شعر دفتر اشعار هلالی جغتایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,286
  • پاسخ ها 322
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242


آخر از غیب دری بر رخ ما بگشاید

دیگران گر نگشایند، خدا بگشاید

دلبران کار من از جور شما مشکل شد

مگر این کار هم از لطف شما بگشاید

بر دل از هیچ طرف باد نشاطی نوزید

یا رب این غنچهٔ پژمرده کجا بگشاید؟

نگشاید دل ما تا نگشایی خم زلف

زلف خود را بگشا تا دل ما بگشاید

باشد آسایش آن سیمتن آسایش جان

جان بیاساید اگر بند قبا بگشاید

میکشم آه! که بگشا رخ گلگون لیکن

این گلی نیست که از باد صبا بگشاید

تا به دشنام هلالی بگشایی لب خود

هر سحر گریهکنان دست دعا بگشاید

 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ای کسانی که به خاک قدمش جا دارید

    گاه گاه از من محروم شده یاد آرید

    تا کی از حسرت او خیزم و بر خاک افتم؟

    وقت آنست که از خاک مرا بردارید

    گر ز نزدیک نخواهد که ببینم رویش

    باری از دور به نظارهٔ او بگذارید

    بیشمارند صف جمع غلامان در پیش

    بنده را در صف آن جمع یکی بشمارید

    گرد آن کوی سگانند بسی، بهر خدا

    که مرا نیز در آن کوی سگی پندارید

    بعد مردن سر من در سر کویش فگنید

    ور توانید به خاک قدمش بسپارید

    تا کی ای سنگدلان مرگ هلالی طلبید؟

    مُرد بیچاره، شما نیز همین انگارید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آن کمر بستن و خنجر زدنش را نگرید

    طرف دامن به میان بر زدنش را نگرید

    خلعت حسن و کمر ترکش نازش بینید

    عقد دستار به سر بر زدنش را نگرید

    جانب گریهٔ من چون نگرد از سر ناز

    خنده بر جانب دیگر زدنش را نگرید

    شوخ من مـسـ*ـت شد و ساغر می زد به سرم

    شوخی و مـسـ*ـتی و ساغر زدنش را نگرید

    ناگه آن شوخ درون آمد و سر زد همه را

    مـسـ*ـت در مجلس ما سر زدنش را نگرید

    چون بدان قامت رعنا کند آهنگ چمن

    طعنه بر سرو و صنوبر زدنش را نگرید

    منکر آه جهانسوز هلالی مشوید

    هر دم آتش به جهان بر زدنش را نگرید

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل به درد آمد و این درد به درمان نرسید

    سر درین کار شد و کار به سامان نرسید

    آن جفاپیشه که بر نالهٔ من رحم نکرد

    کافری بود به فریاد مسلمان نرسید

    کس بر آن شه خوبان غم من عرض نکرد

    وه! که درد دل درویش به سلطان نرسید

    وه! که تا گشت سرم بر سر میدان تو خاک

    بعد از آن پای تو یک روز به میدان نرسید

    تو چه دانی که چه حالست مرا در ره عشق؟

    چون تو را گردی از این راه به دامان نرسید

    عاقبت دست به دامان رقیب تو زدم

    چه کنم دست من او را به گریبان نرسید

    عمرها خواست هلالی که به خوبان برسد

    مُرد بیچاره و یک روز بدیشان نرسید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    گر دلم زین گونه آه دم به دم خواهد کشید

    آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید

    زیر کوه غم تن فرسوده کاهی بیش نیست

    برگ کاهی چند یا رب! کوه غم خواهد کشید

    تنگ شد بر عاشق بیخانمان شهر وجود

    بعد از این خود را به صحرای عدم خواهد کشید

    نم کشد از خاک چشمم خاک هر سرمنزلی

    اشک اگر اینست بام چرخ نم خواهد کشید

    حرف بیداری که بیرون آید از کلک قضا

    دور چرخ آن را به نام من رقم خواهد کشید

    چون هلالی خاک گشتم بر امید مقدمش

    وه! چه دانستم که از خاکم قدم خواهد کشید؟

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    [h=2]
    icon1.png
    [/h]

    مینویسم سخنم از آتش دل بر کاغذ

    جای آنست اگر شعله زند در کاغذ

    چون قلک سوختی از آتش دل نامهٔ من

    اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

    سخن لعل تو خواهیم که در زر گیریم

    کاش سازند دگر از ورق زر کاغذ

    خط مشکین ورق روی تو را زیبد و بس

    قابل آیت رحمت نبود هر کاغذ

    شرح بیمهری آن ماه بیابان نرسد

    فیالمثل گر شود افلاک سراسر کاغذ

    مردم از غم که چرا نامه نوشتی به رقیب؟

    نشدی کاش! درین شهر میسر کاغذ

    تا هلالی صفت ماه جلال تو نوشت

    گشت چون صفحهٔ خورشید، منور کاغذ

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوستان امشب دوای درد محزونم کنید

    بر سرم افسانهای خوانید و افسونم کنید

    نیست اندوه مرا با درد مجنون نسبتی

    میشوم دیوانه گر نسبت به مجنونم کنید

    لالهگون شد خرقهٔ صد چاکم از خوناب اشک

    شرح این صورت به شوخ جامه گلگونم کنید

    شهسوار من به صحرا رفته و من ماندهام

    زین گـ ـناه از شهر میخواهم که بیرونم کنید

    وصف قدش را به میزان خرد سنجیدهام

    آفرین بر اعتدال طبع موزونم کنید

    چشم پرخونم ببینید و مپرسید از دلم

    حالت دل را قیاس از چشم پرخونم کنید

    چون هلالی دوش بر خاک درش جا کردهام

    شاید امروز جا بر اوج گردونم کنید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    [h=2]
    icon1.png
    [/h]

    مینویسم سخنم از آتش دل بر کاغذ

    جای آنست اگر شعله زند در کاغذ

    چون قلک سوختی از آتش دل نامهٔ من

    اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

    سخن لعل تو خواهیم که در زر گیریم

    کاش سازند دگر از ورق زر کاغذ

    خط مشکین ورق روی تو را زیبد و بس

    قابل آیت رحمت نبود هر کاغذ

    شرح بیمهری آن ماه بیابان نرسد

    فیالمثل گر شود افلاک سراسر کاغذ

    مردم از غم که چرا نامه نوشتی به رقیب؟

    نشدی کاش! درین شهر میسر کاغذ

    تا هلالی صفت ماه جلال تو نوشت

    گشت چون صفحهٔ خورشید، منور کاغذ
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غم نیست که ز داغ تو میسوزدم جگر

    داری هزار سوخته، من هم یکی دگر

    یا رب چه کم شود ز تو، ای پادشاه حسن

    گر سوی من به گوشهٔ چشمی کنی نظر؟

    در کوی تو سرآمد اهل وفا منم

    از چشم التفات وفای مرا نگر

    تا کی در آرزوی تو گردیم کو به کوی؟

    تا کی به جستجوی تو گردیم در به در؟

    جان میکنیم و یار ز ما بیخبر هنوز

    خواهیم مردن از غم او تا شود خبر

    در گوشهٔ غم است هلالی به صد نیاز

    گاهی ز چشم لطف برین گوشه بر نگر


     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    جان خواهم از خدا، نه یکی بلکه صد هزار

    تا صد هزار بار بمیرم برای یار

    من زارم و تو زار دلا یک نفس بیا

    تا هر دو در فراق بنالیم زار زار

    از بس که ریخت گریهٔ خون در کنار من

    پر شد از این کنار، جهان، تا به آن کنار

    در روزگار هجر تو روزم سیاه شد

    بر روز من ببین که چهها کرد روزگار

    چون دل اسیر توست، ز کوی خودش مران

    دلداریی کن و دل ما را نگاه دار

    کام من از دهان تو یک حرف بیش نیست

    بهر خدا که لب بگشا، کام من بر آر

    چون خاک شد هلالی مسکین به راه تو

    خاکش به گرد رفت و شد آن گرد هم غبار

     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,602
    بالا