شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,911
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

غزل 60

چون دم از سودای جانان میزنم
آتش اندر آب حیوان میزنم
شور لیلی طاقتم را طاق کرد
همچو مجنون بر بیابان میزنم
جرعهٔ دردی بصد خون جگر
میکنم پیدا و پنهان میزنم
میکشم آهی بیاد لعل او
آتش اندر آب حیوان میزنم
گر چه مستم راه مسجد میروم
گر چه گبرم لاف ایمان میزنم
بینیـٰازم دار و معذورم اگر
خنده بر ناز طبیبان میزنم
عشقم اسباب بزرگی کرده ساز
تکیه بر جای بزرگان میزنم
داغ را هم داغ مرهم مینهم
زخم را هم زخم بر جان میزنم
گریه بر تاج فریدون میکنم
خنده بر تخت سلیمان میزنم
بر سر دریای خون جولان زنم
بی تو گر مژگان به مژگان میزنم
پادشاه وقت خویشم چون رضی
مهر طغرا را انالان میزنم


-----------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 61

    آنچه من از تو، خدا میبینم
    همه جا خوف و رجا میبینم
    با وجود همه نومیدیها
    همه امید روا میبینم
    پای تا سر همه عصیان و خطا
    همه پاداش خطا میبینم
    دیده بر دوز ز خود تا بینی
    کز کجٰا تا به کجا میبینم
    با وجودی که تو را نتوان دید
    من چه گویم که چهٰا میبینم
    از همه چیز تو را میشنوم
    در همه چیز تو را میبینم
    نیست جائی که نباشی آنجٰا
    از سمک تا به سما میبینم
    خسته دلها همه خرم دیدم
    بسته درها همه وا میبینم
    پا نهٰادم چو رضی در طلبت
    سر خود در ته پا میبینم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 62

    یکدم که دست داده و با هم نشستهایم
    گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشستهایم
    از رستخیز فتنهٔ طوفان نه غرقهایم
    ما را ببین چگونه مسلم نشستهایم
    هرگز نکردهایم توکل به ناخدا
    کشتی بجا گذاشته بیغم نشستهایم
    عالم چنین فراخ چه دلتنگ ماندهایم
    صحرا چنین گشاده چه در هم نشستهایم
    دایم بیاد روی تو چون گل شکفتهایم
    پیوسته در خیال تو خرم نشستهایم
    برقع چه احتیاج که از حسرت جمال
    بیهم نشستهایم، چو با هم نشستهایم
    ما و رضی که خون هم از رشک میخوریم
    بیاختیار پیش تو با هم نشستهایم


    -----------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 63

    آنجا که وصف آن قد و بالا نوشتهایم
    قرار عجز خویش همانجا نوشتهایم
    حاصل، دمی زیاد تو غافل نبودهایم
    یا گفتهایم حرف غمت یا نوشتهایم
    از سوز اشتیاق نیارم که دم زنم
    کاتش گرفته دست و قلم تا نوشتهآیم
    گر حکم سرنوشته سمعناش گفتهایم
    ور قصد جان نموده اطعنا نوشتهایم
    گوئی بنوش باده که عمرت شود دراز
    ما خط عمر خویش به شبها نوشتهایم
    دانیم راه راست ولی بهر مصلحت
    خط الف بعادت ترسا نوشتهایم
    شد پشت و روی نامه سیه با وجود آن
    از صد هزار حرف یکی نانوشتهایم
    ناخوانده نامه پاره کند دور افکند
    نام رضی به هزره در انجا نوشتهایم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل 64

    دست شوقی با گریبان آشنا میخواستیم
    جامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیم
    دیده گریان، سـ*ـینه سوزان، دل طپان، جان مضطرب
    شکر للّه یافتیم آنچ از خدا میخواستیم
    خود عیان بود آنچه میجستیم او را در نهان
    پیش ما بود آنچه او را از خدا میخواستیم
    تا شود بی ظرفی این ناحریفان آشکار
    جرعهای زان بادهٔ مرد آزما میخواستیم
    معتکف بوده است در جان آنکه جان جویاش بود
    همنشین بودست با ما آنکه ما میخواستیم
    غیرت اغیار در گوش رضی شد پای بند
    ور نه ما آمادگی را از خدا میخواستیم


    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 65

    ما بهر هلاک خود هلاکیم
    ز الایش آب و خاک پاکیم
    عین عشقیم و آن حسنیم
    روح محضیم و جان پاکیم
    تا دست بهم دهیم خشتیم
    تا چشم بهم نهیم خاکیم


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 66

    بیرخت گر بگل نظاره کنیم
    دشنه گردیم و سـ*ـینه پاره کنیم
    نه فراموشی و نه یاد کنی
    خود بفرمای تا چه چاره کنیم
    آتش عشق تو جهانسوز است
    هـ*ـر*زه ما از میان کناره کنیم
    داغ را هم به داغ سـ*ـینه نهیم
    زخم راهم به زخم چاره کنیم
    با همه عیب و فسق و زرق و خیال
    عیب رند شرابخواره کنیم
    دلق سالوس اگر بیندازیم
    بت و زنار آشکاره کنیم
    چون رضی صد هزار جان خواهیم
    تا فدایش هزار باره کنیم


    --------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 67

    آموخت ما را آن زلف و گردن
    زنار بستن، بت سجده کردن
    آن مار گیسو بر گردن او
    هر کس که بیند خونش بگردن
    بس دلفریبند آن چشم و آن زلف
    آن یک به شادی وین یک به شیون
    گر از تو بندم دل بر دو گیتی
    ای حیف از دل ای وای بر من
    تا چند باشی همچون قلیواچ
    در راه عرفان نه مرد و نه زن
    عمر مسیحا پیشش نیرزد
    روزی بسر با دلدار کردن
    یاری که پنهان از جسم و جان است
    در دیدهٔ دل دارد نشیمن
    بارم گران است بر دوش گردون
    روزی که افتد کارم به گردن
    با ما چه حاصل از عقل گفتن
    ما را چه لازم دیوانه کردن
    خون کسی نیست بر گردن ما
    از ما مپرهیز ای پاک دامن
    هر چند خواریم بر درگه دوست
    یک مشت خاکیم در چشم دشمن
    دنیا و عقبی نبود رضی را
    ساقی تو می ده مطرب تو نی زن


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 68

    بهار حسن یا بستان عشق است
    سر کوی تو یا رشک گلستان
    تف آه است یا باد سموم است
    سرشک ماست یا باران نیسان
    بهوش خود نیم معذور دارم
    که آیم بر سر کویت چو مستان
    بهشتی چند باشد دوزخ از تو
    رضی برخیز و عالم کن گلستان


    ---------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل69

    حیفم آید که گویدش کس جان
    از کجا جان و از کجا جانان
    زیر دست جفای تو زن و مرد
    پایمال غم تو پیر و جوان
    دست بر دل ز بیوفائی یار
    داغ بر تن ز محنت هجران
    بیوفائی، چه میکنی وعده
    سست عهدی، چه میکنی پیمان
    جور این درد میکشم ناچار
    تا که دردم رضی کند درمان


    ------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا