو هزاران آفرین گل
تو با این حسن اگر در گلشن آیی
نهد پیش رخت رو بر زمین گل
اگر بلبل کند ذکر تو در باغ
ز نامت نقش گیرد چون نگین گل
چو از ذکر لبت شیرین کند کام
شود در حلق زنبور انگبین گل
گلی تو از گریبان تا به دامن
بهر جانب بریز از آستین گل
اگر در خانه گل خواهی به هر وقت
برو آیینه برگیر و ببین گل
ندارد باغ جنت همچو تو سرو
نباشد شاخ طوبی را چنین گل
به رنگ و بو چو تو نبود که چون تو
خط و خالی ندارد عنبرین گل
اگر با من نشینی عیب نبود
که دایم خار دارد همنشین گل​
 
  • پیشنهادات
  • PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۲


    چو روی تو گل رنگین ندیدم
    تو را چون گل وفا آیین ندیدم
    من اندر مرکز رخسار خوبان
    چو خالت نقطهٔ مشکین ندیدم
    ندیدم چون تو کس یا کس چو تو نیست
    ز مشغولی به مه پروین ندیدم
    چو تو ای بت رخت را سجده کرده
    بت سنگین دل سیمین ندیدم
    برآرم نعرهٔ عشقت چو فرهاد
    که چون تو خسرو شیرین ندیدم
    چو تو در روم نبود دلستانی
    نه اندر چین ولی من چین ندیدم
    به سوی سیف فرغانی نظر کن
    که چون او عاشق مسکین ندیدم​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۳


    گر کسی را حسد آید که تو را مینگرم
    من نه در روی تو، در صنع خدا مینگرم
    من از آن توام و هر چه مرا هست توراست
    روشن است این که به چشم تو، تو را مینگرم
    خصم گوید که روا نیست نظر در رویش
    من اگر هست و اگر نیست روا، مینگرم
    تشنهام، نیست شگفت ار طلبم آب حیوة
    دردمندم، نه عجب گر به دوا مینگرم
    نور حسنیست در آن روی، بدان ملتفتم
    من در آن آینه از بهر صفا مینگرم
    روی زیبای تو آرام و قرار از من برد
    من دگر باره در آن روی چرا مینگرم
    هر طرف مینگرم تا که ببینم رویت
    چون تو در جان منی من به کجا مینگرم
    به حیات خودم امید نمیماند هیچ
    چون به حال خود و انصاف شما مینگرم
    مدتی شد که به من روی همی ننمایی
    عیب بخت است نه آن تو چو وامینگرم
    سیف فرغانی در غیر نظر چند کنی
    گل چو دستم ندهد ز آن به گیا مینگرم
    ور میسر نشود دیدن رویت چه کنم
    «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 13:3 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۴


    تا نقش تو هست در ضمیرم
    نقش دگری کجا پذیرم
    آن هندوی چشم را غلامم
    و آن کافر زلف را اسیرم
    چشم تو به غمزهٔ دلاویز
    مـسـ*ـتی است که میزند به تیرم
    ای عشق مناسبت نگهدار
    او محتشم است و من فقیرم
    صدسال اگر بسوزم از عشق
    و این خود صفتی است ناگزیرم،
    باشد چو چراغ حاصلم آن
    کاخر چو بسوختم بمیرم
    گر عشق بسوزدم عجب نیست
    کو آتش تیز و من حریرم
    شمعم که به عاقبت درین سوز
    هم کشته شوم اگر نمیرم
    در گوش نکردم از جوانی
    پندی که بداد عقل پیرم
    برخاستهام بدان کزین پس
    «بنشینم و صبر پیش گیرم»
    دل زنده به عشق تست غم نیست
    گر من ز محبتت بمیرم​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۵


    ای غم تو روغن چراغ ضمیرم
    کم مکن ای دوست روغنم که بمیرم
    کز مدد روغن تو نور فرستد
    سوی فتیل زبان چراغ ضمیرم
    چون به هوای تو عشق زنده دلم کرد
    شمع مثال ار سرم برند نمیرم
    یوسف عهدی به حسن و گرچه چو یعقوب
    حزن فراق تو کرده بود ضریرم
    چون ز پی مژدهٔ وصال روان شد
    از در مصر عنایت تو بشیرم
    از اثر بوی وصل چون دم عیسی
    نفحهٔ پیراهن تو کرد بصیرم
    سوی تو رفتم چو مه دقیقه دقیقه
    کرد شعاع رخ تو بدر منیرم
    سلسله در من فگند حلقهٔ زلفت
    همچو نگین کرد پای بسته به قیرم
    مـسـ*ـت بدم گر سپاه حسن حشر کرد
    تاختن آورد و عشق برد اسیرم
    بر در شهر دلم نقاره زد و گفت
    کز پی سلطان حسن ملک بگیرم
    جان بدر دل برم چو اسب به نوبت
    چون ز رخ دوست شاه یافت سریرم
    خاتم دولت چو کرد عشق در انگشت
    من ز نگینش چو موم نقش پذیرم
    کس به جز از من نیافت عمر دوباره
    ز آنکه جوان شد ز عشق دولت پیرم
    از پی شاهان اگر چو زر بزنندم
    من بجز از سکهٔ تو نام نگیرم
    من به سخن بانگ زاغ بودم و اکنون
    خوشتر از آواز بلبل است صفیرم
    وز اثر قطره ابر عشق، صدف وار
    حامل درند ماهیان غدیرم
    چون دلم از غش خود چو سیم صفا یافت
    با زر خالص برابر است شعیرم
    رقـ*ـص کن اکنون که گرم گشت سماعم
    بزم بیا را که خمر گشت عصیرم​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۶


    از عشق دل افروزم، چون شمع همی سوزم
    چون شمع همی سوزم، از عشق دل افروزم
    از گریه و سوز من او فارغ و من هر شب
    چون شمع ز هجر او میگریم و میسوزم
    در خانه گرم هر شب از ماه بود شمعی
    بیروی چو خورشیدت چون شب گذرد روزم
    در عشق که مردم را از پوست برون آرد
    از شوق شود پاره هر جامه که بردوزم
    هر چند فقیرم من گر دوست مرا باشد
    چون گنج غنی باشم گر مال بیندوزم
    دانش نکند یاری در خدمت او کس را
    من خدمت او کردن از عشق وی آموزم
    چون سیف اگر باشم در صحبت آن شیرین
    خسرو نزند پنجه با دولت پیروزم​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 13:2 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۷


    ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم
    لطف کن تا من دل داده به دلدار رسم
    او ز من بنده به این دیدهٔ خونبار رسد
    من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم
    عندلیبم ز چمن دور زبانم بسته است
    آن زمان در سخن آیم که به گلزار رسم
    تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جز اوست
    بزنم بر سپه آنگه به سپهدار رسم
    نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش
    جنتم یاد نیاید چو به دیدار رسم
    کس بدان یار به رفتن نتوانست رسید
    برسانیدن آن یار بدان یار رسم
    گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست
    تا نگویی که بدان دوست به رفتار رسم
    دوست پیغام فرستاد که در فرقت من
    صبر کن گرچه به سالی به تو یکبار رسم
    گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن! گفت:
    من گلم وقت بهاران به سر خار رسم
    نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع
    گر کنی شکر چو مردان به تو بسیار رسم
    تو چو بیماری و، چون صحت راحتافزای
    رنج زایل کنم آنگه که به بیمار رسم
    از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من
    نه چنان دست درازم که به دیوار رسم
    از درت گرچه گدایان به درم واگردند
    چه شود گر من درویش به دینار رسم
    من به رنگین سخنان از تو نیابم بویی
    ور چه در گفتن طامات به «عطار» رسم
    سیف فرغانی در کار تویی مانع من
    پایم از دست بهل تا به سر کار رسم​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 13:2 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۸


    ای منور به روی تو هر چشم
    در دلم نور تو چو در سر چشم
    هر دم از حسن تو دگر رنگی
    روی تو جلوه کرده بر هر چشم
    مه چو خورشید جویدت هر روز
    تا به رویت کند منور چشم
    دست صدقم کشد به میل نیاز
    خاک پایت چو سرمه اندر چشم
    به خیال تو خانهٔ دل را
    هر نفس میکند مصور چشم
    تا مرا در غم تو با لب خشک
    دل به خون جگر کند تر چشم
    هر که را آب چشم بهر تو نیست
    همچو سیلش شود مکدر چشم
    بچشم، زهرم ار کنی در جام
    بکشم، بارم ار نهی بر چشم
    دل چو مـسـ*ـت می محبت شد
    خمر عشق تو بود و ساغر چشم
    از سر ناز در چمن روزی
    ای مه لاله روی عبهر چشم
    هست در باغ همچو من بیمار
    بهر تو نرگس مزور چشم
    هم ز چشم تو خوب منظر روی
    هم ز روی تو خوب منظر چشم
    هر که دل در تو بست بی بصر است
    گر گشاید به روی دیگر چشم
    پرده بر وی فروگذار که هست
    این دل همچو خانه را در چشم​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 13:2 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۷۹


    گر عیب کنی که زار مینالم
    من زار ز عشق یار مینالم
    بلبل چو بدید گل بنالد، من
    بی دلبر گل عذار مینالم
    از عشق گل رخش به صد دستان
    دلسوزتر از هزار مینالم
    بیقامت همچو سرو او دایم
    چون فاخته بر چنار مینالم
    در چنگ فراق آهنین پنجه
    باریک شدم چو تار مینالم
    گرچه به نصیحتم خردمندان
    گویند فغان مدار، مینالم
    چون دیگ پرآب بر سر آتش
    میجوشم و زار زار مینالم
    چون چنگ فغانم اختیاری نیست
    از دست تو ای نگار مینالم
    تا همچو نیم دهان نهی بر لب
    دور از تو ربابوار مینالم​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۰


    عشق تو زیر و زبر دارد دلم
    وز جهان آشفتهتر دارد دلم
    پیش ازین شوریده دل بودم ولیک
    این زمان شوری دگر دارد دلم
    لاف عشقت میزند با هر کسی
    زین سخن جان در خطر دارد دلم
    دست در زلف تو زد دیوانهوار
    من نمیدانم چه سر دارد دلم
    عشق چون پا در میان دل نهاد
    دست با غم در کمر دارد دلم
    در حصار سـ*ـینه تنگیها کشید
    ز آن ز تن عزم سفر دارد دلم
    تا مدد از روی تو نبود کجا
    بار غم از سـ*ـینه بردارد دلم
    کمتر از خاکم اگر جز خون خویش
    هیچ آبی بر جگر دارد دلم
    دور کن از من قضای هجر خود
    از تو اومید این قدر دارد دلم
    نزد من کز سیم و زر بیبهرهام
    ورچه گنجی پر گهر دارد دلم،
    ملک دنیا استخوانی بیش نیست
    کش چو سگ بیرون در دارد دلم
    سیف فرغانی چو غم از بهر اوست
    غم ز شادی دوستر دارد دلم​
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,545
    بالا