شعر اشعار سیف فرغانی

  • شروع کننده موضوع PARISA_R
  • بازدیدها 7,434
  • پاسخ ها 188
  • تاریخ شروع

PARISA_R

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/08/02
ارسالی ها
4,752
امتیاز واکنش
10,626
امتیاز
746
محل سکونت
اصفهان
غزل شماره ۸۱


مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو مینوشم، ز رخسار تو گل چینم
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم
اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی
به هر چیزی که روی آرم درو روی تو میبینم
اگر چون گل خس و خاری گزینی بر چو من یاری
من آن بلبل نیم باری که گل را بر تو بگزینم
خراج جان و دل خواهی تو را زیبد که سلطانی
زکات حسن اگر بدهی به من باری که مسکینم
جهانی شاد و غمگیناند از هرج و وصال تو
به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم
دلم ببرید چون فرهاد عمری کوه اندوهت
مکن ای خسرو خوبان طمع در جان شیرینم
زکین و مهر دلداران، سخن رانند با یاران
تو با من کین بیمهری و با تو مهر بیکینم
نظر کردم به تو خوبان بیفتادند از چشمم
چو مه دیدم کجا ماند دگر پروای پروینم
مسلمان آن زمان گردد که گوید سیف فرغانی
که من بیوصل تو بیجان و بیعشق تو بیدینم
چنان افتادهٔ عشقت شدم جانا که چون سعدی
«ز دستم بر نمیآید که یک دم بی تو بنشینم»​
 
  • پیشنهادات
  • PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۲


    ای گشته نهان از من پیدات همی جویم
    جای تو نمیدانم هرجات همی جویم
    بر من چو شوی پیدا من در تو شوم پنهان
    از من چو شوی پنهان پیدات همی جویم
    اندر سر هر مویی از تو طلبم رویی
    هر چند نیم زیبا زیبات همی جویم
    چون تو به دلی نزدیک از چه ز تو من دورم
    هر جا که رود این دل آنجات همی جویم
    ز آن پای تو میبوسم کانجاست سر زلفت
    یعنی سر زلفت را در پات همی جویم
    هر چند تو پیدایی چون روز مرا در دل
    من شمع به دست دل شبهات همی جویم
    با دنیی و با عقبی وصل تو نیابد سیف
    دل از همه برکندم یکتات همی جویم​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 13:1 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۳


    از لطف و حسن یارم در جمع گل عذاران
    چون بر گل است شبنم چون بر شکوفه باران
    در صحبت رقیبان هست آن نگار دایم
    شمعی به پیش کوران گنجی به دست ماران
    ای جمله بی تو غمگین چون عندلیب بی گل
    من از غم تو شادم چون بلبل از بهاران
    در طبع من که هستم قربان روز وصلت
    خوشتر ز ماه عیدی در چشم روزهداران
    سر بر زمین نهاده پیش رخ تو شاهان
    برقع فگنده بر روی از شرم تو نگاران
    هنگام باده خوردن از لعل شکرینت
    ز آب حیوة پر شد جام نوشید*نی خواران
    در خدمت تو شیرین همچون نوشید*نی وصل است
    این بادهٔ به تلخی همچون فراق یاران
    در دوستیت خلقی با من شدند دشمن
    رستم فرو نماند از حرب خرسواران
    چون گل جهان گرفتی ای جان و ناشکفته
    در گلشن جمالت یک غنچه از هزاران
    ای صد هزار مسکین امیدوار این در
    زنهار تا نبندی در بر امیدواران
    در روزگار عشقش با غم بساز ای دل
    کاین غم جدا نگردد از تو به روزگاران
    ای رفته وز فراقت مانند سیف شهری
    نالان چو دردمندان، گریان چو سوگواران
    ای عقل در غم او یک دم مرا چو سعدی
    «بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران»​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۴


    ای کوی تو ز رویت بازار گل فروشان
    ما بلبلان مستیم از بهر گل خروشان
    بازار حسن داری دکان درو ملاحت
    و آن دو عقیق شیرین دروی شکر فروشان
    خون جگر نظر کن سوداپزان خود را
    با گوشت پارهٔ دل در دیگ سینهجوشان
    خواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردم
    چون رو بمن نمودی دیگر ز من مپوشان
    هر شب ز بار عشقت در گوشههای خلوت
    گردون فغان برآرد از نالهٔ خموشان
    با محنتی که دارند از آشنایی تو
    بیگانگان شنودند آواز گفت و گوشان
    از جام وصلت ای جان هرگز بود که ما را
    مجلس به هم برآید ز افغان باده نوشان
    چون سیف بر در تو بیکار مزد یابد
    محروم نبود آن کو در کار بود کوشان
    تا کی کند چو گاوان در ما زبان درازی
    کوته نظر که دارد طبع درازگوشان​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۵


    ای مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان
    تا من دمی برآرم اندر کنار جانان
    در خواب کن زمانی آسودگان شب را
    کان ماه رو نترسد ز آواز صبح خوانان
    ای کاشکی رقیبان دانند قیمت تو
    گل را چه قدر باشد در دست باغبانان
    کار رقیب مسکین خود بیش ازین چه باشد
    کز گله گرگ راند همچو سگ شبانان
    در عشق صبر باید تا وصل رو نماید
    اینجا به کار ناید تدبیر کاردانان
    پیران کار دیده گفتند راست ناید
    پیراهن تعشق جز بر تن جوانان
    لب بر لب چو شکر آن را شود میسر
    کو چون مگس نترسد از آستین فشانان
    رفت از جفای خصمان سرگشته گرد عالم
    آن کو به گرد کویت میگشت شعر خوانان
    ز افغان سیف ای جان شبها میان کویت
    «خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان»​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۶


    بگشای لب شیرین بازار شکر بشکن
    بنمای رخ رنگین ناموس قمر بشکن
    چون چشم ترم دیدی لب بر لب خشکم نه
    آن شربت هجران را تلخی به شکر بشکن
    دنیا ز دهان تو مهر از خمشی دارد
    آن طرفه غزل برخوان و آن مهر بزر بشکن
    گر کان بدخشان را سنگی است برو رنگی
    تو حقهٔ در بگشا سنگش به گهر بشکن
    ور نیشکر مصری از قند زند لافی
    تو خشک نباتش را ز آن شکر تر بشکن
    دل گنج زرست، او را در بسته همی دارم
    دست آن تو زربستان، حکم آن تو، در بشکن
    در کفهٔ میزانت کعبه چه بود؟ سنگی
    ای قبلهٔ جان ز آن دل ناموس حجر بشکن
    هان ای دل اشکسته گر دوست خوهد خود را
    از بهر رضای او صدبار دگر بشکن
    رو بر سر کوی او بنشین و به دست خود
    پایی که همی بردت هر سو به سفر بشکن
    چون سیف به کوی او باید که درست آیی
    خود عشق تو را گوید کز خود چه قدر بشکن​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۷


    عشق را حمل بر مجاز مکن
    جان ده ار عاشقی و ناز مکن
    با خودی گرد کوی عشق مگرد
    مؤمنی بیوضو نماز مکن
    دست با خود به کار دوست مبر
    به سوی قبله پا دراز مکن
    با چنین رو به گرد کعبه مگرد
    جامهٔ کعبه بینماز مکن
    چون دلت نیست محرم توحید
    سفر کعبه و حجاز مکن
    از پی تن قبای ناز مدوز
    مرده را جز کفن جهاز مکن
    قدمت در مقام محمودیست
    خویشتن بندهٔ ایاز مکن
    راز در دل چو دانه در پنبه است
    همچو حلاج کشف راز مکن
    به نسیمی که بر دهانت وزد
    لب خود همچو غنچه باز مکن
    باز کن چشم تا ببینی دوست
    چون بدیدی دگر فراز مکن
    تا توانی چو سیف فرغانی
    عشق را حمل بر مجاز مکن​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 13:0 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۸


    بپوش آن رخ و دلربایی مکن
    دگر با کسی آشنایی مکن
    به چشم سیه خون مردم مریز
    به روی چو مه دلربایی مکن
    ز من پند بنیوش و دیگر چو شمع
    به هر مجلسی روشنایی مکن
    مرو از بر ما و گر میروی
    دگر عزم رفتن چو آیی مکن
    به امثال من بعد ازین التفات
    به سگ روی نان مینمایی، مکن
    سخن آتشی میفروزی، مگوی
    نظر فتنهای میفزایی، مکن
    مرا غمزهٔ تو به صد رمز گفت
    تو نیز ای فلان، بیوفایی مکن
    به چشمی که کردی به ما یک نظر
    به دیگر کس ار آن نمایی، مکن
    چو شمع فلک نور از آن روی تافت
    تو روشندلی تیرهرایی مکن
    گر او را خوهی ترک عالم بگوی
    تو سلطان وقتی گدایی مکن
    محبت وفاق است مر دوست را
    خلافی به طبع مرایی مکن
    چو معشوق رند است و می میخورد
    اگر عاشقی پارسایی مکن​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۸۹


    ای شکر لب نظری سوی من مسکین کن
    ترک یک بـ..وسـ..ـه بگو کام مرا شیرین کن
    دهن و قند لبت پستهٔ شکر مغزست
    تو از آن پسته مرا طوطی شکرچین کن
    نرگس مـسـ*ـت بگردان، دل و جان برهم زن
    سنبل جعد بیفشان و جهان مشکین کن
    ز آن تنی کز سمن و یاسمنش عار آید
    دم به دم پیرهنی پر ز گل و نسرین کن
    تو ز کار دگران هیچ نمیپردازی
    تا بگویم که نگاهی به من غمگین کن
    همه ذرات جهان از تو مدد میخواهند
    آفتابا نظری سوی من مسکین کن
    عالمی بیدق نطع هـ*ـوس وصل تواند
    آخر ای شاه رخ خود سوی این فرزین کن
    با تو در هر ندبم دست عمل جان بازی است
    ببری یا ببرم؟ عاقبتم تعیین کن
    نخوهم دیدن خود آرزویم دیدن تست
    روی چون آینه بنما و مرا خودبین کن
    آستان در تو خواستم از دولت، گفت
    تا برو سر نهم ای بخت مرا تمکین کن
    گفت هیهات که آن خوابگه شیران است
    آن به تو کی رسد از خاک چو سگ بالین کن
    از پی فاتحهٔ وصل دعایی گفتم
    تا برین ختم شود فاتحه را آمین کن
    سیف فرغانی شوریده شد از دیدن تو
    تو به شیرین لب خود شور ورا تسکین کن​
     

    PARISA_R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/08/02
    ارسالی ها
    4,752
    امتیاز واکنش
    10,626
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    اصفهان
    غزل شماره ۹۰


    ای چشم من از رخ تو روشن
    چشمی به کرشمه بر من افگن
    اکنون که به دیدن تو ما را
    شد چشم چو آب دیده روشن،
    جان و دل و عقل هر سه هستند
    در عشق تو چون دو چشم یک تن
    ای مردم چشم دل خیالت!
    دارم ز تو من درین نشیمن،
    در جامه تنی چو ریسمانی
    در سـ*ـینه دلی چو چشم سوزن
    دل در طلب تو هست فارغ
    چون مردم چشم از دویدن
    روی تو به نیکویی مه و نور
    چشم من و خواب آب و روغن
    شد چشم بد و زبان بدگوی
    اندر حق تو ز همت من،
    نابینا همچو چشم نرگس
    ناگویا چون زبان سوسن
    ای دلبر دوست تو همی باش
    ایمن پس ازین ز چشم دشمن
    تا چشم بود نهاده در سر
    تا جان باشد نهفته در تن
    از روی تو چشم بر نداریم
    کز روی تو جان ماست گلشن​

    [ شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۹ ] [ 12:59 ] [ محمد مرفه ]
    آرشيو نظرات
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,542
    بالا