شعر دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 768
  • پاسخ ها 49
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
جان بر لب است عاشق بخت آزمای را

دستورییی به خنده لب جانفزای را

خون مرا بریز و زخونابه وا رهان

خیریست، این بکن ز برای خدای را

گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی

این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟

زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش

هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را

واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری

آسیب بر چه می زنی آن بـ..وسـ..ـه جای را

مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک

بر سبحه منست شرف چنگ و نای را

نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد

چندین هزار بازوی زورآزمای را

ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست

چه جای پند خسرو شوریده رای را
 
  • لایک
واکنش ها: Diba
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    هنگام آشتی ست بت خشمناک را

    دل خوش کنیم لـ*ـذت روحی فداک را

    از خشم بود تا به سر ابرویش گره

    من زان شکنجه ساخته بودم هلاک را

    خوش وقت آنکه گفت مرا پای من ببوس

    شرمنده وار بـ..وسـ..ـه زد این بنده خاک را

    جانا، مبر ز بنده از این پس که بر درت

    کرده ست پر زخون جگر صحن خاک را

    بس کز برای آشتی چون تو جنگجوی

    آورده ام شفیع شهیدان پاک را

    چند از مژه اشارت لطفم، ندانی آنک

    سوزن ستان بود جگر چاک چاک را

    خوشنود اگر به جان شود آن دوست، خسروا

    عاشق به خویش ره ندهد ترس و باک را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    آنکو شناخت گردش خورشید و ماه را

    جوید برای خفتن خود خوابگاه را

    از عین اعتبار ببینم به گلرخت

    زیرا قیاس نیست درازی راه را

    ای سرفراز، تیغ اجل در قفا رسید

    سر راست دار، کج چه نهادی کلاه را

    مردم همه نگون شده جستند زیر خاک

    قامت ازان نکوست سپهر دو تاه را

    چون رستن گیاه ز خونهای مردم است

    من خون دهم ز مردم دیده گیاه را

    من ماه را طلوع نخواهم به خاک، از آنک

    گم کرده ام به خاک رخی همچو ماه را

    خسرو چو بخت خویش جهان را کند سیاه

    راه ار برون دهد ز جگر دود آه را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    باز آرزوی آن بت چین می کند مرا

    معلوم شد که فتنه کمین می کند مرا

    می خواندم گدای خود و گویی آن زمان

    ملک دو کون زیر نگین می کند مرا

    از من مپرس کز چه دل دوست شد به باد

    در وی ببین که بی دل و دین می کند مرا

    نه من به اختیار چنین مـسـ*ـت و بیخودم

    چیزیست در دلم که چنین می کند مرا

    آه از تو می کنند همه عاشقان و من

    از دست دل که سوخته این می کند مرا

    صد منت خیال تو بر خسرو است، از آنک

    گـه گـه به خواب با تو قرین می کند مرا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ز دور نیست میسر نظر به روی تو ما را

    چه دولتی ست تعالی الله از قد تو قبا را

    از آنگهی که تو سلطان به ملک دل بنشستی

    نشاط و خواب به شبها حرام گشت گدا را

    ز تیغ کش به حضورم که پادشاه بتانی

    به دور باش فراقم مکش ز بهر خدا را

    اگر چه در دل ما ماند یادگار جفایت

    مباد آنکه رود از درونه یاد تو ما را

    دریغ جان که یکی بیش نیست ورنه ز چشمت

    به نرخ نیک خریدن توان متاع بلا را

    خرامشی سرکو که گـه از گهی به کرشمه

    که زیر خاک کنی زنده کشتگان بلا را

    مفرحی که طبیبان دهند دوست ندارم

    که برد لـ*ـذت دردت ز کام ذوق دوا را

    چو جان دهم قدمی سویم آوری که عزیزان

    گلی دریغ ندارند خاک اهل وفا را

    نه من اسیر بتانم به اختیار و لیکن

    گسست می نتواند کسی کمند قضا را

    نسیم هم نرسد زو گهی که زنده بمانم

    مگر که بر سر کویش گذر نماند صبا را

    به چشم خسرو از آنگه که جا گرفت خیالش

    ز آب چشم به هر سوگلی شکفت صبا را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    زمانه حله نو بست روی صحرا را

    کشید دل به چمن لعبتان رعنا را

    هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن

    چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را

    ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل

    مگر ندید جوانان سرو بالا را

    چو می خوری به سرم نیز جرعه می ریز

    که مردمی نبود باده نوش تنها را

    فروختم به یکی جرعه گنج عقل، آری

    شرابخواره نبیند کساد کالا را

    نسیم باد صبا از برای جلوه باغ

    کشید بر رخ رنگین حریر دیبا را

    زمین ز سبزه رنگین به چرخ می ماند

    به تار موی بیاویخت جان اعدا را

    ز فر مدح تو صد منت است بر خسرو

    ضمیر مدح سرا و زبان گویا را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    زهی بریخته بر لاله مشک سارا را

    شکسته رونق خورشید گوهر آرا را

    اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود

    ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟

    به صیت حسن گرفت آن بت سمرقندی

    چو کشور دل ما خطه بخارا را

    به روز کشتن ازان غمزه مهلتی جستم

    ولی ندید ز قاتل کسی مدارا را

    بیار ساقی ازان آب آتشین که فلک

    به باد داد چو جمشید خاک دارا را

    ز شوق آن لب شیرین و ماتم فرهاد

    ز دیده می رود اینک شکر شکرخا را

    دو بـ..وسـ..ـه از لب خود خسروا، خدا را خواه

    بود که بشنود آن سنگدل خدارا را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    شفاعت آمدم، ای دوست، دیده خود را

    کز او مپوش گل نودمیده خود را

    رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم

    کجا برم بدن غم رسیده خود را

    به گوش ره ندهی ناله مرا، چه کنم؟

    چو ناشنیده کند کس شنیده خود را

    به رو سیاهی داغ حبش مکن پر رو

    مر این غلام درم ناخریده خود را

    چنین که من ز تو لب می گزم کم ار گویی

    که مرهمی برسانم گزیده خود را

    گسست رشته صبرم چگونه بردوزم

    شکاف دامن ده جا دریده خود را

    به چاه شوق فرو مانده ام، خداوندا

    فرو گذاشت مکن آفریده خود را

    پریدن دلم این بود کز توام نبرد

    کنون به دام که جویم پریده خود را؟

    درآی باز به تن، ای دل پر آتش من

    بسوز این تن محنت کشیده خود را

    ز باد زلف تو شوریده بود، ازان خسرو

    به باد داد دل آرمیده خود را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    بهار پرده برانداخت روی نیکو را

    نمونه گشت جهان بوستان مینو را

    یکی در ابر بهاری نگر، ز رشته صبح

    چگونه می گسلد دانه های لؤلؤ را

    سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی

    ز دست چون بتوان داد روی نیکو را

    به باغ غرقه خونست لاله، دانی چیست؟

    ز تیغ کوه بریدست روزگار او را

    به وقت صبحدم آواز می دهد بلبل

    درون باغ ترنم کنان خوشگو را

    بیا که تا به چمن در رویم و بنشینم

    به بوی گل به کف آریم جام گلبو را

    چو دست تر شود از باده، آنگهی، خسرو

    قفا زنیم مر این عالم جفاجو را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    شناخت آنکه غم و محنت جدایی را

    بمیرد و نبرد سلک آشنایی را

    به اختیار نگردد کس از عزیزان دور

    ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را

    مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست

    که فرقهاست بسی نور آشنایی را

    به تیغ پاره که از تن برند و خون ریزند

    بدان که گریه خون می کند جدایی را

    ضرورتست که خوانیم لوح صبر و فراق

    چو نیست نقش دگر خامه ختایی را

    به یاد وصل دل سوخته کند شادم

    چنانکه مژده ده باغ روستایی را

    اگر مشاهده نقد نیست، نقد این است

    خزینه ای شمر، ای دوست، بینوایی را

    مخر به نیم جو آن صحبتی که با غرض است

    که راحتی نبود صحبت ریایی را

    وفای یار موافق مگیر سهل که آن

    مفرحی ست عجب بهر جانفزایی را

    چو عاشقی به خرابات مـسـ*ـت رو، ای دل

    به اهل زهد بمان توبه ریایی را

    چو، خسروا، ز فراق است هر زمان دردی

    هـ*ـوس نبرد خردمند دیرپایی را
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا