شعر اشعار امیر خسرو دهلوی

ن.نجمی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/10
ارسالی ها
286
امتیاز واکنش
1,829
امتیاز
361
محل سکونت
تـهـــران
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا

نهفته داد به من بوی دلستان مرا

بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل

کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا

صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب

به گل نمود که بنگر خط روان مرا

مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود

که سوی من گذری نیست گلستان مرا

گمان همی بردم کز فراق او بزیم

غم نهفته یقین می کند گمان مرا

نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او

که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا

فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ

که خود نمی شنود گوش من فغان مرا

پرید جانب او مرغ روح و با من گفت

که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا

خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم

پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا

سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود

که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا

نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن

که مهر کرد به انگشتری دهان مرا

رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی

به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا

اسیر زلف ویم با خودم ببر، ای باد

وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا

ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم

که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا

دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت

غریب نیست، نگهدار میهمان مرا
 
  • پیشنهادات
  • ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    شبم خیال تو بس، با قمر چه کار مرا

    من و چو کوه شبی، با سحر چه کار مرا

    من آستان تو بوسم، حدیث لب نکنم

    چو من به خاک خوشم، با شکر چه کار مرا

    نبینم آن لب خندان ز بیم جان یک ره

    ز دور سنگ خورم، با گهر چه کار مرا

    پدر بزاد مرا بهر آن که تو کشیم

    وگرنه با چو تو زیبا پسر، چه کار مرا

    اگر قضاست که میرم به عشق تو، آری

    به کارهای قضا و قدر چه کار مرا

    به طاعتم طلبند و به عشرتم خوانند

    من و غم تو، به کار دگر چه کار مرا

    طلاق داده دل و عقل و هوش را، خسرو

    به گشت کوی تو با این حشر چه کار مرا
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    عشق از پی جان گرفت ما را

    خلقی به زبان گرفت ما را

    خرسند به عافیت نبودیم

    اینک حق آن گرفت ما را

    سرو قد او به ناز و فتنه

    هر لحظه روان گرفت ما را

    ای دیده، چه ریزی از برون آب؟

    کاین شعله به جان گرفت ما را

    همچون کایینه گیرد آتش

    عشق تو چنان گرفت ما را

    ای خواب، برو که باز امشب

    سودای فلان گرفت ما را

    گویند که مرگ طرفه خوابی ست

    این خواب گران گرفت ما را

    ترسم که برون برد ز عالم

    این غم که عنان گرفت ما را

    خندید بر اهل درد خسرو

    درد دل شان گرفت ما را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    گر چه بر بود عقل و دین مرا

    بد مگویید نازنین مرا

    گوشش از بار در گران گشته ست

    نشنود ناله حزین مرا

    آخر، ای باغبان، یکی بنمای

    به من آن سرو راستین مرا

    کرمی می کند رقیب خنک

    که بسوزد دل غمین مرا

    عشق در کار خوبرویان کن

    زهد و تقوی و کفر و دین مرا

    دست در گل همی زنم، لیکن

    خار می گیرد آستین مرا

    چشم من بود بر نگین دهانش

    داد انگشتری نگین مرا

    سوخته بینمش، اگر اثریست

    در سحر آه آتشین مرا

    خسروا، بگذر از سرم که ز اشک

    بیم غرق است همنشین مرا
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    سری دارم که سامان نیست او را

    به دل دردی که درمان نیست او را

    به راه انتظارم هست چشمی

    که خوابی هم پریشان نیست او را

    به عشق از گریه هم ماندم، چه گیرم؟

    بر از کشتی که باران نیست او را

    فرامش کرد عمرم روز را، زانک

    شبی دارم که پایان نیست او را

    ترا ملکیست، ای سلطان دلها

    که جز دلهای ویران نیست او را

    خطت نوخیز و لب ساده از آنست

    خوش آن مضمون که عنوان نیست او را

    رخی داری یگانه در نکویی

    که ثانی ماه تابان نیست او را

    کدامین مور خطت را که در حسن

    بها ملک سلیمان نیست او را

    ز خسرو رو مپیچ، ار گشت ناچیز

    خیالی هست، اگر جان نیست او را
     

    ن.نجمی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/10
    ارسالی ها
    286
    امتیاز واکنش
    1,829
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـهـــران
    گیرم که می نیرزم من بنده همدمی را

    آخر به پرسشی هم جاییست مردمی را

    غمزه زنان چنین هم بی رحم وار مگذر

    دانی که هست آخر جانی هر آدمی را

    آن دم که من به یادت میرم به گوشه غم

    روح اللهم نباید از بهر همدمی را

    از جان خویشتن هم رازت نهفته دارم

    زیرا که می نشاید بیگانه محرمی را

    از شاخ خوشـی‌ ما را برگی نماند برجا

    گویی خزان در آمد گلزار خرمی را

    با هر غمی که آید راضی شو، ای دل، آن را

    ما را نیافریدند از بهر بی غمی را

    زان ره که تو گذشتی چون سرو خوش خرامان

    خسرو به یاد پایت می بوسد آن زمی را
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای داده به دل خزینهٔ راز

    عقل از تو شده خزینه پرداز

    ای دیده گشای دوربینان

    سرمایه دهٔ تهی نشینان

    ای تو به همین صفت سزاوار

    نام تو گره کشای هر کار

    ای جلوه گر بهار خندان

    بینا کن چشم هوشمندان

    ای جان به جسد فگنده‌ئی تو

    هر کس که به جز تو، بندهٔ تو

    اندیشه بهر بلندی و پست

    بگذشت و نزد به دامنت دست

    پس در ره تو ز تیزهوشی

    بیهوده بود سخن فروشی

    آن به زنیم سر، خرد را

    اقرار کنیم ما عجز خود را

    با تو نه سخن رفیع سازیم

    نادانی خود شفیع سازیم

    داننده تویی بهر چه رازست

    سازنده تویی بهر چه سازست

    کاری که خرد صلاح آن جست

    موقوف به کار سازی تست

    قفل همه را کلید بر تو

    پنهان همه پدید بر تو

    لطف تو انیس مستمندان

    قهر تو هلاک زورمندان

    گر لطف کنی و گر کنی قهر

    در هر دو بود ز مرحمت بهر

    همواره در تو جای من باد

    توفیق تو رهنمای من باد
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای عذر پذیر عذرخواهان

    عفو تو شفیع پرگناهان

    خسرو که کمینه بندهٔ تست

    در هر چه فتد افگندهٔ تست

    آنرا که تو افگنی بهر زیست

    بر داشتنش به بازوی کیست

    بدار ز خاک ره که پستم

    از دست رها مکن که مستم

    هر چند تن گـ ـناه پرورد

    در حضرت قرب نیست در خورد

    با این همه گر پذیری این خاک

    نقصان چه بود به عالم پاک

    از یاد خودم کن آن چنان شاد

    کز هستی خود نیایدم یاد

    تا جان بودم امیدوارم

    کز شکر تو دل تهی ندارم

    خواهم به ستایش تو بودن

    من خود چه توانمت ستودن

    هم تو دل پاک ده زبان هم

    در مدحت خویش و بلکه جان هم

    به گر ندهی، بهیچ سانم

    آن جان، که به خویش زنده مانم

    جانیم ده، از خزینهٔ بیش

    کم زنده به تو کند، نه از خویش

    گیرم که نه‌ام به لطف در خور،

    آخر، نه که بنده‌ام برین در؟

    گر رحمت تست بر نکو زیست،

    رحمت کن بندگان بد کیست؟

    آخر نه گلم سرشتهٔ تست؟

    نیک و بد من نبشهٔ تست؟

    جرمم منگر، که چاره‌سازی

    طاعت مطلب، که بی نیازی

    گر عون تو رحمتی نریزد،

    از طاعت چو منی چه خیزد؟

    فردا که ز بنده راز پرسی

    ناکرده و کرده باز پرسی

    چون می دانی، بکارسستم

    شرمنده مکن، بساز جستم

    از رحمت خویش کن درم باز

    بی آنکه ز کرده پرسی‌ام باز

    زان گونه به خویش ده پناهم

    کز گنج تو خواهم آنچه خواهم

    زینسان که امیدوارم از تو

    خواهش، به جز این، ندارم از تو

    کان دم که دمم ز تن بر آید

    با نام تو جان من برآید

    در حجلهٔ قدس بخش جایم

    تا با تو به جانب تو آیم

    آن راه نما به من نهائی

    کاندر تو رسم، دگر تو دانی

    در قربت حضرت مقدس

    پیغمبر پاک رهبرم بس
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    شاه رسل و شفیع مرسل

    خورشید پسین و نور اول

    جاروب زنان بارگاهش

    ازپر فرشتهٔ رفته راهش

    شمشیر سیاستش سرانداز

    شمشیر زبانش گوهر انداز

    خورشید به نیلگون عماری

    دربان درش به پرده داری
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    فرخنده شبی که آن جهان گیر

    از نطع زمین شد آسمان گیر

    برخاست ز خوابگاه این دیر

    در مرقد چرخ شد سبک سیر

    برداشت ازین خرابه محمل

    در منزل ماه کرد منزل

    ز آنجا به طریق تاجداری

    بنشست به دومین عماری

    ز آنجا بسر بلندی بخت

    شد تخت نشین سیمین تخت

    ز آنجا که رسید بر چهارم

    شد خواجهٔ آن خجسته طارم

    ز آنجا چو ز بر کشید رایت

    شد والی پنجمین ولایت

    ز آنجا چو بلند بارگه گشت

    شبها ز ششم شکارگه گشت

    ز آنجا چو نمود بیشتر جهد

    شد مهدی خاص هفتمین مهد

    ز آنجا چو شد آن طرف روانه

    شد خازن هشتمین خزانه

    ز آنجا چو پرید بر نهم بام

    و آزاد شد از شکنج نه دام

    بازار جهت گذاشت بر جای

    بنهاد به نطع بی جهت پای

    سر ز آن سوی کاینات بر کرد

    ملک ازل و ابد نظر کرد

    بست از دو دوال بند نعلین

    شهبند غرض به قاب قوسین

    دید آنچه عبارتش نسنجد

    در حوصلهٔ خرد، نگنجد

    دید ار خدای، دید بی غیب

    گفتار ز حق شنید بی ریب

    ز آن گفت و شنید بی کم و کاست

    هم گفتن و هم شنیدنش راست

    کرد از کف غیب شربتی نوش

    کز هستی خود شدش فراموش

    با بخشش پاک بندهٔ پاک

    آمد سوی بنده خانهٔ خاک

    پس داد بهر خجسته یاری

    ز آوردهٔ خوبش یادگاری

    بودند همه ز سـ*ـینهٔ پر

    جویی هم از آن محیط پر در

    بوبکر بغار هم قدم بود

    فاروق به عدل محترم بود

    و آن حرف کش جریده پرداز

    با خازن علم بود هم راز

    هر چار چو هشت باغ بودند

    پروانهٔ یک چراغ بودند
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا