شعر اشعار سنایی

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
از عشق ندانم که کیم یا به که مانم
شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم

از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی
دل سوخته پوینده شب و روز دوانم

با کس نتوانم که بگویم غم عشقش
نه نیز کسی داند این راز نهانم

ده سال فزونست که من فتنه‌ی اویم
عمری سپری گشت من اندوه خورانم

از بس که همی جویم دیدار فلان را
ترسم که بدانند که من یار فلانم

از ناله که می‌نالم ماننده‌ی نالم
وز مویه که می‌مویم چون موی نوانم

ای وای من ار من ز غم عشق بمیرم
وی وای من ار من به چنین حال بمانم
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی
    به دل سنگی به بر سیمی به قد سروی به رخ ماهی

    شه خوبان آفاقی به خوبی در جهان طاقی

    به لب درمان عشاقی به رخ خورشید خرگاهی

    خوش و کش و طربناکی شگرف و چست و چالاکی

    عیار و رند و ناپاکی ظریف و خوب و دلخواهی

    ز بهر چشم تو نرگس همی پویم به هر مجلس

    ندیدم در غمت مونس بجز باد سحرگاهی

    مرا ای لعبت شیرین از آن داری همی غمگین

    که از حال من مسکین دلت را نیست آگاهی

    چو بی آن روی چون لاله بگریم زار چون ژاله

    کنم پر نوحه و ناله جهان از ماه تا ماهی

    گهی چهره بیارایی گهی طره بپیرایی

    ز بس خوبی و زیبایی جمال لشکر شاهی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
    که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

    کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم

    ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

    نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

    که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

    همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی

    که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

    منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور

    که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

    چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی

    که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

    مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

    دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

    ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی

    ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
    کی سزاوار هوای رخ جانان باشی

    در دریا تو چگونه به کف آری که همی

    به لب جوی چو اطفال هراسان باشی

    چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به

    که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی

    تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی

    نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی

    کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو

    تو همان به که اسیر خم چوگان باشی

    به عصایی و گلیمی که تو داری پسرا

    تو همی خواهی چون موسی عمران باشی

    خواجهٔ ما غلطی کردست این راه مگر

    خود نه بس آنکه نمیری و مسلمان باشی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    در ره روش عشق چه میری چه اسیری
    در مذهب عاشق چه جوانی و چه پیری

    آنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق

    رخها همه زردست و جگرها همه قیری

    آزاد کن از تیرگی خویش و غم عشق

    تا بندهٔ خال تو بود نور اثیری

    عالم همه بی‌رنج حقیری ز غم عشق

    ای بی‌خبر از رنج حقیری چه حقیری

    میری چه کند مرد که روزی به همه عمر

    سودای بتی به که همه عمر امیری

    آن سـ*ـینه که بردی بدل دل غم عشقت

    بی غم بود از نعمت گوینده و قیری

    این نیمه که عشقست از آن سو همه شادیست

    اینجا که تویی تست همه رنج و زحیری

    سودای زبان گر چه نشاطیست به ظاهر

    خود سود دگر دارد سودای ضمیری

    راه و صفت عشق ز اغیار یگانه‌ست

    نیکو نبود در ره او جفت پذیری

    خواهی که شوی محرم غین غم معشوق

    بیوفای فقیهی شو و بی قاف فقیری

    تا در چمن صورت خویشی به تماشا

    یک میوه ز شاخ چمن دوست نگیری

    از پوست برون آی همه دوست شو ایرا

    کانگاه همه دوست شوی هیچ نمیری
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    تا معتکف راه خرابات نگردی
    شایستهٔ اربـاب کرامات نگردی

    از بند علایق نشود نفس تو آزاد

    تا بندهٔ رندان خرابات نگردی

    در راه حقیقت نشوی قبلهٔ احرار

    تا قدوهٔ اصحاب لباسات نگردی

    تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان

    شایستهٔ سکان سماوات نگردی

    تا در صف اول نشوی فاتحهٔ «قل»

    اندر صف ثانی چو تحیات نگردی

    شه پیل نبینی به مراد دل معشوق

    تا در کف عشق شه او مات نگردی

    تا نیست نگردی چو سنایی ز علایق

    نزد فضلا عین مباهات نگردی

    محکم نشود دست تو در دامن تحقیق

    تا سوخته راه ملامات نگردی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
    از محنت تو نیست مرا روی رهایی

    معذوری اگر یاد همی نایدت از ما

    زیرا که نداری خبر از درد جدایی

    در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد

    بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی

    من بی‌تو همی هیچ ندانم که کجایم

    ای از بر من دور ندانم که کجایی

    گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر

    تا که من دلسوخته را رنج نمایی

    ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت

    نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی

    بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد

    زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
    کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

    ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

    خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

    گـه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

    گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی

    از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان

    چون برق میگریزی چون باد می‌ربایی

    بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا

    چون عندلیب بیدل همواره می‌سرایی

    خورشیدوار کردی چون ذره‌های عقلی

    دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی

    یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را

    از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی

    ای یافته جمالت در جلوهٔ نخستین

    منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی

    روح‌القدس ندارددر خوبی و لطافت

    با خاک کف پایت یکذره آشنایی

    بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی

    گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی

    گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم

    در گرد گوی ارضی یا حلقهٔ سمایی

    بگشای بند مرجان تا همچو طبع بی‌جان

    بندازد از جمالت جان تاج کبریایی

    ای تافته کمالت از چار سوی ارکان

    پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی

    بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد

    منزل به کوی رندی یا راه پارسایی

    ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن

    در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی

    گیرم که بار ندهی ما را درون پرده

    کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی

    بی روی تو نگارا چشم امید ما را

    باید ز نقش نامه نام تو توتیایی

    نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت

    بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی

    نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی

    در نظمهای عالی وصف ترا سنایی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای
    با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

    ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم

    تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

    شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو

    پس ترا پروای جان از چیست گر پروانه‌ای

    جز به عمری در ره ما راست نتوان رفت از آنک

    همچو فرزین کجروی در راه نافرزانه‌ای

    عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود

    گر چنینی عاشقی ور نیستی دیوانه‌ای

    زان ز وصل ما نداری یکدم آسایش که تو

    روز و شب سودای خود رانی دمی مارا نه‌ای

    یارت ای بت صدر دارد زان عزیزست و تو زان

    در لگد کوب همه خلقی که در استانه‌ای

    هر کجا صحراست گرم و روشنست از آفتاب

    تو از آن در سایه ماندستی که اندر خانه‌ای

    تو برای ما به گرد دام ما گردی ولیک

    دام ما را دانه‌ای هست و تو مرد دانه‌ای

    بر خودی عاشق نه بر ما ای سنایی بهر آنک

    روز و شب مرد فسون و شعبده و افسانه‌ای
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ای مهر تو بر سـ*ـینهٔ من مهر نهاده
    ای عشق تو از دیدهٔ من آب گشاده

    بسته کمر بندگی تو همه احرار

    از سر کله خواجگی و کبر نهاده

    دستان دو دست تو به عیوق رسیده

    آوازهٔ آواز تو در شهر فتاده

    ابدال شکسته همه در راه تو توبه

    زهاد گرفته همه بر یاد تو باده

    مسپر ره بیداد و ز غم کن دلم آزاد

    ای داد تو ایزد ز ملاحت همه داده

    پیوسته سنایی ز پی دیدن رویت

    هم گوش بدر کرده و هم دیده نهاده
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,549
    بالا