شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,919
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

^Venus^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
2,303
امتیاز
426
محل سکونت
به تو چه؟
آنچه من از تو، خدا می‌بینم

همه جا خوف و رجا می‌بینم

با وجود همه نومیدیها

همه امید روا می‌بینم

پای تا سر همه عصیان و خطا

همه پاداش خطا می‌بینم

دیده بر دوز ز خود تا بینی

کز کجٰا تا به کجا می‌بینم

با وجودی که تو را نتوان دید

من چه گویم که چهٰا می‌بینم

از همه چیز تو را میشنوم

در همه چیز تو را می‌بینم

نیست جائی که نباشی آنجٰا

از سمک تا به سما می‌بینم

خسته دلها همه خرم دیدم

بسته درها همه وا می‌بینم

پا نهٰادم چو رضی در طلبت

سر خود در ته پا می‌بینم
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    یکدم که دست داده و با هم نشسته‌ایم

    گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشسته‌ایم

    از رستخیز فتنهٔ طوفان نه غرقه‌ایم

    ما را ببین چگونه مسلم نشسته‌ایم

    هرگز نکرده‌ایم توکل به ناخدا

    کشتی بجا گذاشته بی‌غم نشسته‌ایم

    عالم چنین فراخ چه دلتنگ مانده‌ایم

    صحرا چنین گشاده چه در هم نشسته‌ایم

    دایم بیاد روی تو چون گل شکفته‌ایم

    پیوسته در خیال تو خرم نشسته‌ایم

    برقع چه احتیاج که از حسرت جمال

    بی‌هم نشسته‌ایم، چو با هم نشسته‌ایم

    ما و رضی که خون هم از رشک میخوریم

    بی‌اختیار پیش تو با هم نشسته‌ایم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آنجا که وصف آن قد و بالا نوشته‌ایم

    قرار عجز خویش همانجا نوشته‌ایم

    حاصل، دمی زیاد تو غافل نبوده‌ایم

    یا گفته‌ایم حرف غمت یا نوشته‌ایم

    از سوز اشتیاق نیارم که دم زنم

    کاتش گرفته دست و قلم تا نوشته‌آیم

    گر حکم سرنوشته سمعناش گفته‌ایم

    ور قصد جان نموده اطعنا نوشته‌ایم

    گوئی بنوش باده که عمرت شود دراز

    ما خط عمر خویش به شبها نوشته‌ایم

    دانیم راه راست ولی بهر مصلحت

    خط الف بعادت ترسا نوشته‌ایم

    شد پشت و روی نامه سیه با وجود آن

    از صد هزار حرف یکی نانوشته‌ایم

    ناخوانده نامه پاره کند دور افکند

    نام رضی به هزره در انجا نوشته‌ایم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    دست شوقی با گریبان آشنا میخواستیم

    جامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیم

    دیده گریان، سـ*ـینه سوزان، دل طپان، جان مضطرب

    شکر للّه یافتیم آنچ از خدا میخواستیم

    خود عیان بود آنچه میجستیم او را در نهان

    پیش ما بود آنچه او را از خدا میخواستیم

    تا شود بی ظرفی این ناحریفان آشکار

    جرعه‌ای زان بادهٔ مرد آزما میخواستیم

    معتکف بوده است در جان آنکه جان جویاش بود

    همنشین بودست با ما آنکه ما میخواستیم

    غیرت اغیار در گوش رضی شد پای بند

    ور نه ما آمادگی را از خدا میخواستیم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ما بهر هلاک خود هلاکیم

    ز الایش آب و خاک پاکیم

    عین عشقیم و آن حسنیم

    روح محضیم و جان پاکیم

    تا دست بهم دهیم خشتیم

    تا چشم بهم نهیم خاکیم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    بی‌رخت گر بگل نظاره کنیم

    دشنه گردیم و سـ*ـینه پاره کنیم

    نه فراموشی و نه یاد کنی

    خود بفرمای تا چه چاره کنیم

    آتش عشق تو جهانسوز است

    هـ*ـر*زه ما از میان کناره کنیم

    داغ را هم به داغ سـ*ـینه نهیم

    زخم راهم به زخم چاره کنیم

    با همه عیب و فسق و زرق و خیال

    عیب رند شرابخواره کنیم

    دلق سالوس اگر بیندازیم

    بت و زنار آشکاره کنیم

    چون رضی صد هزار جان خواهیم

    تا فدایش هزار باره کنیم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آموخت ما را آن زلف و گردن

    زنار بستن، بت سجده کردن

    آن مار گیسو بر گردن او

    هر کس که بیند خونش بگردن

    بس دلفریبند آن چشم و آن زلف

    آن یک به شادی وین یک به شیون

    گر از تو بندم دل بر دو گیتی

    ای حیف از دل ای وای بر من

    تا چند باشی همچون قلیواچ

    در راه عرفان نه مرد و نه زن

    عمر مسیحا پیشش نیرزد

    روزی بسر با دلدار کردن

    یاری که پنهان از جسم و جان است

    در دیدهٔ دل دارد نشیمن

    بارم گران است بر دوش گردون

    روزی که افتد کارم به گردن

    با ما چه حاصل از عقل گفتن

    ما را چه لازم دیوانه کردن

    خون کسی نیست بر گردن ما

    از ما مپرهیز ای پاک دامن

    هر چند خواریم بر درگه دوست

    یک مشت خاکیم در چشم دشمن

    دنیا و عقبی نبود رضی را

    ساقی تو می ده مطرب تو نی زن
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    بهار حسن یا بستان عشق است

    سر کوی تو یا رشک گلستان

    تف آه است یا باد سموم است

    سرشک ماست یا باران نیسان

    بهوش خود نیم معذور دارم

    که آیم بر سر کویت چو مستان

    بهشتی چند باشد دوزخ از تو

    رضی برخیز و عالم کن گلستان
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    حیفم آید که گویدش کس جان

    از کجا جان و از کجا جانان

    زیر دست جفای تو زن و مرد

    پایمال غم تو پیر و جوان

    دست بر دل ز بیوفائی یار

    داغ بر تن ز محنت هجران

    بی‌وفائی، چه میکنی وعده

    سست عهدی، چه میکنی پیمان

    جور این درد میکشم ناچار

    تا که دردم رضی کند درمان
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    غمزه خونریز و عشـ*ـوه در پی جان

    چون توان برد دین ودل ز میان

    چند از حسرت سراپایت

    بی‌سر و پا شویم و بی دل و جان

    چند گیرم ز غم به دندان دست

    آه از دست آن لب و دندان

    سرو آزاد جان از ین غم داد

    که گرفتار توست پیر و جوان

    آنچنان شد غمش گریبان گیر

    که گریبـٰان ندانم از دامان

    روز وصل تو میروم از هوش

    شب مهتاب، وای بر کتّان

    دوست هر چند دشمن است با ما

    ما بدو دوستیم از دل و جان

    نکند در دلت اثر آهم

    چکند باد با دل سندان

    کاش درد دلم فزون نکنی

    چون به دردم نمیشوی درمان

    گر به عهدت زبون شویم چه باک

    سد اسکندریم در پیمان

    سر شوریدهٔ رضی است مگر

    که چو گوئی فتاده در میدان
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا