شعر اشعار امیر خسرو دهلوی

ن.نجمی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/10
ارسالی ها
286
امتیاز واکنش
1,829
امتیاز
361
محل سکونت
تـهـــران
نوشین لبی که لعلش نو کرد جام جم را

هست از پیش خرابی درویش و محتشم را

من خاک پای مـسـ*ـتی کانجا که ریخت جرعه

لغزید پای رندان صد صاحب کرم را

گر در نوشید*نی عشقم از تیغ می زنی حد

ای مـسـ*ـت محتسب کش، حدیست این ستم را

گفتی که غم همی خور، من خود خورم و لیکن

ای گنج شادمانی، اندازه ایست غم را

صوفی که لقمه جوید مشنو حدیث عشقش

کز دل نصیب نبود درمانده شکم را

از حاجی بیابان پرسید ذوق زمزم

چه آگهی زکعبه پرنده حرم را

هست آرزوی جانان کز خلق رو بتابم

من اختیار کردم خلوتگه عدم را

چون کشتی است باری ور هست بیش ور کم

تسلیم کرد خسرو، بگذار بیش و کم را
 
  • پیشنهادات
  • ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را

    تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را

    تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم

    ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را

    بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری

    دشوار صبح باشد شبهای بیکران را

    اندیشه جهانی بر جان من نهادی

    وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را

    رسوای شهر گشتم از بس که دیده من

    دمدم همی تراود خونابه نهان را

    از آه سوزناکم دود از جهان برآمد

    بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را

    داغ غلامی از من هست ار دریغ باری

    از بیع کن مشرف مملوک رایگان را

    آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن

    تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را

    شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو

    آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    دیدم بسی زمانه مردآزمای را

    سازنده نیست هیچ امیر و گدای را

    جز باد و دم ترنم این تنگنای نیست

    چون غلغل تهی نفس تنگنای را

    چندین مکن دماغ به کافور و مشک، تر

    بر عاریت شناس کف عطرسای را

    در خود مبین به کبر که از بهر عکس کار

    اینها بس است بهره تن خودنمای را

    قرب مملوک نیست مگر دون و سفله را

    اینجا مبین تو مردم والاگرای را

    جایی که جای بر سر شاهان مگس کند

    نبود محل اوج پریدن همای را

    آنان که گفته اند طلاق عروس کون

    کابین این عروس دهند این سرای را

    ای تو سنی که همت عالی خطاب تست

    بشکن به یک لگد فلک دیوپای را

    تاریکی زمانه چو روشن کند به مهر

    صفوت چو نیست آدمی تیره رای را

    بی زادن بلا چو نباشد، چه ساختند

    کشت سراب این فلک فتنه زای را

    روزی که می رود مشمر، خسروا، زعمر

    الا همان قدر که پرستی خدای را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    جان بر لب است عاشق بخت آزمای را

    دستورییی به خنده لب جانفزای را

    خون مرا بریز و زخونابه وا رهان

    خیریست، این بکن ز برای خدای را

    گفتی به مهر و مه نگر و ترک من بگوی

    این رو که داد مهر و مه خودنمای را؟

    زان شوخ چون وفا طلبم من که بر درش

    هرگز ز ننگ می نگرد این گدای را

    واگشتی، ای صبا، چو بر آن کوی بگذری

    آسیب بر چه می زنی آن بـ..وسـ..ـه جای را

    مطرب، بزن رهی و مبین زهد من، از آنک

    بر سبحه منست شرف چنگ و نای را

    نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد

    چندین هزار بازوی زورآزمای را

    ای دوست، عشق چون همه چشم است و گوش نیست

    چه جای پند خسرو شوریده رای را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    هنگام آشتی ست بت خشمناک را

    دل خوش کنیم لـ*ـذت روحی فداک را

    از خشم بود تا به سر ابرویش گره

    من زان شکنجه ساخته بودم هلاک را

    خوش وقت آنکه گفت مرا پای من ببوس

    شرمنده وار بـ..وسـ..ـه زد این بنده خاک را

    جانا، مبر ز بنده از این پس که بر درت

    کرده ست پر زخون جگر صحن خاک را

    بس کز برای آشتی چون تو جنگجوی

    آورده ام شفیع شهیدان پاک را

    چند از مژه اشارت لطفم، ندانی آنک

    سوزن ستان بود جگر چاک چاک را

    خوشنود اگر به جان شود آن دوست، خسروا

    عاشق به خویش ره ندهد ترس و باک را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    آنکو شناخت گردش خورشید و ماه را

    جوید برای خفتن خود خوابگاه را

    از عین اعتبار ببینم به گلرخت

    زیرا قیاس نیست درازی راه را

    ای سرفراز، تیغ اجل در قفا رسید

    سر راست دار، کج چه نهادی کلاه را

    مردم همه نگون شده جستند زیر خاک

    قامت ازان نکوست سپهر دو تاه را

    چون رستن گیاه ز خونهای مردم است

    من خون دهم ز مردم دیده گیاه را

    من ماه را طلوع نخواهم به خاک، از آنک

    گم کرده ام به خاک رخی همچو ماه را

    خسرو چو بخت خویش جهان را کند سیاه

    راه ار برون دهد ز جگر دود آه را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    باز آرزوی آن بت چین می کند مرا

    معلوم شد که فتنه کمین می کند مرا

    می خواندم گدای خود و گویی آن زمان

    ملک دو کون زیر نگین می کند مرا

    از من مپرس کز چه دل دوست شد به باد

    در وی ببین که بی دل و دین می کند مرا

    نه من به اختیار چنین مـسـ*ـت و بیخودم

    چیزیست در دلم که چنین می کند مرا

    آه از تو می کنند همه عاشقان و من

    از دست دل که سوخته این می کند مرا

    صد منت خیال تو بر خسرو است، از آنک

    گـه گـه به خواب با تو قرین می کند مرا
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    ز دور نیست میسر نظر به روی تو ما را

    چه دولتی ست تعالی الله از قد تو قبا را

    از آنگهی که تو سلطان به ملک دل بنشستی

    نشاط و خواب به شبها حرام گشت گدا را

    ز تیغ کش به حضورم که پادشاه بتانی

    به دور باش فراقم مکش ز بهر خدا را

    اگر چه در دل ما ماند یادگار جفایت

    مباد آنکه رود از درونه یاد تو ما را

    دریغ جان که یکی بیش نیست ورنه ز چشمت

    به نرخ نیک خریدن توان متاع بلا را

    خرامشی سرکو که گـه از گهی به کرشمه

    که زیر خاک کنی زنده کشتگان بلا را

    مفرحی که طبیبان دهند دوست ندارم

    که برد لـ*ـذت دردت ز کام ذوق دوا را

    چو جان دهم قدمی سویم آوری که عزیزان

    گلی دریغ ندارند خاک اهل وفا را

    نه من اسیر بتانم به اختیار و لیکن

    گسست می نتواند کسی کمند قضا را

    نسیم هم نرسد زو گهی که زنده بمانم

    مگر که بر سر کویش گذر نماند صبا را

    به چشم خسرو از آنگه که جا گرفت خیالش

    ز آب چشم به هر سوگلی شکفت صبا را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    زمانه حله نو بست روی صحرا را

    کشید دل به چمن لعبتان رعنا را

    هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن

    چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را

    ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل

    مگر ندید جوانان سرو بالا را

    چو می خوری به سرم نیز جرعه می ریز

    که مردمی نبود باده نوش تنها را

    فروختم به یکی جرعه گنج عقل، آری

    شرابخواره نبیند کساد کالا را

    نسیم باد صبا از برای جلوه باغ

    کشید بر رخ رنگین حریر دیبا را

    زمین ز سبزه رنگین به چرخ می ماند

    به تار موی بیاویخت جان اعدا را

    ز فر مدح تو صد منت است بر خسرو

    ضمیر مدح سرا و زبان گویا را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    زهی بریخته بر لاله مشک سارا را

    شکسته رونق خورشید گوهر آرا را

    اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود

    ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟

    به صیت حسن گرفت آن بت سمرقندی

    چو کشور دل ما خطه بخارا را

    به روز کشتن ازان غمزه مهلتی جستم

    ولی ندید ز قاتل کسی مدارا را

    بیار ساقی ازان آب آتشین که فلک

    به باد داد چو جمشید خاک دارا را

    ز شوق آن لب شیرین و ماتم فرهاد

    ز دیده می رود اینک شکر شکرخا را

    دو بـ..وسـ..ـه از لب خود خسروا، خدا را خواه

    بود که بشنود آن سنگدل خدارا را
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا