شعر دفتر اشعار عرفی شیرازی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,050
  • پاسخ ها 485
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
باز شاهین امیدم اوج پروازی کند

لیک شوقم در هوای وصل شهبازی کند


تا نشانی هست در راه، از سم گلگون فیض

بانگ بر شبدیز جان زن که سبکبازی کند


با هوسناکان نفاق آمیز دارم صحبتی

عندلیب قدس با زاغان هم آوازی کند


دین اگر این است که این جمع پرشان را بود

برهمن بر اهل دل شاید که طنازی کند


راز عشق از این تراوش می کند، از من مرنج

گر بود روح الامین محرم، که غمازی کند


صحبت بیگانه بندد، دست شوخی های عشق

عشق را در پرده بر، تا با دلت بازی کند


فوج شادی را به خون افکنده است، دیگر دل کجاست

کآفرین بر دست و تیغ عرفی غازی کند
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چو مرغ سدره که در آشیان بیاساید

    به چین زلف تو جان بیاساید


    برانم از در یار، ای ادب، که یک چندی

    ز ننگ بـ..وسـ..ـه ام آن آستان بیاساید


    ز رشک حوصله ام آسمان بود دلگیر

    کرشمه ای که دل آسمان بیاساید


    مکن هلاک به بازیچه ام، بزن زخمی

    که خون چکان لبم از الامان بیاساید


    مبر به باغ، ببر سوی گلخنم، کانجا

    ز بوی سوختگی مغز جان بیاساید


    دلش که مانده شود آسمان، در آزارم

    هزار سال پس از من جهان بیاساید


    چنان به ماتم دل در غمت کنم شیون

    که کشته گان غمت را روان بیاساید


    فغان که تلخ سرشتند، پیکرم، عرفی

    نشد که زاغی از این استخوان بیاساید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کسی به دور محبت خمـار خم نکشد

    که در کشد قدح زهر، درد هم نکشد


    تو را عبادت و مارا محبت ای زاهد

    بهل که کار به نادانی قلم نکشد


    بسوز برهمنا سبحهٔ دیدهٔ ناقوس

    که ننگ نسبت ما دیر چون حرم نکشد


    چو دود سـ*ـینهٔ من سایه بان زند فردا

    ز آفتاب قیامت کسی الم نکشد


    همان به است که عرفی به بزم درویشان

    سفال جوید و منت جام جم نکشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بهشت خاص شما زاهدان، نماز کنید

    درون روید به فردوس و در فراز کنید


    فساد صحبت ناجنس در مقام خود است

    پس از مصاحب ناجنس احتراز کنید


    ز زیر جلوهٔ هستی نیاز می بارد

    به جلوه گاه عدم در شویم، باز کنید


    نه جای خواب خموشی است ، صیدگاه جهان

    حدیث واقعهٔ کبک و شاهباز کنید


    مصاحب غم عرفی شوید، اگر خواهید

    که استماع سخن های جان گداز کنید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به رغم توبهٔ من چون لبت پیاله بنوشد

    به روی گرم تو ساقی، که خون توبه نجوشد


    بهای گوهر یوسف، کسی خود او نشناسد

    همان به است که او را کسی به او نفروشد


    کسی به بندگی آرد، که در شمایل طاعت

    در بهشت ببندد و به روی خویش نپوشد


    غبار کوچهٔ راحت به دامنش ننشیند

    لباس درد تو بر هر که روزگار بپوشد


    نگویمت که مزن تیغ جور بر دل عرفی

    رضا بده که پس از مرگ در لحد بخروشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلم ز گوشهٔ گلخن به طوف باغ آمد

    مگر خزان شده وقت نوای زاغ آمد


    به بلبلان چمن بعد از این که گوش کند

    که عندلیب قفس دیده ای به باغ آمد


    دلیل خانه سیاهی آفتاب این بس

    که آفتاب در این خانه با چراغ آمد


    مگر وظیفهٔ عرفی نداده باده فروش

    که سوی صومعه مخمور و بی دماغ آمد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مگر لب تو قرین نوشید*نی می گردد

    که آب در دهن آفتاب می گردد


    چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب

    که شعله می زند آنجا و آب می کردد


    چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب

    که زهر گریه به چشمم گلاب می گردد


    ز بس خیال تو آرد هجوم بر چشمم

    به گرد هر مژه صد آفتاب می گردد


    دلت به من ده، به روی کرشمه ریز و ببین

    که از تو دل مردم خراب می گردد


    چه آتش است ندانم به سـ*ـینهٔ عرفی

    که دوزخ از نفس او کباب می گردد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد

    طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد


    مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو

    عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد


    موج توفان سایه هر گـه بر سر کشتی فکند

    مُنعم از بهر تسلی ،تکیه بر اسباب زد


    کو گلاب کفر تا بر چهرهٔ ایمان زنم

    گر تهی از هوش گشت و تکیه بر محراب زد


    خضر آب زندگی نوشید و عرفی خون دل

    این منور شعله گردید، آن قدح بر آب زد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از پی صید دگر، تا بجهاندی سمند

    ذوق رهایی نیافت، آهوی سر درکمند


    در ره عشق ای بلا، مهلت گامی بس است

    جان سلامت روی، باد فدای گزند


    رو که ستم می کند، بر من آرام دوست

    دل که فراغش مباد، سـ*ـینه که بر ما درند


    مانده طبیب اجل، عاجز و حیرت زده

    همنفس ساده لوح، گو که بسوزد سپند


    دوش که طاعتکده، مجمع بیگانه بود

    رخصت جامی نداد، محتسب بالوند


    تا دلم از جام قرب، یافته کیفیتی

    ننگ خمـار منست، نشأء عشق بلند


    تا به حریم وصال، هم نفس عرفی است

    خون لبم می چکد، عاقبت از زهرخند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوش از پیش نظر، چون غمش از دل برود

    چه کنم آه، که یک دم ز مقابل برود


    تا ابد ناوک کاری خورم و جان ندهم

    دشمنی گر نکند بخت، که قاتل برود


    چون رود غمزهٔ او تیغ زنان، از دنبال

    نیم بسمل عجبی نیست که بسمل برود


    به وداع که مرا می بری ای دل، بگذار

    گر بمیرم من و جان از پی محمل برود


    ننگ آن صید زبونم، که چو در صیدگهی

    به غلط کشته شود، ننگ به قاتل برود
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا