شعر **اشعار صائب تبریزی**

I.MehrDãd

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/31
ارسالی ها
13,289
امتیاز واکنش
163,097
امتیاز
1,321
سن
21
محل سکونت
جـَهَنَم
زهی رویت
زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده، نام بی‌نشانی
دو روزی شوق اگر از پا نشیند
شود ارزان متاع سرگرانی
بدآموز هـ*ـوس عاشق نگردد
نمی‌آید ز گلچین باغبانی
تجلی سنگ را نومید نگذاشت
مترس از دور باش لن‌ترانی
نوشید*نی کهنه و یار کهن را
غنیمت دان چو ایام جوانی
اگر عاشق نمی‌بودیم صائب
چه می‌کردیم با این زندگانی؟
 
  • پیشنهادات
  • I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    هر ساغری به آن لب خندان نمی رسد
    هر تشنه لب به چشمه ی حیوان نمی رسد
    کار مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق
    این کشتی شکسته به طوفان نمی رسد
    وقت خوشی چو روی دهد؛ مغتنم شمار
    دایم نسیم مصر به کنعان نمی رسد
    کوتاهی از من است نه از سرو ناز من
    دست ز کار رفته، به دامان نمی رسد
    آه من است،در دل شبهای انتظار
    طومار شکوه ای، که به پایان نمی رسد
    هر چند صبح عید ز دل زنگ می برد
    صائب به فیض چاک گریبان نمیرسد
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
    موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم
    شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد
    کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم
    تا ورق برگشت، محضرها به خون ما نوشت
    چون قلم آن را که با خود یکزبان پنداشتیم
    بس که چون منصور بر ما زندگانی تلخ شد
    دار خون آشام را دارالامان پنداشتیم
    بیقراری بس که ما را گرم رفتن کرده بود
    کعبه‌ی مقصود را سنگ نشان پنداشتیم
    نشاه‌ی سودای ما از بس بلند افتاده بود
    هر که سنگی زد به ما، رطل گران پنداشتیم
    خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی
    از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
    من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟
    رخنه در ملک وجودم ز قفس بیشترست
    به کفی خاک چه تعمیر توانم کردن؟
    چون نباید به نظر حسن لطیفی که تراست
    خواب نادیده چه تعبیر توانم کردن؟
    غمزه بدمست و نگه خونی و مژگان خونریز
    چون تماشای رخت سیر توانم کردن؟
    دیده‌ای را که نمی‌شد ز تماشای تو سیر
    بی‌تماشای تو، چون سیر توانم کردن؟
    عذر ننوشتن مکتوب من این است که شوق
    بیش ازان است که تحریر توانم کردن
    صائب از حفظ نظر عاجزم از روی نکو
    برق را گر چه به زنجیر توانم کردن
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
    با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
    نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
    آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
    هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
    چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است...
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
    تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
    تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود
    از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
    داغ‌های ناامیدی یادگار از خود گذاشت
    خرده‌ی عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
    تا نفس را راست کردم، ریخت اوراق حواس
    دست تا بر دست سودم، نوبهار از دست رفت
    پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم
    خویش را نشناختم، آیینه‌دار از دست رفت
    عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار
    تا عنان آمد به دستم، اختیار از دست رفت
    عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذ ران
    تا به کی گویی که روز و روزگار از دست رفت؟
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام
    شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان مانده‌ام
    از عزیزان هیچ‌کس خوابی برای من ندید
    گر چه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده‌ام
    هیچ‌کس از بی‌سرانجامی نمی‌خواند مرا
    نامهٔ در رخنهٔ دیوار نسیان مانده‌ام
    نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار
    گرچه چون نخل خزان، از برگ عـریـان مانده‌ام
    هر نفس در کوچه‌ای جولان حیرت می‌زند
    در سرانجام غبار خویش حیران مانده‌ام...
    گر چه در دنیا مرا بی‌اختیار آورده‌اند
    منفعل از خویش، چون ناخوانده مهمان مانده‌ام
    بهر رم کردن چو آهو راست می‌سازم نفس
    ساده‌لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده‌ام
    می‌رساند بال و پر از خوشه صائب دانه‌ام
    در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان مانده‌ام
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
    ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم
    چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم
    در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم
    چون سایهٔ مرغان هوا در سفر خاک
    آزار به موری نرساندیم و گذشتیم
    گر قسمت ما باده، و گر خون جگر بود
    ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم
    کردیم عنانداری دل تا دم آخر
    گلگون هـ*ـوس را ندواندیم و گذشتیم
    هر چند که در دیدهٔ ما خار شکستند
    خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم
    فریاد که از کوتهی بازوی اقبال
    دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم
    صد تلخ چشیدیم زهر بی مزه صائب
    تلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا