شعر دفتر اشعار عرفی شیرازی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,055
  • پاسخ ها 485
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
گفتگو عین صداع است ، ار چه سر گوشی بود

بعد حیرت مایهٔ آرام خاموشی بود


بادهٔ حکمت کشیدم، نشئهٔ غفلت فزود

در مزاج من خودی داروی بیهوشی بود


ماند اندر چون مسیحا بوددر اعجاز دم

هر که او با آفتابش میل همدوشی بود


گر غرورت می دهد ره، تقوی میخانه گیر

ای بسا تقوی که گردانی فراموشی بود


تا نبندی لب، نگردد صاف، عرفی، ذائقه

باده پالایِ نوشید*نیِ راز، خاموشی بود
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بیار باده که جانم دمی ز ناله بر آید

    هزار زمزمه از دل به یک پیاله بر آید


    بشوی نامهٔ دانش، بجو رسالهٔ مـسـ*ـتی

    بود که فال مراد تو زین رساله بر آید


    بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسهٔ غم

    چه غم خوری که چه سان کارت از حواله برآید


    مچش که شعبدهٔ میزبان دهر بلند است

    اگر به زهرنیالوده یک پیاله برآید


    بدین جمال اگر بگذری به سوی گلستان

    ز گلبنش گل و برگ هزار ساله برآید


    به مطلبی نفکندست سایهٔ همت، عرفی

    که از قبول دعاها ز دست هاله برآید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اهل همت لب از دعا بستند

    کمر خدمت رضا بستند


    گرد آیینه بود جاه جلال

    باز آئین غم کجا بستند


    مژده ریزند بر سر و دستار

    کز گل فتنه دسته ها بستند


    رفت هنگام بار سوختگان

    داغ ها بر لب صبا بستند


    ما کلید بهشت بشکستیم

    در دوزخ به روی ما بستند


    به عدم کی روان شوی عرفی

    رو که دروازهٔ فنا بستند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز ننگ عافیت بازم دل شرمنده می سوزد

    نه از دل گریه می جوشد، نه بر لب خنده می سوزد


    چراغ روشن است ازعشق او درمجمع هستی

    کز آواز فروغش می گدازد بنده، می سوزد


    نه تنها عشق سوزد، ساکنان ملک هستی را

    در این توفان آتش، رفته و آینده می سوزد


    مکن بر عزت خود تکیه، عرفی، شرط عشق است این

    که اکثر آبروی گوهر ارزنده می سوزد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چه پرسی ام که به جانت هوای ما چه کند

    در آن چمن که گل آتش بود، صبا چه کند


    تبسم تو که ناسور را دهد مرهم

    به سـ*ـینه نیش زند، نیش غمزه را چه کند


    هزار گونه مراد محال می طلبی

    تو خود بگو که اجابت به این دعا چه کند


    مجو سعادت طالع، دمی، که فرصت نیست

    چو سر بریده شود، سایهٔ هما چه کند


    بگو وفا نکند دوست با منش، عرفی

    نمی شود به وفا آشنا، وفا چه کند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زاهد بتکدهٔ عشق هراسان نرود

    دامن دل بکشد، از پی ایمان نرود


    شهر دل خاصهٔ سلطان محبت گردید

    بعد از آن عاقل تدبیر به دیوان نرود


    پرده دار تو اگر مژدهٔ دیدار دهد

    صد قیامت شود و کس در رضوان نرود


    پا منه بر سر بالین اسیران ، گاهی

    هیچ بیدرد نیاید که پریشان نرود


    بروم بر دم خنجر که با آن بی باکی

    سایهٔ مرغ هما بر گل و ریحان نرود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کاش آن کسان که منعم از آن تند خو کنند

    صد دل نموده وام و نیم نگاهی به او کنند


    این تشنگی به جام و قدح کم نمی شود

    با ساقیان بگو که فکر سبو کنند


    این است التماس که ما را پس از وفات

    رندان باده نوش به می شست و شو کنند


    نازم به غمزه اش که ز شوق خدنگ او

    آسودگان حیات دگر آرزو کنند


    عرفی چه بیم داری از آسیب دلبران

    بگذار تا به جان تو ناخن فرو کنند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل خانه در این عالم ویرانه نگیرد

    قاصد به دیاری که رود، خانه نگیرد


    دل خوش کن مردان خرابات بود عشق

    از شعر که در کعبه و بتخانه نگیرد


    معنی به دلم باز شد، اما به زبانم

    این گنج روان، جای به ویرانه نگیرد


    بگشا لب میگون، که لب شهد فروشم

    آفاق به شیرینی افسانه نگیرد


    کم نیست که از توبه پشیمان شده عرفی

    گر سبحه میندازد و پیمانه نگیرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر کس که در بهار به صحرا برون رود

    خوشـی‌ آن گهی کند که به ذوق جنون رود


    عارف به خار و گل چو ببیند به روی دوست

    روزی دری گشاید و بیخود درون رود


    حربا مجوی، بر اثر عشق رو، که گل

    رویش به مطلب است، ولی واژگون رود


    سرچشمهٔ تراوش دشنام همت است

    هر ماجراکه بر سر دنیای دون رود


    دریافتم ز بوی تو عرفی، که بهر گام

    صد ره دمی به خانهٔ عرفی زبون رود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خوبان شهر بین که در این مسکن من اند

    گـه شمع بزم و گاه گل دامن من اند


    آن ها که آهوان حرم را کنند صید

    در آرزوی ناوک صید افکن من اند


    منمای زاهدا در اهل ندامتم

    آنان که رهبرند تو را ، رهزن من اند


    امشب که روی خلوتم از شمع روی تست

    خورشید و مه وظیفه خور روزن من اند


    تا دارم از جمال تو گلشن فروز عشق

    طوبی و سدره خار و خس گلخن من اند


    عرفی نوای نوحه برآرم ، که اهل درد

    لب ها گشاده منتظر شیون من اند
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,542
    بالا