شعر اشعار عبید زاکانی

  • شروع کننده موضوع zohreh77
  • بازدیدها 6,824
  • پاسخ ها 302
  • تاریخ شروع

zohreh77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/18
ارسالی ها
1,187
امتیاز واکنش
43,458
امتیاز
858
ای عاشقان رویت بر مهر دل نهاده
زنجیریان مویت سرها به باد داده
جان را به کوی جانان چشم خوشت کشیده
وز بند غصه دل را ابروی تو گشاده
با عشق جان ما را سوزیست در گرفته
با اشگ چشم ما را کاریست اوفتاده
تا چشم نیم مستت وسمه نهد بر ابرو
چون دل خلاص یابد زان زلف وانهاده
از وصف آنزنخدان من ساده‌دل چه گویم
یارب چه لطف دارد آن نازنین ساده
ما را ز ننگ هستی جز می نمی‌رهاند
صوفی مباش منکر کز باده نیست باده
بخت عبید و وصلت، این دولتم نباشد
در خواب اگر خیالت بینم زهی سعاده
 
  • پیشنهادات
  • zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    باز فکند در چمن، بلبل مـسـ*ـت غلغله
    گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حامله
    عطر فروش باغ را لحظه به لحظه میرسد
    از ره صبح کاروان از در غیب قافله
    مـسـ*ـت شده است گوئیا کز سر ذوق مینهد
    خرده و خرقه در میان غنچهٔ تنگ حوصله
    نافه گشا شده صبا غالیه سا نسیم گل
    وه که چه نازنین بود گلرخ عنبرین کله
    مـسـ*ـت شبانه در چمن جلوه‌کنان چو شاخ گل
    گوش به بلبل سحر خواسته جام و بلبله
    ای بت نازنین من دور مشو ز پیش من
    خوش نبود میان ما فصل بهار فاصله
    بـ..وسـ..ـه که وعده کرده‌ای می‌ندهی و بنده را
    در ره انتظار شد پای امید آبله
    ما و نوشید*نی و نای و دف صوفی و کنج صومعه
    شغل جهان کجا و ما ما ز کجا و مشغله
    دور خرابیست و گل خیز عبید و خوشـی‌ کن
    دور فلک چو با کسی می‌نکند مجادله
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    مرا دلیست ره عافیت رها کرده
    وجود خود هدف ناوک بلا کرده
    ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده
    ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده
    به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته
    به درد عشق مرا نیز مبتلی کرده
    هر آنچه داشته از عقل و دانش و دین
    ز دست داده و سر در سر هوی کرده
    گهی ز بیخردی آبروی خود بـرده
    گهی ز بیخبری قصد جان ما کرده
    به قول و عهد بتان غره گشته وز سر جهل
    خیال باطل و اندیشهٔ خطا کرده
    عبید را به فریبی فکنده از مسکن
    ز دوستان و عزیزان خود جدا کرده
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    مبارکست نظر بر تو بامداد پگاه
    چه نیکبخت کسی کش به روی تست نگاه
    زهی طراوت رخ چشم بد ز روی تو دور
    زهی حلاوت لب لااله الالله
    خطاب سرو به قد تو : خادم و عبید
    حدیث گل بر روی تو : عبده و فداه
    به زلف پرشکنت رشتهٔ امید دراز
    ز سرو ناز قدت دست آرزو کوتاه
    کرشمه میکنی و عقل میشود حیران
    به راه میروی و خلق میروند از راه
    خوشا که زلف تو گیرم به خواب خوش هرشب
    خوشا که روی تو بینم به کام دل هر ماه
    به پیش قاضی عشاق در قضیهٔ عشق
    عبید را رخ زرد است و اشگ سرخ گواه
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائی
    کسی ندید و نشان کس نمیدهد جائی
    چنین شکوفه نخندد به هیچ بستانی
    چنین بهار نیاید به هیچ صحرائی
    ز شست زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی
    ز چشم مـسـ*ـت تو هر گوشه‌ای و غوغائی
    کجا ز حال پریشان ما خبر دارد
    کسی که با سر زلفش نپخت سودائی
    ز شوق پرتو رویت که شمع انجمن است
    مرا ز غیر چو پروانه نیست پروائی
    خیال وصل تمنی کنم همی در خواب
    چه دلپذیر خیالی چه خوش تمنائی
    خرد به ترک توام رای زد ولیک عبید
    خلاف پیش تو مردن نمیزند رائی
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    خوش بود گر تو یار ما باشی
    مونس روزگار ما باشی
    روزکی همنشین ما گردی
    شبکی در کنار ما باشی
    ما همه بندگان حلقه بگوش
    تو خداوندگار ما باشی
    همچو سگ میدویم در پی تو
    بو که ناگه شکار ما باشی
    غم نگردد به گرد خاطر ما
    گر دمی غمگسار ما باشی
    تا دل بیقرار ما باشد
    در دل بیقرار ما باشی
    تا منم بندهٔ توام چو عبید
    تا توئی شهریار ما باشی
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    افتاده بازم در سر هوائی
    دل باز دارد میل بجائی
    او شهریاری من خاکساری
    او پادشاهی من بینوائی
    بالا بلندی گیسو کمندی
    سلطان حسنی فرمانروائی
    ابروکمانی نازک میانی
    نامهربانی شنگی دغائی
    زین دلنوازی زین سرفرازی
    زین جو فروشی گندم نمائی
    بی او نبخشد خورشید نوری
    بی او ندارد عالم صفائی
    هرجا که لعلش در خنده آید
    شکر ندارد آنجا بهائی
    هر لحظه دارد دل با خیالش
    خوش گفتگوئی خوش ماجرائی
    گوئی بیابم جائی طبیبی
    باشد که سازم دل را دوائی
    دارد شکایت هرکس ز دشمن
    ما را شکایت از آشنائی
    چشم عبید ار سیرش ببیند
    دیگر نبیند چشمش بلائی
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    زهی لعل لبت درج لئالی
    مه روی ترا شب در حوالی
    چو چشمت گشتم از بیمار شکلی
    چو زلفت گشتم از آشفته حالی
    حدیث زلف خود از چشم من پرس
    «سل السهران عن طول اللیالی»
    ز شوق قامتت مردم خدا را
    «ترحم ذلتی یا ذالمعالی»
    ز هجرت ناله میکردم خرد گفت
    عبید از یار دوری چون ننالی
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی
    زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی
    زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی
    مه پیش او اسیری شه پیش او گدائی
    هر غمزه‌اش سنانی هر ابرویش کمانی
    گیسوی او کمندی بالای او بلائی
    ما را ز عشق رویش هر لحظه‌ای فتوحی
    ما را ز خاک کویش هر ساعتی صفائی
    بگرفته عشق ما را ملک وجود آنگه
    عقل آمده که ما نیز هستیم کدخدائی
    جان می‌فزاید الحق باد صبا سحرگه
    مانا که هست با او بوئی ز آشنائی
    گفتم عبید گفتا نامش مبر که باشد
    رندی قمار بازی دزدی گریز پائی
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی
    دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
    گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد
    صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی
    یک لحظه به پنهانی گر وصل تو دریابم
    گر وصل تو دریابم یک لحظه به پنهانی
    صد بـ..وسـ..ـه به آسانی از لعل تو بربایم
    از لعل تو بربایم صد بـ..وسـ..ـه به آسانی
    آخر نه مسلمانی رحم آر بر این مسکین
    رحم آر بر این مسکین آخر نه مسلمانی
    می‌بینی و میدانی احوال عبید آخر
    احوال عبید آخر می‌بینی و می‌دانی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا