شعر دفتر اشعار هلالی جغتایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,163
  • پاسخ ها 322
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

وه! چه شورانگیزی ای شیرین پسر؟

هم نمک میریزد از تو هم شکر

خاک پایت چون مرا فرق سرست

من چرا بردارم از پای تو سر؟

خاک گشتم لاله از خاکم دمید

همچنان داغ تو دارم بر جگر

بیخبر بودن ز عالم آگهیست

زاهد افسرده کی دارد خبر؟

 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ای به خوبی از همه خوبان عالم خوبتر

    شیوهٔ حسن و جمالت هر یک از هم خوبتر

    آدمی، گر یوسف مصرست، مانند تو نیست

    ای تو از مجموع فرزندان عالم خوب تر

    رنگت از می حالتی دارد که از گل خوش ترست

    و آن عرق بر عارض پاکت ز شبنم خوب تر

    خوب تر شد روی گلگونت به دور خط سبز

    آری، آری، باغ باشد سبز و خرم خوب تر

    ملک جان تسلیم سلطان خیالش شد، که هست

    کشور ما بر چنین شاهی مسلم خوبتر

    تشنه لب بوسد هلالی خاک آن در، زان که هست

    خاک پای پاک آن کو ز آب زمزم خوبتر


     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ای قامتت ز سرو سهی سرفرازتر

    لعلت ز هرچه شرح دهم دلنوازتر

    از بهر آن که با تو شبی آورم به روز

    خواهم شبی ز روز قیامت درازتر

    جان از تب فراق تو در یک نفس گداخت

    هرگز تبی نبود ازین جانگدازتر

    من در رهت نهاده به یاری سر نیاز

    تو هر زمان ز یاری من بینیازتر

    در باختیم دنیی و عقبی به عشق پاک

    در کوی عشق نیست ز ما پاکبازتر

    دردا! که باز کار هلالی ز دست رفت

    کارش بساز ای ز همه کارسازتر

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    تا ز خط عنبرین، حسن تو شد بیشتر

    عاشق روی توام، بیشتر از پیشتر

    ای به تو میل دلم هرنفسی بیشتر

    خوبی تو هر زمانی بیشتر از پیشتر

    پرسش اگر میکنی عاشق درویش را

    از همه عاشقترم وز همه درویشتر

    با غم ایوب نیست رنج مرا نسبتی

    صبرم ازو کمترست، دردم ازو بیشتر

    عشق تو اندیشه را سوخت، که رسوا شدم

    ور نه کس از من نبود عاقبتاندیشتر

    کیش بتان کافریست، مذهب ایشان ستم

    و آن بت بد کیش من از همه بد کیشتر

    غمزهزنان آمدی. سوی هلالی به ناز

    سـ*ـینهٔ او ریش بود، آه که شد ریشتر

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جامهٔ گلگون، روی آتشناک از گل پاکتر

    جامه آتشناک و رو از جامه آتشناکتر

    تا چو گل نازک تنش را دیدم، از جیب قبا

    سـ*ـینهٔ من چاک شد، چون دامن من چاکتر

    حیف باشد آن که: دوزم دیده بر دامان تو

    زان که باشد دامانش از دیدهٔ من پاکتر

    التماس قتل خود کردم، روان، برخاستی

    الله الله! برنخیزد سرو ازین چالاکتر

    صد مسلمان از تو در فریاد و باکت هیچ نیست

    این چه بیباکیست؟ ای از کافران بیباکتر!

    گفتهای از بهر پابوسم، هلالی، خاک شو

    من خود اول خاک بودم، گشتم اکنون خاکتر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر روز در کویش روم، پیدا کنم یار دگر

    او را بهانه سازم و آنجا روم بار دگر

    کارم همین عشقست و من حیران کار خویشتن

    ای کاش، بودی هم مرا، جز عاشقی، کار دگر

    من کیستم تا خوش زیم در سایهٔ دیوار او؟

    بگذار کر غم جان دهم در زیر دیوار دگر

    بیرون مرو، جولان مکن، وز ناز قصد جان مکن

    انگار مرد از هر طرف صد عاشق زار دگر

    در عشق مژگان صنم صحرانوردیها کنم

    دارم به پا خاری عجب، در پای دل خار دگر

    گر داشت روزی بیش ازین بازار یوسف رونقی

    دارد متاع حسن تو امروز بازار دگر

    غیر از هلالی ماه من، داری وفادارن بسی

    اما نداری همچو او، یار وفادار دگر
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر

    من به جای دگر افتادم و دل جای دگر

    یک دو روز دگر از لطف به بالین من آی

    که من امروز دگر دارم و فردای دگر

    غالباً تلخی جان کندن من خواست طبیب

    که به جز صبر نفرمود مداوای دگر

    پا نهم پیش که نزدیک تو آیم لیکن

    از نحیر نتوانم که نهم پای دگر

    با من آن کرد به یک بار تماشای رخت

    که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر

    اگر اینست پریشانی ذرات وجود

    کاش! هر ذره شود خاک به صحرای دگر

    پیش از این داشت هلالی سر سودای کسی

    دید چون زلف تو، افتاد به سودای دگر

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    حاش لله! کز رخت چشم افکنم سوی دگر

    خوش نمیآید به جز روی تو ام روی دگر

    تازه گلهای چمن خوشرنگ و خوشبویند، لیک

    گلرخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر

    زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو مباش

    حسن او را در نمیباید سر موی دگر

    کشتن آمد خوی آن بیرحم وز آنم باک نیست

    باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر

    روز محشر کز جفای نیکوان نالند خلق

    باشد آن بدخوی ما را هر سو دعاگوی دگر

    هر که را خاک سر کوی تو دامنگیر شد

    کی به دامانش رسد گرد سر کوی دگر؟

    دی چو با آن زلف و رخ سوی هلالی آمدی

    رفت آرام و قرارش هر یکی سوی دگر

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    با رخ زرد آمدم سوی رخت ای سرو ناز

    یعنی آوردم به خاک درگهت سوی نیاز

    دولت حسن و جوانی یک دو روزی بیش نیست

    در نیاز ما نگر، چندین به خسن خود مناز

    عمر بگذشت و شب تاریک هجر آخر نشد

    یا شبم کوتاه میبایست، یا عمرم دراز

    تاب بیماری ندارم بیش از اینها، ای فلک

    یا نسیم روحپرور، یا سموم جانگداز

    مردم چشم هلالی پاک میبازد نظر

    رو متاب، ای نازنین، از مردمان پاکباز
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    برو ای نرگس رعنا، تو به این چشم مناز

    ناز را چشم سیه باید و مژگان دراز

    از گل و لاله چه حاصل؟ من و آن سرو که هست

    همه شوخی و کرشمه، همه حسن و همه ناز

    آتشین روی من آرایش بزمست امشب

    برو، ای شمع، تو در گوشهٔ خجلت بگداز

    ای خوش آن دم، که تو از ناز، سوی من آیی!

    خیزم و بر کف پای تو نهم روی نیاز

    ای که مهمان منی، ساغر و مطرب مطلب

    هم به این سوز دل و نالهٔ جانسوز بساز

    تو گل روی زمینی و مه اوج فلک

    همه حیران جمالت ز نشیب و ز فراز

    ای شه حسن، به احوال هلالی نظری

    کخ منم بندهٔ مسکین، تو شه بندهنواز
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,542
    بالا