شعر اشعار هاتف اصفهانی

^Venus^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
2,303
امتیاز
426
محل سکونت
به تو چه؟
می‌تپد از شوق دل در سـ*ـینه‌ام گوئی که باز

تیر دل دوزی به دل ز ابرو کمانی می‌رسد

می‌کند از شوق رشحه حرز جان تعویذ عمر

سنگ جوری کز جفای پاسبانی می‌رسد

جعد مشکینش مگر سوده به خاک پای شاه

کز شمیمش برمشامم بوی جانی می‌رسد

شاه محمود جهانبخش آن که جسم مرده را

از دم جانبخش او روح روانی می‌رسد
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ز هر مژگان کند صد رخنه در دل

    که بگشاید به روی خود دری چند

    چو من کی با تو باشد عشق اغیار

    نیاید کار عیسی از خری چند

    خراب از اوست شهر جهان و دل بین

    مسخر کرده طفلی کشوری چند
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    به قید زلف تو آن دل که پای بند شود

    غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود

    بلند نام تو در حسن شد خوشا روزی

    که در جهان به وفا نام تو بلند شود
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    د بر سر خویش خورشید معجر

    چو از خون گردان و از گرد میدان

    شود دشت دریا شود بحر چون بر

    فلک گردد از نوک رمحت مشبک

    زمین گردد از نعل رخشت مجدر
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدار

    ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار

    هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیا

    هر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار

    پیش خرگاه جلالت خرگه افلاک پست

    پیش خورشید جمالت چهرهٔ خورشید تار

    خاک را از تکیه حلمش به تن باشد سکون

    چرخ را از لطمهٔ عزمش به سر باشد دوار

    آنکه از وی یافت کاخ کفر و ذلت انهدام

    آنکه از وی گشت کار ملک و ملت استوار
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    فرستد مژدهٔ وصلی چو خو کردم به هجرانش

    که بر جانم نهد دردی بتر از درد رحمانش
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    شب و روز من آن داند که دیده است

    پریشان زلف او را بر بناگوش

    ندارم عقل در کف ای خوشا دی

    ندارم هوش در سر ای خوشا دوش

    نگه می‌کردی و می‌بردیم عقل

    سخن می‌گفتی و می‌بردیم هوش

    عیان روی گل و دامان گلچین

    نشاید گفت بلبل را که مخروش
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک

    گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم

    گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک

    اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک

    آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماک

    بازش مگر حیات دهد لطف شهریار

    اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک

    محمود پادشاه که در روزگار او

    از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    به یاد روی تو بر مه شبی نظر کردم

    نه اینکه رفتی و رو بر مه دگر کردم

    ز دست هجر تو تا دیگری بسر نکند

    تمام خاک درت را ز گریه تر کردم
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ه بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم

    سزای آن که تو را برگزیدم از همه عالم

    ملامت همه عالم ببین چگونه شنیدم

    اگر چه سست بود عهد نیکوان اما

    به سست عهدیت ای مه ندیدم و نشنیدم

    دلم شکستی و عهد تو سنگدل نشکستم

    ز من بریدی و مهر از تو بی‌وفا نبریدم

    زدی به تیغ جفایم فغان که نیست گناهی

    جز این که بار جفایت به دوش خویش کشیدم

    تهی نگشت ز زهر غم تو ساغر عیشم

    از آن زمان که نوشید*نی محبت تو چشیدم

    کنون ز ریزش ابر عطاش رشحه چه حاصل

    چنین که برق غمش سوخت کشتزار امیدم

    ز جام عشق چو بیخود شدم چه جای شرابم

    ز مدح شاه چو سر خوش شدم چه جای نبیدم

    ضیاء السلطنه خاتون روزگار که گوید

    سپهر بر درش از بهر سجده باز خمیدم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,549
    بالا