شعر دفتر اشعار اوحدی مراغه ای

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 4,043
  • پاسخ ها 203
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست
دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت
وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست
جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان
کس دوست را چگونه فریبد به مال دوست؟
مالم به دست نیست، که درپای او کنم
زان زیر دست دشمنم و پایمال دوست
نینی، ز دست تنگی و بیچارگی چه شک؟
نقصان ما چه رنگ دهد با کمال دوست؟
ما را مجال بود بروبر، به دوستی
دشمن رها نکرد که باشد مجال دوست
بیگانه را ز راز دل ما چه آگهی؟
با آشنای دوست توان گفت حال دوست
زان سو گذر به جانب من کس نمیکند
تا باز پرسمش خبری از مقال دوست
دانم که: از شکست دل من خجل شود
کو میل خویش عرضه کند بر ملال دوست
بختم بخفت و بخت مرا چشم آن نبود
کندر شود به خواب و ببیند خیال دوست
آن دوست را به هستی ما التفات نیست
تا هست و نیست صرف شود بر سؤال دوست
امیدوارم از شب هجران که: عاقبت
شادم کند به دولت صبح وصال دوست
اندر دمی دو عید، که گویند، اشارتیست
بر دیدن دو ابروی همچون هلال دوست
آن ماهرخ به سال مرا وعده میدهد
ای من غلام و چاکر آن ماه و سال دوست
ای اوحدی، مکن طلب او به پای فکر
کندر تصور تو نگنجد جلال دوست
وقتی اگر هوای سر کوی او کنی
گر مرغ زیرکی نپری جز به بال دوست
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
    غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست
    حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم
    زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست!
    آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی:
    گر شنیدی که بجز فکرت تو کارم هست؟
    گر بغیر از کمر طاعت او میبندم
    بر میان کفر همی بندم و زنارم هست
    در نهان چارهٔ بند غم او میسازم
    با کسی گر سخنی نیز به ناچارم هست
    گفت: بیخت بکنم، گر گل وصلم جویی
    بکند بیخ من آن دلبر و اقرارم هست
    زر طلب میکند آن ماه و ندارم زر، لیک
    تن بیزور و رخ زرد و دل زارم هست
    گرچه از چشم بینداخت مرا یار، هنوز
    گوش بر مرحمت و چشم به دیدارم هست
    نار آن سـ*ـینه و سیب زنخ و غنچهٔ لب
    به من آور، که دلم خستهٔ بیمارم هست
    سر آن نیست مر کز طلبش بنشینم
    تا توان قدم و قوت رفتارم هست
    اوحدی وار ز دل بار جهان کردم دور
    به همین مایه که: پیش در او بارم هست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست
    خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست
    میخواره گنج دارد و مردم بر آن که: نه
    زاهد نداشت چیزی و ما را گمان که هست
    مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
    ترسا محمدی شد و عاشق همان که هست
    سود جهان به مردم عاقل بده، که من
    از بهر عاشقی بکشم هر زیان که هست
    خلقی نشان دوست طلب میکنند و باز
    از دوست غافلند به چندین نشان که هست
    ای محتسب، تو دانی و شرع و اساس آن
    قانون عشق را بگذار آن چنان که هست
    ای آنکه یاد من نرود بر زبان تو
    از بهر یاد تست مرا این زبان که هست
    نامرد را مراد بهشتست ازان جهان
    ما را مراد روی تو از هر جهان که هست
    گر گفتهاند: نیست مرا با تو دوستی
    مشنو ز بهر من سخن دشمنان، که هست
    بیچاره آنکه خاک کف پای دوست نیست
    ای من غلام خاک کف پای آن که هست
    آشفته را گواه نباشد به عاشقی
    زنگ رخش ز دور ببین و بدان که هست
    گر زانکه اوحدی سگ تست، از درش مران
    او را بهر لقب که تو دانی بخوان که هست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
    میپسندد بر من بیچاره هر خواری که هست
    چشم گریانم ز هجر عارض گل رنگ او
    ابر نیسان را همی ماند، ز خون باری که هست
    ای که بر ما میپسندی سال و ماه و روز و شب
    هر بلا و محنت و درد دل و زاری که هست
    نیست خواهد شد وجود دردمند ما ز غم
    گر وجود ما ازین ترتیب بگذاری که هست
    محنت هجران و درد دوری و اندوه عشق
    در دل تنگم نمیگنجد، ز بسیاری که هست
    بار دیگر در خریداری به شهر انداخت شور
    شوق این شیرین دهان از گرم بازاری که هست
    ماهرویا، در فراق روی چون خورشید تو
    آهم از دل بر نمیآید، ز بیماری که هست
    بار دیگر هجر با ما دشمنی از سر گرفت
    بس نبود این درد و رنج عشق هر باری که هست؟
    بیلب جان پرور و روی جهان افروز تو
    نیست ما را هیچ عیبی، گر تو پنداری که هست
    سر عشق و راز مهر و کار حسن آرای تو
    هیچ کس را حل نمیگردد، ز دشواری که هست
    دیگری را کی خلاصی باشد از دستان تو؟
    کاوحدی را میکشی با این وفاداری که هست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
    سری چنین نه همانا بر آستانی هست
    بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
    ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست
    اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
    هم از برای سگان تو استخوانی هست
    بگوی تا: نزند تیر غمزه جز بر ما
    چو ابروی تو کسی را اگر کمانی هست
    حدیث تلخ بهل، بعد ازین به شمشیرم
    بیزمای، اگرت رای امتحانی هست
    کسی که وصل ترا میکند دو کون بها
    خبر نداشت که بالای او دکانی هست
    خبر مکن بکس، ای مدعی، ازو، که هنوز
    رخش تمام ندیدی، گرت زیانی هست
    گر آه و ناله کند اوحدی شگفت مدار
    هم آتشی زده باشند کش دخانی هست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
    نتوان گفت که در قالب او جانی هست
    باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب
    آیت این نمک و لطف که در شانی هست
    دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن
    تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست
    تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت
    زنگ هر نقش که بر صفهٔ ایوانی هست
    هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد
    خانهای را که در و مثل تو رضوانی هست
    مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای
    با که روشنتر ازین حجت و برهانی هست؟
    هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی
    دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست
    بیخیال تو شبی دیدهٔ ما خواب نکرد
    با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست
    از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم
    مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟
    اگر، ای سایهٔ رحمت، نظری خواهی کرد
    نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست
    که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟
    دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست
    تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه
    اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلبرا چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
    از من مهجور سرگردان چه دیدی؟ باز چیست؟
    ما خود از خواری و مسکینی بخاک افتادهایم
    باز دیگر بر سر ما این کلوخ انداز چیست؟
    اولم آرام دل بودی و آخر خصم جان
    من نمیدانم که: این انجام و این آغاز چیست؟
    چون کسی هرگز ندید از خوان وصلت جز جگر
    بر سر کوی تو این هم کاسه و انباز چیست؟
    گرنه دیگر دشمنان ما به دامت میکشند
    همچو مرغانت چنین از پیش ما پرواز چیست؟
    بعد از آن بیداد و جور و سرکشی، یارب، مرا
    بر تو چندین دوستی و اشتیاق و آز چیست؟
    کار ما سوز دلست و کار تو ساز جمال
    خود نمیگویی که: چندین سوز و چندان ساز چیست؟
    ای که گفتی: ذوق دل پرداز مسکینان خوشست
    قصهٔ من با رخش بیرون ز دلپرداز چیست؟
    اوحدی، گر حال دل پوشیدهای از خلق شهر
    بر سر هر کوچه این آوازه و آواز چیست؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست
    تر ک خفتن کن، که بیدارم همی باید گریست
    در بلا پیوسته یارم بودهای، امروز نیز
    یارییده، کز غم یارم همی باید گریست
    بار دیگر بر دل ریش منست از هجر او
    آن چنان باری که صد بارم همی باید گریست
    خار و خون میدارم اندر دل ز چشم مـسـ*ـت او
    با دل پرخون و پرخارم همی باید گریست
    چاره کردم تا: دلش بر من بسوزد ساعتی
    چون نمیسوزد، به ناچارم همی باید گریست
    طالعی دارم، که بر من خار گرداند سمن
    بر چینین طالع، که من دارم، همی باید گریست
    دوری از دلدار بد کارست و من خود کردهام
    لاجرم هم خود بدین کارم همی باید گریست
    آخر، ای چشم، این چه توفانست؟ خونم ریختی
    اندکی کمتر، که بسیارم همی باید گریست
    چند شب چون دیگران نالیدم از هجرش، کنون
    چند روزی اوحدیوارم همی باید گریست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست
    وآنکه مرا میکشد در غم خود، آن یکیست
    نیست عدو را مجال، با مدد آن جمال
    آیت دردش پرست، نسخهٔ درمان یکیست
    عاشق و معشوق و عشق، عاقل و معقول و عقل
    عالم و معلوم وعلم، دین و دل و جان یکیست
    آنکه خلیل تو بود وین که حبیب منست
    دو بدور ار چه گشت، در همه دوران یکیست
    سایه جدا میکند صورت هامون ز کوه
    ورنه بر آفتاب کوه و بیایان یکیست
    گر چه بر آمد نقوش، چشم بخود دار و گوش
    سایهنشینان پرند، سایه سلطان یکیست
    گشت کلام و نطق، مختلف اندر ورق
    ورنه خدای بحق، در همه ادیان یکیست
    هم به کرامت فزود قدر سلیمان ز دیو
    گرنه کرامت بود، دیو و سلیمان یکیست
    گرچه به حکم صروف، بر ورق این حروف
    پیش و پس آمد نقط ، نقطهٔ ایمان یکیست
    از سخن اوحدی نامه تفاوت گرفت
    چون که به معنی رسی، آخر و عنوان یکیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز ما بودی، جدا بودن روا نیست
    یکی گفتی، دویی کردن سزا نیست
    وجود خود ز ما خالی مپندار
    که نقش از نقشبند خود جدا نیست
    سرایی ساختی اندر دماغت
    که غیر ار خواجه چیزی در سرا نیست
    بنه تن بر هلاک، از خویش بینی
    که درد خویش بینی را دوا نیست
    چو خودرایان به خود جستی تو، مارا
    غلط کردی که: بی ما رهنما نیست
    کسی کو از هوای خویش بگذشت
    مبر نامش، که مرغ این هوا نیست
    اگر زان بینشان جویی نشانی
    به جایی بایدت رفتن که جا نیست
    درین بستان ز بهر سایهٔ سرو
    طلب کن سدرهای، کش منتها نیست
    مبین، ای اوحدی، غیر از خدا هیچ
    که چون واقف شوی غیر از خدا نیست
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,610
    بالا