شعر اشعار سنایی

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
دوست چنان باید کان منست

عشق نهانی چه نهان منست

عاشق و معشوق چو ما در جهان

نیست دگر آنچه گمان منست

جان جهان خواند مرا آن صنم

تا بزیم جان جهان منست

کیست درین عالم کو را دگر

یار وفادار چنان منست

حال ببین پیش بپرس از همه

تا تو نگویی به زبان منست

دوش مرا گفت که آن توام

آن منست ار چه نه آن منست
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
    که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

    کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم

    ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

    نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

    که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

    همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی

    که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

    منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور

    که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

    چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی

    که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

    مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

    دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

    ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی

    ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب

    لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

    ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک

    شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

    روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

    زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

    عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع

    عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

    قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای

    بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

    حکیم سنایی غزنوی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم
    رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ایم

    ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو

    از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خورده‌ایم

    بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش

    زرد رخساریم و از جورت به جان آزرده‌ایم

    ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز

    گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده‌ایم

    از برای کشتن ما چند تازی اسب کین

    کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده‌ایم

    تا تولا کرده‌ایم از عاشقی در دوستیت

    چون سنایی از همه عالم تبرا کرده‌ایم

    حکیم سنایی غزنوی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

    تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

    ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی

    خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

    دین زردشتی و آیین قلندر چند چند

    توشه باید ساختن مر راه جان آویز را

    هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین

    بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را

    زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را

    وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را

    ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود

    بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

    از سنایی غزنوی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
    نروم جز به همان ره که توام راهنمایی

    همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
    همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

    تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری
    احد بی‌زن و جفتی، ملک کامروایی

    نه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
    تو جلیل‌الجبروتی، تو نصیرالامرایی

    تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
    تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنایی

    بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی
    بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی

    بری از خوردن و خفتن، بری از شرک و شبیهی
    بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی

    نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
    نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

    نبد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
    نه بجنبی، نه بگردی، نه بکاهی، نه فزایی

    همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی
    همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی

    همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
    همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی

    احد لیس کمثله، صمد لیس له ضد
    لمن‌الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

    لب و دندان((سنایی)) همه توحید تو گوید
    مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    دارم سر خاک پایت ای دوست
    آیم به در سرایت ای دوست

    آنها که به حسن سرفرازند
    نازند به خاکپایت ای دوست

    چون رای تو هست کشتن من
    راضی شده‌ام برایت ای دوست

    خون نیز ترا مباح کردم
    دیگر چکنم به جایت ای دوست

    دانی نتوان کشید ازین بیش
    بار ستم جفایت ای دوست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشم
    رای تو باشد حشم توفیق به فرزاد علم

    گر نبودی بود تو موجود کلی را وجود
    حق به جان تو نکردی یاد در قرآن قسم

    گر نخواندی «رحمةللعالمین» یزدان ترا
    در همه عالم که دانستی صمد را از صنم

    چون "لعمرک"گفت اینجای دیگر"والضحی"
    گشتمان روشن که تو بوالقاسمی نه بوالحکم

    تا نسیم روی و مویت پرده از رخ بر نداشت
    نه ظلم از نور پیدا بود نه نور از ظلم

    عالمی بیمار غفلت بود اندر راه لا
    حق ترا از حقهٔ تحقیق فرمودش: نعم

    کای محمد رو طبیب حاذق و صادق تویی
    خلق کن با خلق و بر نه درد ایشان را مرم

    هر کرا شربت بود شافی بده آنک قدح
    هر کرا حجت بود حاجت بخواه اینک کرم

    منبر و اسرار تو هردم تمام و مطلع
    گر کنندت کافران از روی غیرت متهم

    هر کجا مهر تو آمد بهره برگیرد مراد
    هر کجا داد تو آمد رخت بر بندد ستم

    زان بتو دادست یزدان این سرای و آن سرای
    تا هم اینجا محترم باشی هم آنجا محتشم

    مدتی بگذشت تا قومی ز فراشان روح
    بـرده‌اند بر بام عالم رخت از بیت‌الحرام

    «طرقوا» گویان همه در انتظارت سوختند
    آب از سر گذشت ای مهتر عالی همم

    ای جبین هر جنین را مهر مهر تو نگار
    مهر مهرت را مگر اندک شکستی داد جم

    ناگهان خاتم برون شد چند روز از دست او
    ملکت از دستش برون شد همچو خاتم لاجرم

    کحل حجت بود آن در چشم هر بیننده‌ای
    یعنی از مهر تو نتوان دور بودن یک دو دم

    جام مالامال دادی عاشقان را زان قبل
    نعره‌های خون چکان برخاست آنجا از امم

    صدهزاران جان فدای خاک نعلین تو باد
    کو به خدمت بر سر کوی تو آمد یک قدم

    هر کرا در بر گرفتی «لاتخافوا» ملک اوست
    هر کرا بر در نهادی شد ز «لاشری» به غم

    آن چه دولت بد که شاگرد تو دید اندر ازل
    و آن چه حرمت بد که مولای تو دید اندر عجم

    گر سنایی را سنایی باشد اندر انس تو
    عمر او همچون شکر گردد نبیند طعم سم
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
    به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد

    وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
    بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد

    به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
    چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد

    زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
    دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    روزی بت من مـسـ*ـت به بازار برآمد
    گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد

    صد دلشده را از غم او روز فرو شد
    صد شیفته را از غم او کار برآمد

    رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر
    باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد

    در حسرت آن عنبر و دیبای نو آیین
    فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد

    رشک ست بتان را ز بناگوش و خط او
    گویند که بر برگ گلش خار برآمد

    آن مایه بدانید که ایزد نظری کرد
    تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد

    و آن شب که مرا بود به خلوت بر او بار
    پیش از شب من صبح ز کهسار برآمد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,542
    بالا