شعر دفتر اشعار خواجوی کرمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 8,942
  • پاسخ ها 607
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • غزلیات


چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید
از تیره شبم صبح درخشان بنماید

از بس دل سرگشته که بربود در آفاق
امروز دلی نیست که دیگر برباید

زین بیش مپای ای مه بی مهر کزین بیش
پیداست که عمر من دلخسته چه پاید

گر کام تو اینست که جانم بلب آری
خوش باش که مقصود تو این لحظه برآید

در زلف تو بستم دل و این نقش نبستم
کز بند سر زلف تو کارم نگشاید

هر صبحدم از نکهت آن زلف سمن سای
برطرف چمن باد صبا غالیه ساید

در ده می چون زنگ که آئینه جانست
تا زنگ غمم ز آینه جان بزداید

مرغان خوش الحان چمن لال بمانند
چون بلبل باغ سخنم نغمه سراید

در دیدهٔ خواجو رخ دلجوی تو نوریست
کز دیدن آن نور دل و دیده فزاید
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    نسیم باد صبا چون ز بوستان آید
    مرا ز نکهت او بوی دوستان آید

    برو دود ز ره دیده اشک گرم روم
    ز بسکه از دل پرخون من بجان آید

    قلم چه شرح دهد زانکه داستان فراق
    نه ممکنست که یک شمه در بیان آید

    اگر بجانب کرمان روان کنم پیکی
    هم آب دیده که در دم بسر دوان آید

    برون رود ز درونم روان باستقبال
    چو بانگ دمدمهٔ کوس کاروان آید

    چو خونیان بدود اشک و دامنم گیرد
    که باش تا خبر یار مهربان آید

    سرم بباد رود گر چو شمع از سر سوز
    حدیث آتش دل بر سر زبان آید

    در آرزوی کنار تو از میان بروم
    گهی که وصف میان تو در میان آید

    بدین صفت که توئی آب زندگانی را
    ز شوق لعل لبت آب در دهان آید

    سفر گزید و آگه نبودی ای خواجو
    که سیر جان شود آنکو بسیر جان آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    یا رب این هدهد میمون ز کجا می آید
    ظاهر آنست که از سوی سبا می آید

    بوی روح از دم جانبخش سحرمی شنوم
    یا دم عیسوی از باد صبا می آید

    از ختن می رسد این نفحهٔ مشکین که ازو
    نکهت نافهٔ آهوی ختا می آید

    می دهد نکهتی از مصر و دلم می گوید
    کاین بشیر، از بر گمگشتهٔ ما می آید

    تا که در حضرت شه نام گدا می راند
    یا کرا در بر مه یاد سها می آید

    در دلم می گذرد کاین دم جان پرور صبح
    زان دو مشگین رسن غالیه سا می آید

    این چه پرده ست که این پرده سرا می سازد
    وین چه نغمه ست کزین پرده سرا می آید

    تاب آن سنبل پرتاب کرا می باشد
    خواب آن نرگس پرخواب کرا می آید

    آخر ای پیک همایون که پیام آوردی
    هیچ در خاطر شه یاد گدا می آید

    ما از آن خال بدین حال فتادیم که مرغ
    دانه میبیند و در دام بلا می آید

    خواجو ار اهل دلی سـ*ـینه سپر باید ساخت
    پیش هر تیر که از شست قضا می آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    گلی به رنگ تو از غنچه بر نمی آید
    بتی بنقش تو از چین بدر نمی آید

    مرا نپرسی و گویند دشمنان که چرا
    ز پا فتادی و عمرت بسر نمی آید

    چه جرم کردم و از من چه در وجود آمد
    که یادت از من خسته جگر نمی آید

    شدم خیالی و در هر طرف که مینگرم
    بجز خیال توام در نظر نمی آید

    بیار بادهٔ گلگون که صبحدم ز خمـار
    سرم چو نرگس مخمور بر نمی آید

    بجز مشاهدهٔ دوستان نباید دید
    چرا که دیده بکاری دگر نمی آید

    که آورد خبری زان به خشم رفتهٔ ما
    که مدتیست که از وی خبر نمی آید

    ز کوهم این عجب آید ز حسرت فرهاد
    که سیل خون دلش در کمر نمی آید

    به اشک و چهرهٔ خواجو کی التفات کند
    کسی که در نظرش سیم و زر نمی آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    این چه بادست که از سوی چمن می آید
    وین چه خاکست کزو بوی سمن می آید

    این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست
    که ازو رایحهٔ مشک ختن می آید

    دمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط
    کان سهی سرو چمانم ز چمن می آید

    هیچ دانید که از بهر دل ریش اویس
    کیست کز جانب یثرب بقرن می آید

    آفتابست که از برج شرف می تابد
    یا سهیلست که از سوی یمن می آید

    از کجا می رسد این رایحهٔ مشک نسیم
    کز گذارش نفسی با تن من می آید

    یا رب این نامه که آورد که از هر شکنش
    بوی جان پرور آن عهد شکن می آید

    بلبل آن لحظه که از غنچه سخن می گوید
    یادم از پسته آن تنگ دهن می آید

    چو بیان میکند از عشق حدیثی خواجو
    همه اجزای وجودش بسخن می آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    کدام دل که ز دوری به جان نمی آید
    کدام جان که ز غم در فغان نمی آید

    سرشک من بکجا میرود که همچون آب
    دو دیده ناز ده برهم روان نمی آید

    ز شوق عارض و رخسار او چنان مستم
    که یادم از سمن و ارغوان نمی آید

    بسی شکایتم از سوز سـ*ـینه در جانست
    ولی ز آتش دل بر زبان نمی آید

    چنان سفینه صبرم شکست وآب گرفت
    که هیچ تخته از آن بر کران نمی آید

    کسی که نام لبش میبرد عجب دارم
    که آب زندگیش در دهان نمی آید

    معبانئی که در آن صورت دلافروزست
    ز من مپرس که آن در بیان نمی آید

    براستی قد سرو سهی خوشست ولیک
    براستان که به چشمم چنان نمی آید

    نمی رود سخنی در میان او خواجو
    که از فضول کمر در میان نمی آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    مرا دلیست که تا جان برون نمی آید
    تاب طره جانان برون نمی آید

    چو ترک مهوش کافر نژاد من صنمی
    ز خیلخانه خاقان برون نمی آید

    چو روی او سمن از بوستان نمی روید
    چو لعل او گهر از کان برون نمی آید

    نمیرود نفسی کان نگار کافر دل
    بقصد خون مسلمان برون نمی آید

    تو از کدام بهشتی که با طراوت تو
    گلی ز گلشن رضوان برون نمی آید

    برون نمی رود از جان دردمند فراق
    امید وصل تو تا جان برون نمی آید

    حسود گو چو شکر می گداز و میزن جوش
    که طوطی از شکرستان برون نمی آید

    ببوی یوسف مصر ای برادران عزیز
    روانم از چه کنعان برون نمی آید

    به قصد جان گدا هر چه میتوان بکنید
    که او ز خلوت سلطان برون نمی آید

    چه سود در دهن تنگ او سخن خواجو
    که هیچ فایده از آن برون نمی آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    ناله ئی کان ز دل چنگ برون می آید
    گر بدانی ز دل سنگ برون می آید

    صورت عشق چه نقشیست که از پردهٔ غیب
    هر زمانی بد گرینگ برون می آید

    از نم دیده و خون جگر فرهادست
    هر گل و لاله که از سنگ برون می آید

    می چون زنگ بده کاینهٔ خاطر ما
    باده می بیند و از زنگ برون می آید

    دلم از پرده برون می رود از غایت شوق
    هر نفس کان صنم شنگ برون می آید

    هر که در میکده از پیر مغان خرقه گرفت
    شاید ار چون قدح از رنگ برون می آید

    میشود ساکن خاک در میخانهٔ عشق
    هر که از خانه فرهنگ برون می آید

    جان می گشت مگر دیدهٔ خواجو که ازو
    دمبدم باده چون زنگ برون می آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • غزلیات


    کسی را از تو کامی برنیاید

    که این از دست عامی برنیاید

    بنا کام از لبت برداشتم دل
    که از لعل تو کامی برنیاید

    برون از عارض و زلف سیاهت
    به شب صبحی ز شامی برنیاید

    بیار آن می که در خمخانه باقیست
    که کار ما به جامی برنیاید

    به ترک نیک نامی کن که در عشق
    نکونامی به نامی برنیاید

    حدیث سوز عشق از پختگان پرس
    که دود دل ز خامی برنیاید

    چو نون قامتم در مکتب عشق
    ز نوک خامه لامی برنیاید

    بسوز نالهٔ زارم ز عشاق
    نوای زیر و بامی برنیاید

    چه سروست آنکه بر بامست لیکن
    سهی سروی ببامی برنیاید

    برو خواجو که وصل پادشاهی
    ز دست هر غلامی برنیاید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    icon1.png


    • غزلیات



    مهی چون او به ماهی برنیاید
    شهی ز انسان بگاهی برنیاید

    چو زلف هندوی زنگی نژادش
    هندوستان سیاهی برنیاید

    به اورنگ لطافت تا به محشر
    چو آن گلچهر شاهی برنیاید

    دل افروزی چو آن خورشید خوبان
    ز طرف بارگاهی برنیاید

    مهش خوانم ولیکن روشنست این
    که ماهی با کلاهی برنیاید

    ور او را سرو گویم راست نبود
    که سروی در قباهی برنیاید

    زمانی نگذرد کز خاک کویش
    نفیر دادخواهی برنیاید

    گنهکارم چرا کان آتشم نیست
    کزو دود گناهی برنیاید

    برو خواجو که آواز درائی
    درین کشور ز راهی برنیاید
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا