شعر اشعار ابن حسام خوسفی

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 7,109
  • پاسخ ها 279
  • تاریخ شروع

ANDREA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/15
ارسالی ها
4,712
امتیاز واکنش
68,494
امتیاز
976
سن
22
۱۲۹) مقیم میکده و ساکن خراباتم

نه مرد صومعه و سمعه و مقاماتم

مرا به کعبه چه خوانی که طاق ابرویت

بس است روز دعا قبله ی مناجاتم

اگر نه بر سر کویت به طوع سجده کنیم

ملک گـ ـناه نویسد به جای طاعاتم

مقرّبان صوامع نشین لاهوتی

کنند ورد سحر نغمه ی مقالاتم

حدیث وجد من افسردگان کجا دانند

فلک به چرخ در آید ز شوق حالاتم

برفت عمر به زهد ریا و سالوسم

کجاست باده که ضایع گذشت اوقاتم

به باده خرقه ی ابن حسام رنگین کن

که دل ملول شد از رنگ زرق و طاماتم
 
  • پیشنهادات
  • ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۰) دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم

    در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم

    خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود

    راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم

    گرچه با یاد دهانت خوشـی‌ بر ما تنگ بود

    هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم

    چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم

    من که همچون طایران سدره بالی داشتم

    خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی

    حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم

    ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی

    وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم

    یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام

    گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۱) آن کجا شد کز تو گـه گـه مرحبایی داشتم

    در حریم کعبه ی کویت صفایی داشتم

    دی گذشتی و نکردی التفاتی سوی من

    خود نگفتی دردمند مبتلایی داشتم

    دوش ز آب دیده و از آتش دل تا سحر

    در میان آب و آتش ماجرایی داشتم

    ناله ی شبگیر و آه سوزناکم نیم شب

    این همه رنج و عنا آخر ز جایی داشتم

    خوف گردابست و بیم موج و دریای عمیق

    یار کشتیبان نگفتی کاشنایی داشتم

    دست و پایی بایدم زد کابم از سر در گذشت

    دست و پایی می زنم تا دست و پایی داشتم

    ای طبیب دردمندان بر سر بالین من

    یک قدم نه کز تو امید دوایی داشتم

    معتکف در گوشه ی محراب ابروی تو دوش

    تا سحر گـه دست حاجت بر دعایی داشتم

    بر گلستان جمالت دوش چون ابن حسام

    همچو بلبل بر چمن برگ و نوایی داشتم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۲) زلف آشفته همی تابی و من می تابم

    آتش چهره میفروز که من در تابم

    شب خیال تو به بالین من آمد گفتم

    آه کامد به سرم عمر و من اندر خوابم

    ما درین بحر به کشتی تو یابیم نجات

    کششی کن که به ساحل کشی از گردابم

    آن چنان تشنه ی لعل لب سیراب توام

    کاب حیوان نتواند که کند سیرابم

    طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست

    زان جهت سجده کنان معتکف محرابم

    به چه باب از در محبوب بگردانم روی

    روی فتحی ننمودند ز دیگر بابم

    چنبر زلف تو شد سلسله ی ابن حسام

    هر طرف می کشد آشفته بدان قلابم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۳) مرا چه قرب که در انتظار روی تو باشم

    همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم

    مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون

    همین بس است که دایم به جست و جوی تو باشم

    کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد

    روا بود که سراسیمه تر ز موی تو باشم

    زبان مدام زیاد لب تو شهد نثارست

    مگر به وقت شهادت به گفت و گوی تو باشم

    در آن نفس که کند جان وداع قالب خاکی

    هنوز با دل پر خون در آرزوی تو باشم

    به آب دیده گلابی بریز بر کفن من

    که تا به روز طهارت به شست و شوی تو باشم

    چو چشم ابن حسام از نظر به مرگ ببندند

    به چشم دل نگران همچنان به سوی تو باشم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۴) گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم

    چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم

    آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند

    جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم

    جرعه ای یافتم از جام تو در روز ازل

    من از آن دور سراسیمه و بی خویشتنم

    زاهد از سیل سرشکم به سلامت مگذر

    تا در این ورطه ی خوناب نیفتی که منم

    ز آتش شوق تو هر جا برم نام لبت

    نفس دود برآید به دماغ از دهنم

    من که با داغ تو میرم چو سر از کنج لحد

    بر کنم زآتش دل سوخته یابی کفنم

    روز اول که مرا لطف تو با چندان عیب

    بپذیرفت همانم به همان رد مکنم

    دلم از غربت دیرین بگرفت ابن حسام

    در سر افتاد ز سر باز هوای وطنم

    طایر گلشن قدسم به نشیمنگه خاک

    عاقبت زین قفس خاکی تن بر شکنم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۵) روز الست جرعه عشقت چشیده ایم

    قالو بلی به گوش ارادت شنیده ایم

    ما شاهباز گلشن قدسیم و عمرهاست

    با طایران عالم علوی پریده ایم

    منزلگه خرابه نه ارامگاه ماست

    اینجا مقیِّدیم از آن آرمیده ایم

    هر دل هوای دانه و دامی دگر کنند

    ما دام زلف و دانه خالت گزیده ایم

    زآنجا که از کرام امید کرامت است

    ما را عزیز دار که مهمان رسیده ایم

    در پرده هوای تو بر کارگاه چشم

    نقش خیال روی تو نیکو کشیده ایم

    ما را ز دل چه جای شکایت که ما بلا

    از دل ندیده ایم که از دیده دیده ایم

    ابن حسام را به کمند بلای عشق

    بر یاد زلف سرکشت اندر کشیده ایم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۶) در سر هـ*ـوس غمزه جادوی تو دارم

    پیوسته نظر بر خم ابروی تو دارم

    هر موی تو زنجیر من شیفته شاید

    کاشفتگی از سلسله موی تو دارم

    در حلقه سودازدگان جوی دلم را

    کان غمزده را در خم گیسوی تو دارم

    مرغان چمن میل بگلزار نمایند

    من میل گل خوش نطر روی تو دارم

    کوته نظران در طلب حور و قصورند

    من روی توجُّه بسر کوی تو دارم

    عمریست که از بیم رقیبان تو خود را

    مشغول دگر جای و نظر سوی تو دارم

    گر طبع مرا شعر بلند ست عجب نیست

    آری سخن از قامت دلجوی تو دارم

    گر تبغ تو در قصد سر ابن حسام است

    فرمای که سر بر خط یرغوی تو دارم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۷) بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می کنم

    دامن از اشک چو مروارید تر پُر می کنم

    سالها سودای ابروی تو در سر داشتم

    بار دیگر آن خیال کج تصور می کنم

    از وجودم تا عدم مویی نماند در میان

    در میانه چون بباریکی تفکُّر می کنم

    باد را مگذار بر زلفت وزیدن زانکه گر

    در سر زلف تو پیچد من تغیُّر می کنم

    گر دهی فخرم به مقدار شگان کوی خویش

    من بدین مقدار بسیاری تفاخُر می کنم

    تا شود پروانه شمع رخت ابن حسام

    روی سوی روشنایی چون سمندُر می کنم

    جبرئیل از منتهای سدره آمین می کند

    چون دعای شاه عادل بایسنقر می کنم
     

    ANDREA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/15
    ارسالی ها
    4,712
    امتیاز واکنش
    68,494
    امتیاز
    976
    سن
    22
    ۱۳۸) به رویت گر نظر کردیم ، کردیم

    بکویت گر گذر کردیم ، کردیم

    چو گویند از دهانت تنگدستان

    سخن گر مختصر کردیم ، کردیم

    به امید لب شکر فشانت

    تمنّا شکر کردیم ، کردیم

    لبت در بـ..وسـ..ـه گر کامم روا کرد

    تقاضای دگر کردیم ، کردیم

    به رویت کان تماشاگاه جانست

    تماشایی اگر کردیم ، کردیم

    ز سودای پریشانی زلفت

    صبا را گر خبر کردیم ، کردیم

    به پیش ناوک دلدوز چشمت

    اگر جان را سپر کردیم ، کردیم

    جفای روی خوبت گر حوالت

    به دوران قمر کردیم ، کردیم

    من و ابن حسام از خاک پایت

    چو سرمه در بصر کردیم ، کردیم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا