شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,908
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

غزل 80

ای که بجز دلبری تو کار نداری
کار جز آزار جان زار نداری
ای همه داروی دل مگر تو بهشتی
وی همه آرام جان مگر تو بهاری
آنچه دل دشمنان بهم نسپندد
چند تو بر جان دوستان بگماری
بگسلم از جان و دل اگر بپذیری
بگذرم از هر چه هست اگر بگذاری
ریخت دلم آبرو که خونش بریزی
عذر نگوئی و گر بهانه نیاری
چند بر آن در روی و بار نیابی
مردنت اولی دلا که عار نداری
دور از آن مایهٔ حیات نمرده است
زنده رضی را دگر برای چه داری

 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 81

    خوشتر ز بهشتی و بهٰاری
    مجموعه لطف کردگـــاری
    در بزم مدام خوشـی‌ و نوشی
    در رزم تمــــام گیر و داری
    در خشم و عتاب صلح و جنگی
    در نـــــاز و کرشمه نور و ناری
    از کویت اگر روم عجب نیست
    زین کشته تو صد هزار داری
    بر هر مویت دلیست آونگ
    هشدار که شیشه بار داری
    یکبار نیٰامدی بکارش
    تا رفت رضی بکار و باری


    ----------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 82

    نمیدانی تو رسم دوست داری
    نمیدانم که با جانم چه داری
    مگو پیمان و عهدم استوار است
    که در پیمــــان شکستن استواری
    غمت چندانکه با ما سازگار است
    تو صد چنـــدان بما نــاســــازگاری
    غبارم را توانی داد بر باد
    اگر بر دل ز من داری غباری
    دمار از روزگار غم بر آرم
    اگر افتد بدستم روزگاری
    رضی گوئی تو را دیگر چه حال است
    خبر گویا ز حٰال مانداری


    -------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 83

    چه التفات به خار و خس چمن داری
    که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری
    تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق
    چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری
    مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز
    هزار عربده با خوی خویشتن داری
    خورند خون همه اعضا ز ذوق شمشیرت
    مگر به خاطر خود فکر قتل من داری
    نشاط و خوشـی‌ ببزم تو خوشه چینانند
    که می قدح قدح و گل چمن چمن داری
    چه دوستیست به آن سنگدل رضی دیگر
    چه دشمنیست که با جان خویشتن داری

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 84

    ای راندهٔ درگاه تو خواری و عزیزی
    پیدا ز تو هر چیز ندانم تو چه چیزی
    ما هیچ ورای تو ندیدیم و نبینیم
    ای آنکه بتحقیق، ورای همه چیزی
    ای آنکه تمیز بد و نیکت خفقان کرد
    بدها همه نیکند، زهی اهل تمیزی
    شبهه جگرت خون کند ای مدعی علم
    صد خرمن ازین دانش و پندار نبیزی
    گر اینت بود عشـ*ـوه چه دلها که نسوزی
    ور اینت کرشمه است چه خونها که نریزی
    در خلوت او دورتر از هجر رضی وصل
    اینجاست که اصلاً نتوان کرد تمیزی


    -------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 85

    چشمم افتاد بر جمال کسی
    که گرو بـرده ز آفتاب بسی
    دعوی بندگی غیر مکن
    که تو آزاد کردهٔ هوسی
    بر مزن گرد شمع ما ای غیر
    که نه پروانهای نه خر مگسی
    دل شوریده را چو ساغر می
    نتوان داد هر زمان بکسی
    رفته بر باد برگ این باغم
    نه پس اندوزی و نه پیش رسی
    ترک فریاد کن رضی کانجا
    نرسد هیچکس بداد کسی


    -----------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل 86

    بهار و باده و عشق و جوانی
    غنیمت دان غینمت تا توانی
    ز من آموخت زلفش تیره روزی
    بمن آموخت چشمش ناتوانی
    ندیدم جز خطا از خط و خالش
    نمیدارد وفا هندوستانی
    من آن مزدور محرومم که کارم
    گل داغی بمزد باغبانی
    چه پرسی از رضی نام و نشانش
    غلام تو، سگ تو، هر چه خوانی


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل 87


    نه رسم دیر و نه آئین کعبه میدانی
    ندانمت چه کسی، کافری، مسلمانی
    بمال و جاه چه نازی، که شخص نمرودی
    بخورد و خواب چه سازی که نفس حیوانی
    تمیز نیک و بد از هم نکردنت سهل است
    بلاست اینکه تو بد نیک و نیک بد دانی
    درین جهان ز تو حیوان بجٰان خود مانده
    که ره بسی است ز تو تا جهٰان انسانی
    بغیر انسان هر چیز گویمت شادی
    بغیر آدم هر چیز خوانمت آنی
    چه جانور کنمت نام ماندهام حیران
    بهیچ جانوری غیر خود نمیمانی
    چه لازم است مدارا د گر به دشمن و دوست
    کنون که گشت رضی کشتی تو طوفانی


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل 88


    ای که در ره عرفان مستمند برهانی
    ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی
    سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی
    آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی
    مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری
    آنچه دادهای از کف پیش از ین بآسانی
    این ضیا ندارد مه این صفا ندارد گل
    کس بتو نمیمٰاند تو بکس نمیمانی
    روشنی طور است این یا فروغ آن چهره
    موج بحر نور است این یا ریاض پیشانی
    ای هلاک چشمت من تا بچند مخموری
    ای اسیر زلفت دل تا به کی پریشانی
    کرده از دل و جانت، ای جهان زیبائی
    آسمٰان زمین بوسی، آفتاب دربانی
    نیستم چو نامردان در لباس رعنائی
    سرکش و سرافرازم شعله سان به عریانی
    کار من رضی از زهد چونکه بر نمیآید
    میروم تلافی را بعد ازین به رهبانی


    -------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل 89

    هجران اگر نکردی آهنگ زندگانی
    بیچاره جان چه کردی با ننگ زندگانی
    داراست هر که جان برد از چنگ مرگ بیرون
    ما جان به مرگ بردیم از چنگ زندگانی
    بیعشق کس ممیراد، بی درد کس مماناد
    کان عار مرگ باشد وین ننگ زندگانی
    میبرد زندگانی گر جان ز چنگ مردن
    کس جان بدر نمیبرد از چنگ زندگانی
    ای آنکه سنگ کوبی بر سـ*ـینه از غم مرگ
    گویا سرت نخورد است بر سنگ زندگانی
    ای آنکه زندگی را بر مرگ میگزینی
    یا رَب مبارک بادت اورنگ زندگانی
    پیوسته زندگانی در جنگ بود با ما
    با مرگ صلح کردیم از ننگ زندگانی
    دوری او رضی را نزدیک گشته گویا
    کاثار مرگ پیداست از رنگ زندگانی


    -----------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا