شعر **اشعار صائب تبریزی**

I.MehrDãd

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/31
ارسالی ها
13,289
امتیاز واکنش
163,097
امتیاز
1,321
سن
21
محل سکونت
جـَهَنَم
به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان
که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا
ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن
که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا
 
  • پیشنهادات
  • I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    از فروغ عشق، خورشيد قيامت کن مرا

    يا رب از دل مشرق نور هدايت کن مرا

    شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا

    تا به کي گرد خجالت زنده در خاکم کند؟

    موج بي‌پرواي درياي حقيقت کن مرا

    خانه‌آرايي نمي‌آيد ز من همچون حباب

    خانه دار گوشه‌ي چشم قناعت کن مرا

    استخوانم سرمه شد از کوچه گرديهاي حرص

    زنده‌ي جاويد از دست حمايت کن مرا

    چند باشد شمع من بازيچه‌ي دست فنا؟

    آتشين رفتار چون اشک ندامت کن مرا

    خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگي

    از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا

    گرچه در صحبت همان در گوشه‌ي تنهاييم

    تا قيامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا

    از خيالت در دل شبها اگر غافل شوم

    مرحمت فرما، ز ويراني عمارت کن مرا

    در خرابيهاست، چون چشم بتان، تعمير من

    من که باشم تا کنم تلقين که رحمت کن مرا؟

    از فضوليهاي خود صائب خجالت مي‌کشم

    ff6.gif
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ز جواني حسرت بسيار مي‌ماند به جا

    آنچنان کز رفتن گل خار مي‌ماند به جا

    آنچه از عمر سبک‌رفتار مي‌ماند به جا

    آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است

    در کف گلچين ز گلشن، خار مي‌ماند به جا

    کامجويي غير ناکامي ندارد حاصلي

    پيش اين سيلاب، کي ديوار مي‌ماند به جا؟

    جسم خاکي مانع عمر سبک‌رفتار نيست

    وقت آن کس خوش کزو آثار مي‌ماند به جا

    هيچ کار از سعي ما چون کوهکن صورت نبست

    از شمار درهم و دينار مي‌ماند به جا

    زنگ افسوسي به دست خواجه هنگام رحيل

    چون قلم از ما همين گفتار مي‌ماند به جا

    نيست از کردار ما بي‌حاصلان را بهره‌اي

    برگ صائب بيشتر از بار مي‌ماند به جا

    عيش شيرين را بود در چاشني صد چشم شور
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ff6.gif


    باغهاي دلگشا در زير پر باشد مرا

    نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا

    چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا

    سرمه‌ي خاموشي من از سواد شهرهاست

    دست دايم چون سبو در زير سر باشد مرا

    باده نتواند برون بردن مرا از فکر يار

    بادبان کشتي از دامان تر باشد مرا

    در محيط رحمت حق، چون حباب شوخ‌چشم

    گردبادي مي‌تواند راهبر باشد مرا

    منزل آسايش من محو در خود گشتن است

    تيغ اگر چون کوه بر بالاي سر باشد مرا

    از گرانسنگي نمي‌جنبم ز جاي خويشتن

    قطره‌ي آبي اگر همچون گهر باشد مرا

    مي‌گذارم دست خود را چون صدف بر روي هم
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    شم خونبارست ابر نوبهار زندگی

    آه افسوس است سرو جویبار زندگی

    اعتمادی نیست بر شیرازهٔ موج سراب

    دل منه بر جلوهٔ ناپایدار زندگی

    یک دم خوش را هزاران آه حسرت در قفاست

    خرج بیش از دخل باشد در دیار زندگی

    بادهٔ یک ساغرند و پشت و روی یک ورق

    چون گل رعنا خزان و نوبهار زندگی

    چون حباب پوچ، از پاس نفس غافل مشو

    کز نسیمی رخنه افتد در حصار زندگی

    خاک صحرای عدم را توتیا خواهیم کرد

    آنچه آمد پیش ما از رهگذار زندگی

    سبزه زیر سنگ نتوانست قامت راست کرد

    چیست حال خضر یارب زیر بار زندگی

    دارد از هر موجه‌ای صائب درین وحشت‌سرا

    نعل بیتابی در آتش جویبار زندگی
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی

    مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی

    به یک رطل گران بردار بار هستی از دوشم

    من افتاده را مگذار زیر بار ای ساقی

    به راهی می‌رود هر تاری از زلف حواس من

    مرا شیرازه کن از موج می زنهار ای ساقی

    چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟

    مرا در حلقهٔ اهل ریا مگذار ای ساقی

    چراغ طور در فانوس مستوری نمی‌گنجد

    برون آور مرا از پردهٔ پندار ای ساقی

    نوشید*نی آشتی‌انگیز مشرب را به دور آور

    بده تسبیح را پیوند با زنار ای ساقی

    ادیب شرع می‌خواهد به زورم توبه فرماید

    به حال خود من شوریده را مگذار ای ساقی

    ز انصاف و مروت نیست در عهد تو روشنگر

    زند آیینهٔ من غوطه در زنگار ای ساقی

    به شکر این که داری شیشه‌ها پر بادهٔ وحدت

    به حال خویش صائب را چنین مگذار ای ساقی
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای

    از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای

    در بغـ*ـل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ

    چشم بد دور که بسیار بساز آمده‌ای

    بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم

    که عجب تنگ در آغـ*ـوش نیاز آمده‌ای

    می بده، می بستان، دست بزن پای بکوب

    به خرابات نه از بهر نماز آمده‌ای

    آنقدر باش که من از سر جان برخیزم

    چون به غمخانه‌ام ای بنده نواز آمده‌ای

    چون نفس سوختگان می‌رسی ای باد صبا

    می‌توان یافت کزان زلف دراز آمده‌ای

    چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟

    که به رخسارهٔ آیینه گداز آمده‌ای
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ارب آشفتگی زلف به دستارش ده

    چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده

    تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد

    دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده

    چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را

    سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده

    از تهیدستی حیرت زدگان بی‌خبرست

    دستش از کار ببر، راه به گلزارش ده

    سرمهٔ خواب ازان چشم سیه مـسـ*ـت بشو

    شمع بالین ز دل و دیدهٔ بیدارش ده

    تا مگر با خبر از صورت عالم گردد

    به کف آیینه‌ای از حیرت دیدارش ده

    نیست از سنگ دلم، ورنه دعا می‌کردم

    کز نکویان، به خود ای عشق سر و کارش ده

    صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت

    ای خداوند یکی یار جفا کارش ده
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده

    عیشهای شب پریشان گشته را آواز ده

    هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگتر

    چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده

    جام را لبریزتر از دیدهٔ عشاق کن

    از صف دریاکشان آنگه مرا آواز ده

    کوری بی‌منت از چشم به منت خوشترست

    گر توانی بوی پیراهن به یوسف باز ده

    شبنم از روشندلی آیینهٔ خورشید شد

    ای کم از شبنم، تو هم آیینه را پرداز ده

    چون نمودی سیر و دور خویش را صائب تمام

    روشنی چون مه به خورشید درخشان باز ده
     

    I.MehrDãd

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    13,289
    امتیاز واکنش
    163,097
    امتیاز
    1,321
    سن
    21
    محل سکونت
    جـَهَنَم
    ارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده

    چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

    هر سر موی حواس من به راهی می‌رود

    این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده

    در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز

    خانهٔ تن را چراغی از دل بیدار ده

    نشاهٔ پا در رکاب می ندارد اعتبار

    مـسـ*ـتی دنباله‌داری همچو چشم یار ده

    برنمی‌آید به حفظ جام، دست رعشه دار

    قوت بازوی توفیقی مرا در کار ده

    مدتی گفتار بی‌کردار کردی مرحمت

    روزگاری هم به من کردار بی‌گفتار ده

    چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟

    پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده

    شیوهٔ اربـاب همت نیست جود ناتمام

    رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده

    بیش ازین مپسند صائب را به زندان خرد

    از بیابان ملک و تخت از دامن کهسار ده
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,610
    بالا