شعر اشعار حکیم نزاری

  • شروع کننده موضوع ^Venus^
  • بازدیدها 2,334
  • پاسخ ها 100
  • تاریخ شروع

^Venus^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
2,303
امتیاز
426
محل سکونت
به تو چه؟
در خرابات گدایان ز سر ناز میا

نشنیدی و ندیدی برو و باز میا

زینهار از تو که با ساز مخالف نروی

راست می ساز چو بازآیی ناساز میا

راه ما تا نکنی قطع مقامات مپوی

کوی ما تا نشوی خانه برانداز میا

جای در باختگان است و بد انداختگان

در مقامرکده بی حرمت و اعزاز میا

کنج ما گنج نهان است در او بنهفته

سوی ما تا نشوی معتمد راز میا

تا سرافرازی و گردن کشی از ما دوری

پس بنه گردن تسلیم و سرافراز میا

روی در کعبة وحدت نتوان با خود رفت

در چنین قافله با کثرت انباز میا

تا نخوانند به آن جا نتوانی رفتن

بر پی بانگ دعا باز خوش آواز میا

فاش مرغی است نزاری و چو بلبل بر گل

گو دگر بر سر این شاخ به پرواز میا
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای جانِ به لب رسیده بشتاب

    خود را و مرا به نقد دریاب

    دل رفت و تو نیز بر سر پای

    اندیشه نمی کنی در این باب

    بر نسیه چه اعتبار زنهار

    در حاصل نقد وقت بشتاب

    تسلیم شو و ز خود برون آی

    نزدیک رهی ست تا به بوّاب

    اما چو ز خود نمی کنی سیر

    وامانده ای ز جمع اصحاب

    از همت دوستان مددخواه

    باشد نظری کنند احباب

    بینی که ز دیر کعبه سازند

    وز چار سوی صلیب محراب

    جانا چو نمی شود میسر

    ما را ز غمت به هیچ اسباب

    در بادیة جمال رویت

    لب تشنه بمانده ایم بی آب

    از ناله من اثیر پر سوز

    و زسینة من زمانه پر تاب

    فرزند ادای نقد ما باش

    بشنو سخن نزاری ای باب

    با نوح نشین که بحر طوفان

    نه پایان دارد و نه پایاب

    ما را غم عشق تو چو دشمن

    در معرکه می کشد چو قلاب

    در سلسله می کشند ما را

    ما بی خبر از بهشت در خواب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    در سِتر ابر چند توان داشت آفتاب

    ای رشک آفتاب برافکن ز رخ نقاب

    خود برگرفته گیر نقاب از جمال خور

    خفاش چون کند که ندارد توان و تاب

    گر ذره ای ز نور تجلی کند ظهور

    همچون کلیم کار ببازی مکن شتاب

    گردون تراب بر سر آن تیره بخت کرد

    کز دست داد دامن اولاد بوتراب

    از مهر همچو ذره ندارد دلم قرار

    سیماب را گزیر نباشد ز اضطراب

    چشمم اگر خراب شد از اشک ژاله ریز

    بر راه سیل زود شود خانمان خراب

    اشکم اگر عقیق شد از تاب مهر دوست

    از سنگ لعل پاره کند نور آفتاب

    مغزم ضعیف گشت ز ماخولیای وصل

    هم عاقبت هلاک کند تشنه را سراب

    اکنون نزاریا که گریبان اختیار

    از دست رفت بیش مکن گردن از طناب

    بیهوده دست و پا مزن در محیط عشق

    تن در هلاک ده که ز سر درگذشت آب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    غذا چون کنم دردی از آفتاب

    موافق تر الحق می از آفتاب

    بیا ساقیا ساغری ده به من

    که عکسش بریزد خوی از آفتاب

    سر خشک مغز پر آشوب من

    به می گرم کن تا کی از آفتاب

    خیالم ز ماه قدح لمحه یی

    جدا نیست همچون فی از آفتاب

    نه در جام کی می نمودی جهان

    چه کم بود جام کی از آفتاب

    ز جام صبوحی گریزان مباش

    چو خفاش در هر پی از آفتاب

    به می کن دوای نزاری مساز

    چو حربا دواءالکی از آفتاب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    یاد آن شبها که بودی در کنارم آفتاب

    بر لبم یاقوت لب در جام می لعل مذاب

    هر چه مستظهر به تشریف حضورش گشتمی

    کنج من چون کلبة عطار کردی مستطاب

    در خرامیدی به حسن و بذله در دادی به لطف

    تازه بنشستی و خوش از رخ برافکندی نقاب

    آفتابی دیدمی بالای سرو سیم بر

    خرمنی گل دیدمی در زیر کافوری حجاب

    از حجاب چادر عفت چو بیرون آمدی

    همچنان کاید برون از پردة شب آفتاب

    در میان حله حوری دیدمی کز فرّ او

    دیده چون خفاش بی طاقت شدی از اضطراب

    در دم انفاس شیرینش خواص روح راح

    در گریبان عرق چینش نسیم مشک ناب

    روی شهرآراش عکس آفتاب از بس شعاع

    زلف هم بالاش رشک سنبل از بس پیچ و تاب

    غمزه مستش نهاده تیر ناوک در کمان

    کز نهیب زخم او کردی زمانه اجتناب

    عاقبت قهر زمانه ظالمی را بر گماشت

    تا شد از بیداد او ملک وصال ما خراب

    بخت حیران می کند در کار ما آهستگی

    چرخ سرگردان به خون جان ما دارد شتاب

    این همه جور از رقیبان است و ظلم ظالمان

    فارغند اهل عقوبت در قیامت از ثواب

    دانی از من ناشناسان را چه آتش در دل است

    زانکه هستم خاک پای نقد وقت بوتراب

    از لب می گون او تا کرد محرومش فلک

    هر برآن نیت نزاری دوست می دارد نوشید*نی

    خواب می گویی نزاری باز و گرنه در جهان

    هیچ کس را آفتاب آمد به شب در جای خواب

    تا نباید راست بر گفتن مقامات وصال

    تشنه ام بر خواب بیداری چو تشنه بر سراب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    دوش می دیدم که بودی در کنارم آفتاب

    داشتی بر کف گرفته تا به لب جام نوشید*نی

    دوستکامی خورد و بر دستم نهاد و بـ..وسـ..ـه داد

    گفت امشب از لبم انصاف خواه و کام یاب

    گاه از خورشید چون خفاش حیران بودمی

    گاه همچون ذره در هم رفته از بس اضطراب

    گاه سر بنهادمی بر پاش همچون دامنش

    گاه بر پیچیدمی زلفش به گردن چون طناب

    گاه دستی کردمی آهسته در گیسوی او

    بـ..وسـ..ـه ها بربودمی گاه از دهانش بر شتاب

    گاه از بوی عرق چینش دماغم پر بخور

    گـه ز زلف عنبرینش دامنم پر مشک ناب

    گـه کنارم از میانش همچو کوثر پر زلال

    گـه دهانم از لبانش حلقه لعل مذاب

    بر سرم کردی پیاپی چند جام آتشین

    بر جمال عالم آرایش شدم مـسـ*ـت و خراب

    مـسـ*ـت در آغـ*ـوش او بودم که خوابم در ربود

    بیش از این اگه نی ام اِمّا خطا اِمّا صواب

    من ندانم یعلم الله تا به شب خورشید را

    چون توان در بر به بیداری گرفتن یا به خواب

    در مقامات محقق خوب و بیداری یکی ست

    خوش نزاری خوش مقامی یافتی خیرالمآب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب

    خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب

    آتش فکنده در جگر لاله عارضت

    وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب

    باد صبا ز بوی عرقچین نازکت

    چون روضه از روایح فردوس مستطاب

    لاله ز غیرت رخ گل گون تو به داغ

    سنبل ز رشک گیسوی مفتول توبه تاب

    گر بگذرد ز بغلتاق تو نسیم

    بر گل ستان ز آتش غیرت شود گل آب

    عیبت همین که دیر به ما می رسی و زود

    بنیاد عهد می کنی و می کنی خراب

    آرام نیست بی تو دل بی قرار ما

    دانی به خون خویش چرا می کند شتاب

    مشتاق را شکیب نباشد ز روی دوست

    سیماب را گریز نباشد ز اضطراب

    بی وجه بود خطّ تو بر وجه خون من

    بر خون من چه حاجت خطی ست نا صواب

    غوغای غمزه ی تو ز مغزم ببرد هوش

    سودای نرگس تو ز چشمم ربود خواب

    رنگ لب تو دارد برگ نشاط تو

    زان فتنه شد نزاری شوریده بر نوشید*نی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آدینه مـسـ*ـت مرا دید محتسب خراب

    می آمدم برون ز خرابات مـسـ*ـت بی نقاب

    آغاز کرد بی هده گفتن کی ای فلان

    از چون تویی خطاست چنین کار ناصواب

    آدینه چون به مجلس واعظ نیامدی

    نشنیدی از خطیب که چون می کند خطاب

    ای فارغ از بهشت نمی بایدت نعیم

    وی غافل از جحیم نمی ترسی از عقاب

    گفتم که احتساب خراباتیان که کرد

    هرگز که دید کوی خرابات و احتساب

    گر راست بشنوی ز خراباتیان بسی

    راغب تری به شرب سر از راستی متاب

    بر من چه اعتراض کنی دفع خویش کن

    کز خود برون نرفته به زهدت چه احتساب

    اینک بهشت اگر به قضا داده ای رضا

    وینک جحیم اگر طمعی داری از نوشید*نی

    از مجلسی چه می کنم اینجا که می کنند

    هر دم روایتی درگر از آیت عذاب

    من در بهشتِ مجلسِ اصحاب می خورم

    بر بانگ چنگ و ضرب دف و نغمه ی رباب

    آن جا نه جای تست نه میخانه راه تو

    زهّاد را پدید بود مرجع ومآب

    آن ها که سر به دنیی و دین درنیاورند

    حلاج وار طوق ندانند از طناب

    کردند اعتصام به حبل الله و زدند

    دست وفا به دامان اولاد بوتراب

    بی بال مانده ای نتوانی پرید از آنک

    ناممکن است جلوه ی طاووس از غراب

    مثل تو پاک تن نبد آن قوم پاکباز

    گنجشک را رسد که کند پنجه با عقاب

    ایشان منزّه اند و تو موقوف نام وننگ

    ای گاو لاغری مفگن خر در این خلاب

    منگر به عاشقان به حقارت که می کنند

    شیران نر زه معرکه ی عشق اجتناب

    افسرده را چه غم که نزاری در آتش است

    ای دست گیر هان که ز سر درگذشت آب

    یارب تو آگهی که محبّ ولایتم

    روز جزا به قدر محبان دهم ثواب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    خوش بود بر طلوع صبح نوشید*نی

    زود بشتاب ساقیا بشتاب

    پیشتر زان که آفتاب کند

    کلّه ی ما چو کوره ی پرتاب

    آفتاب قدح کند روشن

    کنج تاریک ما به برق نوشید*نی

    دوست مطواع دوست در همه حال

    یار هم رنگ یار در همه باب

    پس بدین اعتبار باید بود

    در جهانِ خراب مـسـ*ـت و خراب

    زاهد خشک مغزِ تر دامن

    که نداند ره خطا زصواب

    می خورد بنگ و می نمی نوشد

    از سرِ آب می رود به سراب

    ای به رای خود اقتدا کرده

    کی کند هم حجاب رفع حجاب

    خویشتن را بدان که هیچ نه ای

    نص من عرف نفسه دریاب

    تو نه ای هیچ و چون نباشی تو

    هم بماند پس از سوال و جواب

    وقت با بی خودان مـسـ*ـت خوش است

    ای که طوبی لهم و حسن مآب

    چاره ای کن نزاریا بی خویش

    به در آ زین محیط بی پایاب
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    روز برف است بیایید و بیارید نوشید*نی

    تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب

    میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای

    تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب

    در چنین روز و جوارِ درِ نوروزِ شریف

    وقت فرصت مکن اهمال و غنیمت دریاب

    من نیارم کم یک هفته برون شد زین کنج

    که درون نعمت و ناز است وبرون برف و گِلاب

    گر میسر شودم خوشـی‌ و طرب خواهم کرد

    تا معلق بود این خیمه ی بی تیر و طناب

    خلوت خویشتن آراسته می خواهم داشت

    به حریف و به ندیم و به نوشید*نی و به کباب

    مذهب ما نبود نسیه مگر نقد الوقت

    من نه آنم که سر آب ندانم ز سراب

    می حرام است به نزدیک فقیه آب حلال

    می نه هم آب زر است آخر و هم آتش ناب

    بر خلیل الله چون گشت ریاحین آتش

    باز بر قوم نجی الله طوفان شد آب

    نازکان را نبود مرتبه ی حرقت می

    ریسمان را نبود طاقت آهن در تاب

    در جهان گرچه خراب است چه نقصان آخر

    من چه هشیار و چه معمور و چه مـسـ*ـت و چه خراب

    عاشقی چیست عذابی که درو راحت نیست

    دوستی چیست محیطی که بود بی پایاب

    راستی لطف سخن موجز و پر معنی راست

    بیشتر زین نتوان کرد در این باب اطناب

    مونسی ساقی و مجلس ز رقیبان خالی

    درد نوشی چو نزاری و امینی بوّاب

    مقطع شرط غزل ختم کنم بر مطلع

    روز برف است بیایید و بیارید نوشید*نی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,543
    بالا