⚜ چو باختیار کَردم دل و جان فَدای آن رُخ گر اَزو کنم جُدایی نه باختیار بادا....
« «N¡lOo£aR» » کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2016/11/09 ارسالی ها 2,852 امتیاز واکنش 17,503 امتیاز 746 محل سکونت گیلان 2017/05/02 #201 ⚜ چو باختیار کَردم دل و جان فَدای آن رُخ گر اَزو کنم جُدایی نه باختیار بادا....
« «N¡lOo£aR» » کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2016/11/09 ارسالی ها 2,852 امتیاز واکنش 17,503 امتیاز 746 محل سکونت گیلان 2017/05/02 #202 #شعر_کهن دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟ بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟ هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟ خون من ریزی و چشم تو روا میدارد بـ..وسـ..ـهای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟ شهریان را به غریبان نظری باشد و من دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟ من و زلف تو قرینیم به سرگردانی من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟ دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا؟ #اوحدی
#شعر_کهن دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟ بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟ هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟ خون من ریزی و چشم تو روا میدارد بـ..وسـ..ـهای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟ شهریان را به غریبان نظری باشد و من دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟ من و زلف تو قرینیم به سرگردانی من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟ دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا؟ #اوحدی
« «N¡lOo£aR» » کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2016/11/09 ارسالی ها 2,852 امتیاز واکنش 17,503 امتیاز 746 محل سکونت گیلان 2017/05/02 #203 #شعر_کهن اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان اگر دعوی کند وقتی کسی دور تسلسل را تجمل روی خوبان را بیاراید ولیکن تو رخی داری که از خوبی بیاراید تجمل را نباید گوش مالیدن مرا در عشق و نالیدن اگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را قرنفل در دهان داری، که هنگام سخن گفتن به صحرا میبرد ز آن لب صبابوی قرنفل را برآید نالهٔ «دل دل» ز هر سو چون برانگیزی به روز کشتن و غارت غبار نعل دلدل را نمیگفتی: به فضل خود ببخشایم بسی بر تو؟ کنون وقت آمد انعام و احسان و تفضل را ز عشقش توبه بشکستم بگیر ای اوحدی، دستم و گر باور نمیداری بیار آن ساغر مل را جمالش کرد حیرانم، چه ماهست آن؟ نمیدانم که چشم از کشف ماهیت نمیبندد تامل را بهل، تا میکند خواری، که با او هم کند یاری چو جانم میل او دارد نهادم دل تحمل را #اوحدیدانلود رمان های عاشقانه
#شعر_کهن اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان اگر دعوی کند وقتی کسی دور تسلسل را تجمل روی خوبان را بیاراید ولیکن تو رخی داری که از خوبی بیاراید تجمل را نباید گوش مالیدن مرا در عشق و نالیدن اگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را قرنفل در دهان داری، که هنگام سخن گفتن به صحرا میبرد ز آن لب صبابوی قرنفل را برآید نالهٔ «دل دل» ز هر سو چون برانگیزی به روز کشتن و غارت غبار نعل دلدل را نمیگفتی: به فضل خود ببخشایم بسی بر تو؟ کنون وقت آمد انعام و احسان و تفضل را ز عشقش توبه بشکستم بگیر ای اوحدی، دستم و گر باور نمیداری بیار آن ساغر مل را جمالش کرد حیرانم، چه ماهست آن؟ نمیدانم که چشم از کشف ماهیت نمیبندد تامل را بهل، تا میکند خواری، که با او هم کند یاری چو جانم میل او دارد نهادم دل تحمل را #اوحدیدانلود رمان های عاشقانه
« «N¡lOo£aR» » کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2016/11/09 ارسالی ها 2,852 امتیاز واکنش 17,503 امتیاز 746 محل سکونت گیلان 2017/05/02 #204 #شعر_کهن چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده توجفا کرده و من داشته معذور ترا صورت پاک ترا از نظر پاک مپوش که به جز دیدهٔ پاکان ندهد نور ترا گر ز دیدار تو آگاه شوند اهل بهشت سر مویی نفروشند به صد حور ترا ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی چه غم از حال ستمدیدهٔ رنجور ترا؟ تو که چون من ننشستی به غمی روز دراز سخت کوتاه نماید شب دیجور ترا اوحدی را ز نظر دور مدار، ای دل و جان که دلارام ترا دارد و منظور ترا #اوحدیدانلود رمان های عاشقانه
#شعر_کهن چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده توجفا کرده و من داشته معذور ترا صورت پاک ترا از نظر پاک مپوش که به جز دیدهٔ پاکان ندهد نور ترا گر ز دیدار تو آگاه شوند اهل بهشت سر مویی نفروشند به صد حور ترا ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی چه غم از حال ستمدیدهٔ رنجور ترا؟ تو که چون من ننشستی به غمی روز دراز سخت کوتاه نماید شب دیجور ترا اوحدی را ز نظر دور مدار، ای دل و جان که دلارام ترا دارد و منظور ترا #اوحدیدانلود رمان های عاشقانه