شعر دفتر اشعار حسین بن منصور حلاج

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,886
  • پاسخ ها 277
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • دیوان اشعار منصور حلاج


  • غزل ها


  • غزل شماره 240




دوش مرا رخ نمود دلبر روحانئي
داد بدست دلم سبحه سبحانئي


من چو بفرمان او سبحه گرفتم بدست
برد ز من دين و دل از ره پنهانئي

گشت دلم مـسـ*ـت او جان شده پابست او
خورده هم از دست او باده جانانئي

سوي من شه نشان کرد جنيبت روان
کرد در اقليم جان غارت سلطانئي

آن شه پر مکر و فن داشت خرابي من
تا بنهد از کرم گنج بويرانئي

آه که از عشق دوست کين همه فتنه ازوست
عابد ديرينه شد عاشق رهبانئي

کرد ز خود فانيم داد پريشانيم
برد مسلمانيم آه مسلمانئي

سطوت عشق جليل ساخته بي قال و قيل
خون دلم را سبيل بر خطر جانئي

آه که از بيخودي من چه شغب ها کنم
گر نکند شاه من رسم نگهبانئي

دوست چو آمد عيان رفت حسين از ميان
عاريه دارد بدوش خلعت انسانئي
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 241







    رواني نقد جان درباز اگر سوداي ما داري
    چو شمع از تاب دل بگداز اگر پرواي ما داري

    شهنشاه جهان گردد غلام بنده فرمانت
    چو بر منشور آزادي خط طغراي ما داري

    چو از کبر و ريا رستي جمال کبريا بيني
    بدان چشمي که نوراني ز خاک پاي ما داري

    سر رشته بدستم ده مزن دم پاي از سرکن
    اگر تو رأي غواصي در اين درياي ما داري

    بهر سو چند ميپوئي چو مقصد کوي عشق آمد
    چرا يار دگر جوئي چو دل جوياي ما داري

    بچشمت ميل غيرت کش که غيري در نظر نايد
    اگر تو ميل ديدار جهان آراي ما داري

    بهر کس دل چو ميبندي نمي بيني که در عالم
    بحسن و لطف و زيبائي کجا همتاي ما داري

    جراحتهاي اين ره را چو راحتها شناس ار تو
    هواي بزم روح افزاي راحت زاي ما داري

    حسينا چون گداطبعان بهر مي لب نيالائي
    اگر تو ذوق سرمستي از اين صهباي ما داري
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 242







    جانم بسوخت از غم و بي غم نميکني
    داني جراحت دل و مرهم نميکني

    گفتم کني عيادت ما از سر کرم
    مرديم و پاي رنجه بماتم نميکني

    ما از تو قانعيم بيک غمزه سالها
    يارب چه موجبست که آن هم نميکني

    جان مرا ز آتش حسرت بسوختي
    جانا حذر ز آه دمادم نميکني

    چون حسن خويش دمبدم افزون کني جفا
    وز ناز و عشـ*ـوه يک سر مو کم نميکني

    جان مرا که محرم اسرار کبرياست
    اندر حريم وصل تو محرم نميکني

    تا گفتمت که اي گل خندان به بينمت
    چشم مرا ز گريه تو بي نم نميکني

    عالم ز عشق تو همه در شورشند و تو
    هيچ التفات جانب عالم نميکني

    رفت آنکه از جفاي تو فرياد کردمي
    يا ذکر جور و ياد ز بيداد کردمي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 243







    اي کاشکي غم تو نصيب دلم شدي
    تا با غم تو خاطر خود شاد کردمي

    خسرو نيم که بر لب شيرين طمع کنم
    باري همان وظيفه فرهاد کردمي

    آن شد که در مقابل رخسار و قامتت
    وصف لطافت گل و شمشاد کردمي

    گر با دلم خيال تو ميساخت پيش از اين
    والله که از وصال تو کي ياد کردمي

    با من اگر جنايت عشقت قرين شدي
    دل را ز قيد عقل خود آزاد کردمي

    همچون حسين نامه هستي دريدمي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 244







    هر جا که هست چون تو گلي سرو قامتي
    از بلبلان خسته برآيد قيامتي

    گر جان و دل بروي تو ايثار کردمي
    باشد که ني کند دل و جانم غرامتي

    ناصح نديده چهره ليلي چرا کند
    مجنون خسته را ز محبت ملامتي

    عالم چو از تطاول زلف تو در هم است
    حال مرا چگونه بود استقامتي

    صد آبروي يابم اگر باشدم بحشر
    از خاک آستان تو بر رخ علامتي

    عمري که غافل از رخ خوبت گذاشتم
    ضايع گذشت و هست بر آنم ندامتي

    چشم حسين چشمه خونين روان کند
    هر جا که بي حبيب نمايد اقامتي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 245







    ايکاش در هواي تو من خاک گشتمي
    باري ز ننگ هستي خود پاک گشتمي

    گر بودمي بشادي وصلت اميدوار
    کي من ز درد هجر تو غمناک گشتمي

    اي کاش در شکارگهت صيد بودمي
    تا يک نفس مصاحب فتراک گشتمي

    پيوسته سجدگاه ملک بودمي اگر
    زير سم سمند تو من خاک گشتمي

    چون عاقبت ز دست بتان کشته گشتني است
    باري قتيل آن بت چالاک گشتمي

    گر چون حسين خاک درت بودمي بقدر
    چون عرش تاج تارک افلاک گشتمي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 246







    اگر شبي ز جمالت نقاب بگشائي
    بچهره خلوت عشاق را بيارائي

    ز عيد رسمي مردم چه حاصل است مرا
    خجسته عيد من آندم که روي بگشائي

    اگر کشش نکند جذبه عنايت تو
    چه سود کوشش آشفتگان شيدائي

    برفت تا تو برفتي فروغ صحبت ما
    بيا بيا که تو خورشيد مجلس آرائي

    چه طرفه اي تو که يکدم شکيب نيست مرا
    که را ز جان گرامي بود شکيبائي

    ز چشم مردم صورت پرست پنهاني
    وليک در نظر اهل دل هويدائي

    دلا براي تماشا بهر طرف منگر
    نگر بخويش که تو جان هر تماشائي

    تو قطره اي که جدا گشته اي ز جوشش بحر
    درآ ببحر که گـه موج و گاه دريائي

    چو نور چشم حسيني چگونه نشناسد
    بهر لباس که اي نازنين برون آئي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دیوان اشعار منصور حلاج

    غزل ها

    غزل شماره 247



    تو که شاه ملک حسني و سرير و جاه داري
    دل همچو من گدائي عجب ار نگاه داري

    ز توام اميد رحمت بکدام روي باشد
    که نه غم از آب ديده نه خبر ز آه داري
    ز ميان ماهرويان رسدت بحسن دعوي
    که چو آفتاب روشن ز دو رخ گواه داري

    مپسند در دل من همه خار حسرت ايگل
    تو مرا بهل در آنجا که نه جايگاه داري
    در خلوت درون را چو بروي غير بستم
    پس از آن چنانکه خواهي تو بيا که راه داري
    خبري ز پير کنعان چه شود اگر بپرسي
    که تو يوسف زماني کمر و کلاه داري
    بحديث سر رندي حسين رو مگردان
    بکمال آشنائي که بسر شاه داري
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 248







    شبي از روي دلداري اگر ديدار بنمائي
    چو خورشيد جهان آرا همه عالم بيارائي

    تو اندر پرده پنهان و جهان پر شورش از عشقت
    قيامت باشد آنساعت که از پرده برون آئي

    نه صبر از تو بود ممکن اگر پنهان شوي يکدم
    نه طاقت ميکند ياري اگر ديدار بنمائي

    گر از روي رضا يکدم نظر بر عالم اندازي
    دري از روضه رضوان بروي خلق بگشائي

    تو با چندين نشانيها ز چشم خلق پنهاني
    ولي در عين پنهاني بر عارف هويدائي

    مشو غايب ز من يکدم که آرام دل و جاني
    مرو از چشم من بيرون که نور چشم بينائي

    جهان آيينه اي آمد صفا و روشنيش از تو
    همه عالم سراسر تن تو تنها جان تنهائي

    بلطفم سوي خود ميکش که من ذره تو خورشيدي
    بخويشم آشنائي ده که من قطره تو دريائي

    حسين اشعار شيرينت چنان بگرفت عالم را
    که طوطي را نميتابد بعهد تو شکرخائي
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 249







    نظر بحال دل خسته ام نمي فکني
    اگر چه روز و شب اي دوست در درون مني

    صبا ز چين سر زلفت ار برد بوئي
    بسي شکست که آرد بنافه ختني

    منم که عهد تو اي دوست نشکنم هرگز
    توئي که خاطر من لحظه لحظه مي شکني

    ز روي لطف تو شعر مرا پسنديدي
    سزد که نام برآرم کنون بخوش سخني

    منم که جان بوفاداري تو خواهم داد
    تو گر وفا کني اي نازنين وگر نکني

    حسين بي رخ تو ميل انجمن نکند
    که نور ديده عشاق و شمع انجمني
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا