شعر اشعار فرخی یزدی

  • شروع کننده موضوع amIRali
  • بازدیدها 1,273
  • پاسخ ها 37
  • تاریخ شروع

^moon shadow^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/10
ارسالی ها
4,336
امتیاز واکنش
62,335
امتیاز
1,091
محل سکونت
تبــــ♡ـــریز
هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
كارِ من سودازده ، دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش كه درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود
روزیكه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود
فرخی یزدی
 
  • پیشنهادات
  • ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    قسم به عزت و قدرت و مقام ازادی که روح بخش جهان است نام آزادی

    هزار بار بود به ز صبح استبداد برای دسته پا بسته ، شام ازادی

    به پیش اهل جهان محترم بود آن کس که داشت از دل و جان احترام آزادی
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    عید جم شد ای فریدون خو ، بت پرست مستبدی خوی ضحاک است این خونه ز دست

    خود تو میدانی ، بیم از شاعران چاپلوس کز برای سیم ، بنمای کسی را پا بـ*ـوس

    یا رسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس من نمیگویم تویی درگاه هیجا همچو طوس

    لیک گویم ف گر به قانون مجری قانون شوی بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    هیچ دانی از چه خود را خوب تریین می کنم بهر مییدان قیامت رخش را زین می کنم

    می روم امشب به استقبال مرگ و مرد وار تا سحر با زندگانی جنگ خونین میکنم

    نامه حقگوی طوفان را به آزادی مدام منتشر بی زحمت توقیف و توهین می کنم

    می روم در مجلس روحانیون آخرت و اندر آنجا بی کتک طرح قانین می کنم
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    شب چو در بستم و مـسـ*ـت از می‌نابش کردم
    ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
    دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
    گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
    منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
    آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
    شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
    آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
    غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
    خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
    دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
    بر سر آتش جور تو کبابش کردم
    زندگی کردن من مردن تدریجی بود
    آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
    فرخی یزدی
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی

    دست خود ز جان شستم از برای آزادی



    تا مگر به دست آرم دامن وصالش را

    می دوم به پای سر در قفای آزادی



    در محیط طوفانزای،ماهرانه در جنگ است

    نا خدای استبداد با خدای آزادی



    دامن محبت را گز کنی ز خون رنگین

    می توان تو را گفتن پیشوای آزادی


    فرخی ز جان و دل می کند دراین محفل

    دل نثار استقلال جان فدای آزادی
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    در کف مردانگی شمشیر می باید گرفت

    حق خود را از دهان شیر می باید گرفت



    حق دهقان را اگر ملاک مالک گشته است

    از کف اش بی آفت تاخیر می باید گرفت



    پیر و برنا در حقیقت چون خطاکاریم ما

    خرده بر کار جوان و پیر می باید گرفت



    بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه

    انتقام گرسنه از سیر می باید گرفت



    فرخی را چونکه سودای جنون دیوانه کرد

    بی تعقل حلقه زنجیر می باید گرفت
     

    ^moon shadow^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/10
    ارسالی ها
    4,336
    امتیاز واکنش
    62,335
    امتیاز
    1,091
    محل سکونت
    تبــــ♡ـــریز
    ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم

    وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم



    آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش

    که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم



    جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف

    چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم


    میر میراث خوران هم نشوم تا گویم

    مردم از جور بمیرند که من میر شوم



    منم آن کشتی طوفانی دریای وجود

    که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم



    گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به

    که من از راه خطا صاحب تاثیر شوم



    پیش دشمن سپر افکندن من هست محال

    در ره دوست گر آماجگه تیر شوم



    غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون

    چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم



    شهره شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ

    که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم



    کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر

    فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    شب چو در بستم و مـسـ*ـت از می‌نابش کردم
    ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
    دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
    گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
    منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
    آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
    شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
    آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
    غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
    خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
    دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
    بر سر آتش جور تو کبابش کردم
    زندگی کردن من مردن تدریجی بود
    آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
    بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
    شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
    شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
    آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
    کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
    دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
    آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
    با بودن مجلس بود آزادی ما محو
    چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
    گر موجد گندم بود از چیست که زارع
    از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
    هر سر به هوای سر و سامانی ما را
    در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
    تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
    ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
    در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
    دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,544
    بالا