شعر اشعار *بیدل دهلوی*

zohreh77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/18
ارسالی ها
1,187
امتیاز واکنش
43,458
امتیاز
858
ز گریه‌، سیری چشم پر آب دشوار است

خیال دامن اشک‌، از سحاب دشوار است

جنونی از دل افسرده‌ گل نکرد افسوس

به موج آب‌گهرپیچ و تاب دشوار است

به غیر ساغر چشمم‌، که اشک‌، بادهٔ اوست

گرفتن از گل حیرت ‌گلاب دشوار است

نه لفظ دانم و نی معنی ا ینقدر دانم

که‌ گر سخن ز تو باشد جواب دشوار است

فسون عقل نگردد حریف غالب عشق

کتان‌گرو برد از ماهتاب دشوار است

زوال وهم خزان و بهار معنی نیست

فسردگی زگل آفتاب دشوار است

ز عمر فرصت آرام چشم نتوان داشت

ز برق و باد وداع شتاب دشوار است

پل‌ گذشتن عمرست قامت پیری

اقامت تو به پشت حباب دشوار است

نمی‌تپد دل خون‌گشته در غبار هـ*ـوس

سراغ قهوه به جام نوشید*نی دشوار است

خروش دهر شنیدی، وداع راحت گیر

به این فسانه سر و برک خواب دشوار است

به ‌وصل‌، حیرت‌ و در هجر، شوق ‌حایل ‌ماست

بهوش باش که رفع حجاب دشوار است

حیا، زکف ندهد دامن ادب بیدل

گرفتن‌ گهر از مشت آب دشوار است
 
  • پیشنهادات
  • zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است

    اینش مکن اندیشه‌که او از همه دور است

    آیینهٔ تنزیه وکدورت چه خیال است

    جایی‌که بطون منفعل افتاد ظهور است

    واداشته افسانه‌ات از فهم حقیقت

    این پنبهٔ گوشت اثر آتش طور است

    یاران به تلاش من مجهول بخندید

    او در بر و من دربه‌در، آخر چه شعور است

    بر صبحدم‌گلشن ایجاد منازید

    هنگامهٔ بنیاد تبسمکده شوراست

    دمسردی یاران جهان چند نهفتن

    دندان به هم خوردهٔ سرمازده عور است

    از شخص به تمثال تسلی نتوان شد

    زحمتکش صیقل نشوی آینه‌کور است

    جایی‌که خموشی‌ست سرو برگ سلامت

    هرگاه زبان بال‌گشاید پر مور است

    پرغره نباشید چه تحقیق وچه‌تقلید

    اینها همه بیحاصلی عشق غیور است

    بیدل به تو درهیچ مکان راه نبردیم

    آیینه سراب است‌که تمثال تو دور است
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    نسیم‌گل به خموشی ترانه‌پرداز است

    که موج رنگ‌گل این چمن رگ ساز است

    چگونه بلبل ما بال خوشـی‌ بگشاید

    که سایهٔ‌گل این باغ چنگل باز است

    کجا رویم‌ که سرمنزلی به دست آریم

    چو خط دایره انجام‌ ما هم آغاز است

    نهفه نیست پی کاروان حسرت ما

    شکستن جرس رنگ سخت غماز است

    هزار زخم نمابان به سـ*ـینه می‌دزدد

    دلی که شانه‌ش زلف اهد راز است

    مخور فریب که حیرت دلیل آگاهیست

    زچشم آینه تا جلوه صد نگه ‌تاز است

    چمن ز وصل توام مژده میدهد امروز

    بهار تا سر کوی تو یک گل‌انداز است

    چرا ز جوهر آیینه می‌رمد عکست

    که شمع را پر پروانه بستر ناز است

    نگاه شوقم و خون می‌خورم به پردهٔ شرم

    وگرنه‌نه فلک امروز یک در باز است

    خروش طالع شورم جهان گرفت‌‌ اما

    چه دل گشایدم از نغمه‌ای که ناساز است

    فسردگی نشود دام وحشت رنگم

    شکسته‌بالی این مرغ ساز پرواز است

    کد‌ور‌ت از دل ما برد خط او بیدل

    برای آینهٔ ما غبار پرواز است
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    ز شور حیرت من گوش‌ عالمی باز است

    نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است

    درین طربکده شوق ذره تا خورشید

    به هرچه می‌نگری با نگاه‌گلباز است

    به مرگ، حسرت دیدار، ‌کم نمی‌گردد

    نگه به بستن مژگان تمام‌انداز است

    دل از غبار بپرداز و جلوه سامان کن

    صفای خانهٔ آیینه عالم ناز است

    شمار شوق گر از ذکر مدعا باشد

    هجوم اشک اسیران ز سبحه ممتاز است

    توبی که بیخبری ازگداز دل ورنه

    به‌ذوق خون‌ جگر سنگ‌ هم‌ جگرساز است

    نگاهدار عنان امل اگر مردی

    سوار عمر به کم‌فرصتی گروتاز است

    شنیدنی‌ست سرانجام کار دیدنها

    نگه به گوش بدل کن که عالم آواز است

    شکسته‌بالی و پرواز جز تحیر نیست

    ز رنگ اگر همه افسردن آید اعجاز است

    کدام ناله که از جیب دل نمی‌بالد

    طلسم بیضه دماغ هزار پرواز است

    فریب شعبده زندگی مخور بیدل

    به پرده نفست‌، وهم‌، ریسمان ‌باز است
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    بیاکه آتش‌کیفیت هوا تیز است

    چمن ز رنگ‌گل و لاله مـسـ*ـتی‌انگیز است

    به‌گلشنی‌که نگاهت فشاند دامن ناز

    چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است

    غبار هستی من عمرهاست رفته به باد

    هنوز توسن ناز توگرم مهمیز است

    نسیم زلف تو صبحی‌گذشت ازین‌گلشن

    هنوز سلسلهٔ موج‌گل جنون‌خیز است

    گداختیم نفسها به جستجوی مراد

    هوای وادی امید آتش‌آمیز است

    چوزاهد آن همه نتوان به درد تقوا مرد

    اگرنه طبع سقیمی چه جای پرهیزاست

    ز فیض چاک دل‌انداز ناله‌ای داریم

    چوغنچه تنگ مشومرغ‌ما سحرخیزاست

    کدام شعله براین صفحه دامن‌افشان رفت

    که سـ*ـینه نسخهٔ پرویزن شرربیز است

    چگونه تلخ نگردد به‌کوهکن می خوشـی‌

    که شربت لب شیرین به‌کام پرویزاست

    سرم غبار هواس سم سمندکسی است

    که یاد حلقهٔ فتراک او دلویز است

    دو اسبه می‌برد از عرصه‌گاه امیدم

    اگر غلط نکنم بخت تیره شبدیز است

    خمـار چشم‌که‌گرم عتاب شد بیدل

    که تیغ شعلهٔ ازخویش رفتنم تیزاست
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    ز خود رمیدن ‌دل بسکه شوخی‌انگیز است

    چو شبنم آبلهٔ ما شرار مهمیز است

    دماغ منت عشرت‌کراست زین محفل

    خوشم‌ که خندهٔ مینای می نمکریز است

    زجنبش مژه بر ضبط اشک می‌ لرزم

    که زخمهٔ رگ این ساز نشتر تیز است

    کدام صبح که شامی نخفته در شغلش

    صفای طینت امکان کدورت‌آمیز است

    هزار سنگ شرر گشت و بال ناز افشاند

    هنوز سعی‌ گداز من آبروریز است

    سر هوای اقامت درین چمن مفراز

    بهوش باش که تیغ گذشتگی تیز است

    به طبع سنگ فسردن شرار می‌بندد

    هوای عالم آسودگی جنون‌خیز است

    شکست‌ ظرف حباب از محیط خالی ‌نیست

    ز خود تهی ‌شده از هر چه ‌هست ‌لبریز است

    دمیده‌ایم چو صبح از دم گرفتاری

    غبار عالم پرواز ما قفس‌بیز است

    کباب عافیتی‌، بگذر از هـ*ـوس بیدل

    دبیل صحت بیمار حسن پرهیز است
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است

    کانچه ممکن نبود ضبط عنان نفس است

    در توهمکدهٔ عافیت آسودن نیست

    رگ خوابی‌که به چشم تو نمودند خس است

    اگر این است سرانجام تلاش من و ما

    عشق هم درتپش‌آباد دو روزت هـ*ـوس است

    خلق عاجز چقدر نازکند بر اقبال

    مور بیچاره اگرپر به درآرد مگس است

    طبعت آن نیست‌کز افلاس شکایت نکند

    ساغر باده زمانی‌که تهی شد جرس است

    کوتهی‌کرد ز بس جامه‌ام از عریانی

    آستین هم به‌کفم دامن بی‌دسترس است

    بسکه فرش است درین رهگذر آداب سلوک

    طورافتادگی نقش قدم‌، پیش و پس است

    وضع مرغان‌گرفتار خوشم می‌آید

    ورنه مژگان صفتم بال برون قفس است

    بر در دل ز ادب سجده‌کن آواز مده

    صاحب خانهٔ آیینهٔ ما هیچکس است

    ترک هستی‌ست درین باغ طراوت بیدل

    شبنم صبح همین شستن دست ازنفس است
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    سفله با جاه نیزهیچکس است

    مور اگر پر برآورد مگس است

    نفس را بی‌شکنجه مگذارید

    سگ‌ دیوانه مصلحش مرس است

    خفت اهل شرم بیباکی‌ست

    چون پرد چشم پایمال خس است

    منفعل نیست خلق هـ*ـر*زه معاش

    دو جهان یک دماغ بوالهوس است

    بر امید گشاد عقدهٔ کار

    چشم اگر باز کرده‌ایم بس است

    خون افسرده‌ایم باقی هیچ

    خرقهٔ‌ ما چو پوست بر عدس است

    فرصت رفته نیست باب سراغ

    کاروان خیال بی‌جرس است

    آینه نسبتی به دل دارد

    که مقام تأمل نفس است

    مفلسان را، ز عالم اسباب

    تاگریبان تمام دسترس است

    هرکه جست از عدم به‌هستی ساخت

    یک قدم پیش آشیان نفس است

    بیدل از خاک می‌رویم به باد

    غیر ازین‌نیست‌آنچه پیش‌و پس است
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است

    طوق‌گردن همچو قمری خط جام ما بس است

    غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا

    جوهرآیینهٔ این دشت نقش پا بس است

    گر بساط راحت جاوید باید چیدنت

    یک نفس مقدار در آیینهٔ دل جا بس است

    می‌پرستان فارغند از عرض اسباب‌کمال

    موج‌صهبا جوهر آیینهٔ مینا بس است

    هـ*ـر*زه زین توفان به روی آب نتوان آمدن

    گوهر ما راکنار عافیت دریا بس است

    عرض هستی‌گر به این خجلت‌گشاید بال ناز

    گرد پروازت همان در بیضهٔ عنقا بس است

    در بساط دهرکم فرصت چه پردازدکسی

    بهر خجلت‌گر نباشد حاجت استغنا بس است

    داغ نیرنگیم تاب آتش دیگرکراست‌؟

    دوزخ امروز ما اندیشهٔ فردا بس است

    حاجت سنگ حوادث نیست درآزار ما

    موی‌سرچون‌کاسهٔ چینی‌شکست‌مابس است

    یک شرر برق جنون‌کار دو عالم شکند

    انتقام از هرچه خواهی آتش سودا بس است

    گرنباشد سازگلگشت چمن بیدل چه غم

    بادیان‌کشتی من دامن صحرا بس است
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    عشرت موهوم هستی‌کلفت دنیا بس است

    رنگ این‌گلزار خون‌گردیدن دلها بس است

    نشئهٔ خوابی‌ که ما داربم هرجا می‌رسد

    فرش مخمل‌گر نباشد بستر خارا بس است

    آفت دیگر نمی‌خواهد طلسم اعتبار

    چون شرر برق نگاهی خرمن ما را بس است

    انقلاب دهر دیدی‌گوشه می‌باید گرفت

    عبرت احوال‌ گوهر شورش دریا بس است

    می‌شود زرپن بساط شب‌، ز نور روی شمع

    رونق بخت سیه پرواز رنگ ما بس است

    حسن‌بی‌پرواست‌، اینجا قاصدی‌درکار نیست

    نامهٔ احوال مجنون طرهٔ لیلا بس است

    آگهی مستغنی‌ست از فکر سودای شهود

    دیده ی بینا اگر نبود دل دانا بس است

    مطربی در بزم مستان‌گر نباشدگو مباش

    نی‌نواز مجلس می‌گردن مینا بس است

    پیچش آهی دلیل وحشت دل می‌شود

    گردبادی چین طراز دامن صحرا بس است

    سلطنت وهم است بیدل خاکسار عجز باش

    افسر ما چون ره خوابیده نقش پا بس است
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,542
    بالا