شعر دفتر اشعار عرفی شیرازی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,060
  • پاسخ ها 485
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید

که پاسخ سخنش ناگوار می آید


زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم

که بوی دل ز کدامین دیار می آید


دلی به روشنی آفتاب خنده زند

که از زیارت شب های تار می آید


هزار جان گرامی به نرخ جو نخرند

به عالمی که در او دل به کار می آید


گر از لیاقت خود شیخ آگهی یابد

ز صدر صومعه تا پای دار می آید


گذشت مدت همخانگی جان، عرفی

ز غیر خانه تهی کن که یار می آید
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در ملک عشق هر که شهیدش نمی کنند

    گفت و شنید ماتم و عیدش نمی کنند


    یوسف وش آن که راست رود بهر فتح باب

    محتاج التفات کلیدش نمی کنند


    یا رب کجا بریم وفا را که این متاع

    در کشور وجود خریدش نمی کنند


    هر کس که های و هوی نکشید، اهل روزگار

    گوش رضا به گفت و شنیدش نمی کنند


    خونریز عشق بین که جگرگوشهٔ خلیل

    آید به زیر تیغ و شهیدش نمی کنند


    از نوحه مرد عرفی مجنون و اهل هوش

    گوشی به نغمه های نَشیدش نمی کنند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به جان خسته ندانیم که آن بلا چه کند

    عنان به دشمن جان داده ایم تا چه کند


    به دوستان نظرش نیست، مهر دشمن بس

    کسی که دشمن مهر است، دوست را چه کند


    تبسم تو که ناسور را بود مرهم

    به سـ*ـینه نیش زند، نیش غمره را چه کند


    هزار گونه مراد محال می طلبی

    تو خود بگو، که اجابت به این دعا چه کند


    مجو سعادت طالع، که فرصت رفت

    چو سر بریده شود، سایهٔ هما را چه کند


    بگو وفا نکند دوست با منش، عرفی

    نمی شود به وفا آشنا، وفا چه کند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوش کز عشق تو، دل عیب سلامت می کرد

    ناگوارایی غم، کار حلاوت می کرد


    جان برفت ای غم و همراه نرفتی، آری

    این گنه داشت که عمری به تو عادت می کرد


    دوش کآئینهٔ دل داشتمش پیش نظر

    تاب دل بین که تماشای قیامت می کرد


    آن که توفیق مرا برگ فراغت می داد

    کاش خون در دلم از درد قناعت می کرد


    گر که مقصود دلم تلخ تر از زهر زیان بود

    کی دعا دست در آغـ*ـوش اجابت می کرد


    گر نه دوشینه اجل بهر تو می مُرد، چرا

    کشتن خلق به ناز تو وصیت می کرد


    گیسوی حور پریشانی ماتم بشناخت

    ورنه کی سنبل تر گلشن جنت می کرد


    بعد مردن، به جهان شد، زر عرفی رایج

    کاش در عین حیات این همه شهرت می کرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به باغ عشق تذرو طرب حزین میرد

    چو میوه خیز شود شاخ، میوه چین میرد


    به کیش برهمنان آن کس از شهیدان است

    که در عبادت بت روی بر زمین میرد


    ز زخم کفر محبت نمی برد لـ*ـذت

    همان به است که زاهد به درد دین میرد


    اجل نیامده مُردم، که خستهٔ غم عشق

    دو روز پیشتر از روز واپسین میرد


    چراغ بزم یقینم نه شمع اهل دلیل

    که از دمیدن افسون آن و این میرد


    عبیر طرهٔ حورش غبار آئینه است

    کسی که گرد ره دوست بر جبین میرد


    مزن ترانهٔ تحسین به شعر من عرفی

    که شمع طبع من از باد آفرین میرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چنانکه در چمن روضه خس نمی گنجد

    به باغ عشق گیاه هـ*ـوس نمی گنجد


    ز زخم ناوک درد تو لذتی گیرم

    که آن به حوصلهٔ ذوق کس نمی گنجد


    از آن دلم ترکان جنگجو طلبد

    که در حوالی آتش مگس نمی گنجد


    در آ به سـ*ـینه و صد کوه غم نه بر دل

    چنین که دردل تنگم نفس نمی گنجد


    بگو به باغ بهشت آ و دلگشایی بین

    که بلبل دل من در قفس نمی گنجد


    صباح و شام در آن کوچه مِی کشد عرفی

    که ترس شحنه و بیم عسس نمی گنجد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گر نیم قطره ز دهان سبو چکد

    بال فرشته فرش کنم که بر او چکد


    امید را بکُش، به نهانی، که تا ابد

    اشگ مصیبت از مژهٔ آرزو چکد


    بعد از هلاک گر بفشارند خاک من

    هم خون دل تراود و هم آبرو چکد


    آن تشنگی به عشق فروشم که تا ابد

    آب حیات از دم شمشیر او چکد


    عرفی درآ به نوحه که بسیار بی غمم

    باشد ز دیده قطرهٔ اشکی فرو چکد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سرم ز وصل نهانی بلند خواهد شد

    زمانه از گل و خس نخلبند خواهد شد


    کسی که نوحه نکردی به ماتم دل تنگ

    حریص زمزمه و هـ*ـر*زه خند خواهد شد


    مراد بر اثر غیر کو، مران شتاب

    که باز طالع ما ارجمند خواهد شد


    به حیرتم ز غزال رمیدهٔ مقصود

    که صید این دل کوته کمند خواهد شد


    به کوی غیر نماند وداع شربت کام

    که ناگوارتر از زهرخند خواهد شد


    لبم دهد مگسان امید را مژده

    که زهرخند با نوشخند خواهد شد


    ز عود قافیه غم نیست در میان غزل

    که یار چون پسندد پسند خواهد شد


    بیا کلیم که آن آتشی که می طلبی

    کنون ز سـ*ـینهٔ عرفی بلند خواهد شد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از مرگ من آن عشـ*ـوه نما را که خبر کرد

    آن فتنهٔ ماتم زده ها را که خبر کرد


    افسانهٔ غم های تو گویند به نوحه

    از درد دلم اهل عزا که خبر کرد


    گویند که آشفتگئی هست درآن زلف

    زین غم، که فزون باد، صبا را که خبر کرد


    بودند به هم گرم نگاه من و معشوق

    بیگانگی آموز حیا را که خبر کرد


    خلد از تو نگیرند شهیدان محبت

    از جود تو این مشت گدا را که خبرکرد


    در صومعه زهاد نهان باده گسارند

    از شیوهٔ ما اهل ریا را که خبر کرد


    عرفی به تو رندان ته خم لطف نمودند

    از تیرگی ات اهل صفا را که خبر کرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گَرَم دعای مَلَک خاک رهگذر باشد

    به هر کجا نهم پا نیشتر باشد

    در آفتاب طلب گشت بخت ما همه عمر
    نیافت سایهٔ نخلی که بارور باشد
    امید عافیت از مردن است و می ترسم
    که مرگ دیگر و آسودگی دگر باشد
    به بال خویش منال ای هما، به گلشن عشق
    در این چمن، قفس مرغ بال و پر باشد
    بده بشارت طوبی که مرغ همت ما
    بر آن درخت ننشیند که بی ثمر باشد




    به آتش جگرتشنگان نگردد خشک


    ز آب دیدهٔ ما، دامنی که تر باشد




    تمام آتشم و نالهٔ بی اثر، عرفی


    فغان که دوزخیان را کجا اثر باشد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,547
    بالا