شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,925
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

^Venus^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
2,303
امتیاز
426
محل سکونت
به تو چه؟
بی‌پرده برون میا که بسیار

دین و دل و دست رفته از کار

در حلقه تار و مار زلفت

بس سبحه که شد بدل به زنار

در دور دو چشم شوخ و مستت

بس گوشه نشین که شد قدح خوار

زنهار ز دست دوست گفتن

زنهار دگر مگوی زنهٰار

شستیم دو دست خود ز ایمان

بستیم میان خود به زنار

مطرب دستی به چنگ میزن

ساقی پائی به رقـ*ـص بَردار

برقع ز جمال خود برافکن

تا سنگ آرد به عشقت اقرار

بر مار گذر کنی بگیرند

پازهر بجای زهر از مار

یک عشـ*ـوه و صد جهان دل و جان

یک شعله و عالمی خس و خار

بخرام به مرده و بر انگیز

از عظم رمیم جان طیٰار

ما جهد بسی بکار بردیم

خود جهد نبرده است در کار

تا چند رضی ز بردباری

شد از تو خدا ز خلق بیزار

بیچاره رضی که مـسـ*ـت و حیران

دیوانه فتاده بر درت زار
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    چند ز دوران چرخ چند ز هجران یار

    سـ*ـینه شود شعله خیز، دیده شود اشکبار

    آنچه کشیدم ازو من بیکی جرعه می

    میکده‌ها بایدم از پی دفع خمـار

    من همه صحرای عشق او همه دریای حسن

    من همه شور و جنون او همه باد بهار
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آن روی چون ماه آن زلف چون مار

    گیرم نمائی، کو تاب دیدار

    خواهی که سازی زاهد برهمن

    بردار پرده بنمای رخسار

    گر آن پریرو بی‌پرده بودی

    دیوانه کردی ما را به یکبار

    یک ره در آن رو بنگر که بینی

    نیکی بخرمن خوبی بخروار

    دنیا و عقبیٰ، ما بخش کردیم

    اغیار و کونین، ما و سگ یار

    این دل ندارد پروای گیتی

    این سر ندارد پروای دستار
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    شور عشقی کرده بازم بیقرار

    باز دل را داده‌ام بی‌اختیار

    گو قرار حیرت ماهم بده

    ای که داری در تکاپویش قرار

    ما به عهدت استوار استاده‌ایم

    گر چه عهد تو نباشد استوار

    چند باشم همچو چشمت ناتوان

    چند باشم همچو زلفت بیقرار

    یا مرا یک روزگاری دست ده

    یا که دست از روزگار من بدار

    دل تسلی میشود از وعده‌ات

    گر چه خواهی کشتنم از انتظار

    گر نداری شوری از ما بر کران

    ور نداری شوقی از ما بر کنار

    دور از آن روح مجسّم زنده‌ای

    زین گران جانی رضی شرمی بدار
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای عشق نگویم که به جای خوشم انداز

    یکبار دگر در تف آن آتشم انداز

    آتش چه زنی بر دلم از نام جدائی

    این حرف مگو با من و در آتشم انداز

    بیماری خود داده به ما نرگس مستش

    ای دیده ز پر کالهٔ دل مفرشم انداز

    یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی

    یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز

    از مغز سر خویش رضی شعله بر افروز

    و اندر دل بی عزت خواری کشم انداز
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش

    دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش

    نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی

    ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش

    چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد

    دل آشفته‌ام جمعی است در زلف پریشانش

    چو موسی گر زدود شعله‌ای در پیچ و تاب افتد

    همیشه داردم در پیچ و تاب آن زلف پیچانش

    مشو چندین بلند از خاک قصر خود تماشا کن

    که قیصر رفت بر باد فنا بر قصر و ایوانش

    رضی‌سان سرخ دارم از طپانچه روی خود ترسم

    که رنگ لاغری از کشتنم سازد پشیمانش
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    مرا چگونه نباشد حضور خوشـی‌ و فراغ

    که زخم بر سر زخم است و داغ بر سر داغ

    مرا چنانکه منم بینی و نگوئی هیچ

    ازین تغافل جانسوز سخت داغم داغ

    اگر جگر جگر و دل دلم خورد، شاید

    که پیش آن گل رعنا، یکیست بلبل و زاغ

    ملاف هیچ بر عاشقانش از خورشید

    به آفتاب پرستان چه دم زنی ز چراغ

    نسیم وصل پریشان و بی‌دماغم کرد

    نساخت گلخنیان را هوای گلشن داغ

    کسش نیافت نشان آنکه از تو یافت نشان

    کسش نیافت سراغ آنکه از تو یافت سراغ

    دگر بسان رضی عاشقی نخواهی یافت

    بگردی ار همه ویرانهٔ جهان به چراغ
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    بهوش باش که در بارگاه رد و قبول

    کمال عین ذواتست و فصل عین فصول

    اگر قبول و گر رد کنی خلاصم کن

    شدم هلاک ز ماخولیای رد و قبول

    دچار او نشدم تا ز خویش برگشتم

    فناست تجربه کردیم کیمیٰای قبول

    رسیده شاهد معنی ز صورت زشتت

    ببین که از چه به خود گشته‌ای دلا مشغول

    نبوده یکنفسی بی‌پیاله تا بوده

    رضی ز زهد و ریا بی‌حساب و نامعقول
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم

    همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم

    وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت

    چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم

    گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم

    حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

    دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده

    چشم بر جلوهٔ دیدار نیفتاده هنوزم

    غصهٔ‌ بی‌غمیم داغ کند ور نه بگویم

    داغ بی‌دردیم از پا فکند ور نه بسوزم

    رضیم، جملهٔ آفاق فروزان ز چراغم

    همچو مه، چشم بدریوزهٔ خورشید ندوزم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    گلها ز من شکفته مگر بانگ بلبلم

    شب چشم من نخفت، مگر شبنم گلم

    خون در دلم همی کند از آب کوثرم

    جا در دلش نمیکنم ار سحر باطلم

    حسن تو بی‌تأملم از هوش میبرد

    با آنکه در نگاه تو من بی تأملم

    اندک اندک بر سر کوی تو فندی میزنم

    پیش تو پستیم و یا هوی بلندی میزنیم

    هر چه می‌گوئیم از آن میدهد سرها بباد

    بر در اندیشه زین پس قفل و بندی میزنیم

    تو زما مشنو سخن با ما مگو و ز ما مپرس

    هر چه بادا باد گویا حرف چندی میزنیم

    گاه میگرییم و گاهی خنده بر هم میکنیم

    ما و گردون یکدگر را ریشخندی میزنیم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,549
    بالا