شعر دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی

  • شروع کننده موضوع Ay Çocuğu
  • بازدیدها 769
  • پاسخ ها 49
  • تاریخ شروع

Ay Çocuğu

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/27
ارسالی ها
4,039
امتیاز واکنش
28,649
امتیاز
856
این چه روزست اینکه یار از در درآمد مر مرا

وه چه کار است اینکه از جانان برآمد مر مرا

این چه بویست اینکه جا اندر دماغ جان گرفت

این چه روزست اینکه در چشم تر آمد مر مرا

از گلستان وفا برخاست بادی ناگهان

مشک در بالین و گل در بستر آمد مر مرا

ناگهان آمد چو آب زندگانی بر سرم

زنده امروزم که آب اندر سر آمد مر مرا

گردنم می خواست تا در چنبر آرد زلف تو

اینک اینک گردان اندر چنبر آمد مر مرا

گو برو ساقی که جان از روی جانان مـسـ*ـت شد

گو قدح بشکن که می در ساغر آمد مر مرا

گر کسی را در جهان از طلعت دیدار خویش

طالعی آمد نکو نیکوتر آمد مر مرا

خسروم گر خود سلیمانی کنم دعوی رواست

کافتاب رفته بار دیگر آمد مر مرا
 
  • لایک
واکنش ها: Diba
  • پیشنهادات
  • Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما

    می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما

    ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی

    تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما

    یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال

    می رسد شاهی ترا بر دلبران، سلطان ما

    دی خرامان در چمن ناگه گذشتی لاله گفت

    نیست مثل آن صنوبر در همه بستان ما

    از تب و تاب غم هجران چو ما را دل بسوخت

    خود نگفتی این گذر چونست در هجران ما

    چشم ما می گوید از سوز غمت شب تا به روز

    هیچ رحمی نایدت بر دیده گریان ما

    می کنم شادی که گفتا غمزه ات از ناز دوش

    خسروا، نزدیک آن شو تا شوی قربان ما
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    در خم گیسوی کافر کیش داری تارها

    بهر گمره کردن پاکانست این زنارها

    پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست

    کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها

    فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو

    حسن را آری بود اینگونه دست افزارها

    آشتی ده با لبم لب را که آزارم به کام

    کز پس آن آشتی خوش باشد این آزارها

    خارخاری در دلست و غنجهای خون بران

    چون کنم چون خود جز این گل نشکند زین خارها

    هست در کوی تو بستانهای غم تا بنگری

    سبزه ها کز گریه رسته از ته دیوارها

    عاشق کاه و علف دل نیست، بل نقل سگانست

    چون دل گاوان که بفروشند در بازارها

    ناله ای دارم کش از دل گر برآرم بگسلد

    باربرداران مهار و بوستان افسارها

    گفتمش جان می کنم خون می خورم بهر تو، گفت

    خسروا، مشتاق را جز این نباشد کارها
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    گم شدم در سر آن کوی، مجویید مرا

    او مرا کشت شدم زنده، ممویید مرا

    عمری از گم شدنم رفت و نمی آیم باز

    چون چنین است، شما نیز مجویید مرا

    بر درش مردم و آن خاک بر اعضای منست

    هم بدان خاک در آرید و مشویید مرا

    عاشق و مستم و رسوایی خویشم هـ*ـوس است

    هر چه خواهم که کنم، هیچ مگویید مرا

    خسروم من گلی از خون دل خود رسته

    بوی من هست جگر سوز، مبویید مرا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای شده ماه نما دیده بدخوی مرا

    دیده ای هیچگه آن ماه جفا جوی مرا

    نتواند که کسی را نکشد با آن روی

    واگذارید به من آن بت بدخوی مرا

    اره گر از پی آن روی نهندم بر سر

    شانه ای دانم کاو راست کند موی مرا

    گفتم این سر به یکی ضربت چوگان بنواز

    گفت خواهی که تو معزول کنی گوی مرا

    ترسم از بوی دل سوخته ناخوش گردد

    می رسانی به وی، ای باد صبا بوی مرا

    شد ز من سوخته خلقی و ز دود دل من

    آتشی گیرد هر روز سر کوی مرا

    گفتی افتاده به مان بردر من، چون خیزم؟

    خاک ناخورده هنوز این سر و پهلوی مرا

    بسکه گرید ز غمت روی به زانو خسرو

    بیم زنگار شد آیینه زانوی مرا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    وه که سوز درونم خبری نیست ترا

    در غمت مردم و با من نظری نیست ترا

    بر سر کوی تو فریاد که از راه وفا

    خاک ره گشتم و بر من گذری نیست ترا

    دارم آن سر که سرم در سر و کار تو شود

    با من دلشده هر چند سری نیست ترا

    دیگران گر چه دم از مهر و وفای تو زنند

    به وفای تو که چون من دگری نیست ترا

    خسروا، ناله و فریاد به جایی نرسد

    یارب، این گریه خونین اثری نیست ترا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

    گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

    گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

    سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

    ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

    هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

    بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم

    غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

    محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من

    بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

    بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست

    که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

    دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت

    همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

    غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم

    که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

    تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو

    بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    قدری بخند و از رخ قمری نمای ما را

    سخنی بگوی و از لب شکری نمای ما را

    سخنی چو گوهرتر صدف لب تو دارد

    سخن صدف رها کن، گهری نمای ما را

    به نظر ندیده ام من اثر دهان تنگت

    اگرت بود دهانی اثری نمای ما را

    منم اندر این تمنا که ببینم از تو بویی

    چو صبا خرامشی کن، کمری نمای ما را

    ز خیال طره تو چو شب است روز عمرم

    به کرشمه خنده ای زن، سحری نمای ما را

    به زبان خویش گفتی که گذر کنم به کویت

    مگذر ز گفته خود گذری نمای ما را

    چو منت هزار عاشق بود، ای صنم، لیکن

    به همه جهان چو خسرو دگری نمای ما را
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    هر که زیر پیرهن بیند مرا

    مرده اندر کفن بیند مرا

    خویش را من خود کسی دانم ولی

    یار اگر از چشم من بیند مرا

    آرزو دارم قصاص از دست دوست

    تا بدانسان مرد و زن بیند مرا

    بر سر راهش کشیدم زار زار

    بو که آن پیمان شکن بیند مرا

    بیدلی کش عیب می کردم کجاست

    تا به کام خویشتن بیند مرا

    نازنینا، زین هـ*ـوس مردم که خلق

    با تو روزی در سخن بیند مرا

    باد هر روزی به جولا نگاه تو

    خاک خواری بر دهن بیند مرا

    گر بیاید باز مرغ نامه بر

    طعمه زاغ و زغن بیند مرا

    جوی خون راند به جای جوی شیر

    خسروم، گر کوهکن بیند مرا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    Ay Çocuğu

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/27
    ارسالی ها
    4,039
    امتیاز واکنش
    28,649
    امتیاز
    856
    ای جهانی بنده چون من مر ترا

    نیست چون من بنده دیگر ترا

    دل چو نطفه در رحم خون می خورد

    تا چرا زاد این چنین مادر ترا

    از برای آفت جان منست

    شانه گر ره می کند بر سر ترا

    لشکر فتنه بکش، عالم بگیر

    فتنه شد چون جملگی لشکر ترا

    عالمی را از تو شد پیمانه پر

    پر نگشت از خون کس ساغر ترا

    من ز جورت مو شدم وز آه من

    جز میان چیزی نشد لاغر ترا

    نامسلمانی مکن شرمی بدار

    چند گویم حال خسرو مر ترا
     
    • لایک
    واکنش ها: Diba

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا