شعر اشعار سنایی

Es_shima

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/13
ارسالی ها
2,751
امتیاز واکنش
29,248
امتیاز
846
سن
27
محل سکونت
ناکجا
ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست
بر گرد بنده‌وار به گرد مقام دوست

گرد سرای دوست طوافی کن و ببین

آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست

خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین

بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست

برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما

چون کم ز دیم خویشتن از بهر کام دوست

خواهی که بار عنبر بندی تو از سرخس

زآنجا میار هیچ خبر جز پیام دوست

خواهی که کاروان سلامت بود ترا

همراه خویش کن به سوی ما سلام دوست

بر دانه‌های گوهر او عاشقی مباز

تا همچو من نژند نمانی به دام دوست

با خود بیار خاک سر کوی او به من

تا بر سرش نهم به عزیزی چو نام دوست

بینا مباد چشم من ار سوی چشم من

بهتر ز توتیا نبود گرد گام دوست

گر دوست را به غربت من خوش بود همی

ای من رهی غربت و ای من غلام دوست

از مال و جان و دین مرا ار کام جوید او

بی کام بادم ار کنم آن جز به کام دوست
 
  • پیشنهادات
  • Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست
    لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست

    نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم

    چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست

    عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز

    زیرا که جمال تو ز اندازه برونست

    در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست

    در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست

    تا من رخ چون چشمهٔ خورشید تو دیدم

    چشمم ز غم عشق تو چون چشمهٔ خونست

    ای رفته ز نزدیک سنایی خبرت هست

    کز عشق تو حال من دل سوخته چونست

    از مهر تو چون نقطهٔ خونست دلم زانک

    بر ماه ترا دایرهٔ غالیه گونست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
    دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

    از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

    وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

    رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

    حلقه‌های زلف تو پای خردمندان ببست

    ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید

    ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست

    با چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لب

    بود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و مـسـ*ـت

    پارسایی را بود در عشق تو بازار سست

    پادشاهی را بود در وصل تو مقدار پست

    جز برای تو نسازم من ز فرق خویش پای

    جز به یاد تو نیارم سوی رطل و جام دست

    شادی و آرام نبود هر کرا وصل تو نیست

    هر کرا وصل تو باشد هر چه باید جمله هست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست
    گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست

    من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال

    هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست

    گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی

    بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست

    باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر

    خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست

    از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب

    از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست

    یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد

    کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست
    بر دل و جان پادشاهی هم دل و هم جان تراست

    هم حیات از لب نمودن هم شفا از رخ چو حور

    با دم عیسی و دست موسی عمران تراست

    در سر زلف نشان از ظلمت اهریمنست

    بر دو رخ از نور یزدان حجت و برهان تراست

    ای چراغ دل نمی‌دانی که اندر وصل و هجر

    دوزخ بی مالک و فردوس بی رضوان تراست

    در میان اهل دین و اهل کفر این شور چیست

    گر مسلم بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست

    از جمال و از بهایت خیره گردد سرو و مه

    سرو بستانی تو داری ماه بی کیوان تراست

    آنچه بت‌گر کرد و جادو دید جانا باطل است

    در دو مرجان و دو نرگس کار این و آن تراست

    گر من از حواری جنت یاد نارم شایدم

    کانچه حورالعین جنت داشت صد چندان تراست

    از همه خوبان عالم گوی بردی شاد باش

    داوری حاجت نیاید ای صنم فرمان تراست

    در همه جایی سنایی چاکر و مولای تست

    گر برانی ور بخوانی ای صنم فرمان تراست

    این چنین صیدی که در دام تو آمد کس ندید

    گوی گردون بس که اکنون نوبت میدان تراست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست
    فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست

    هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا

    بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدست

    ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا

    جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمدست

    تا مگر سنگین دلت را رحمت آید بر دلم

    سنگ را رحمت نباشد این حدیثی بیهدست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ای مسلمانان مرا در عشق آن بت غیرتست
    عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرتست

    عشق دریای محیط و آب دریا آتشست

    موجها آید که گویی کوههای ظلمتست

    در میان لجه‌اش سیصد نهنگ داوری

    بر کران ساحلش صد اژدهای هیبتست

    کشتیش از اندهان ولنگرش از صابری

    بادبانش رو نهاده سوی باد آفتست

    مر مرا بی من در آن دریای ژرف انداخته

    بر مثال رادمردی کش لباس خلتست

    مرده بودم غرقه گشتم ای عجب زنده شدم

    گوهری آمد به دستم کش دو گیتی قیمتست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    تا نقش خیال دوست با ماست
    ما را همه عمر خود تماشاست

    آنجا که جمال دلبر آمد

    والله که میان خانه صحراست

    وانجا که مراد دل برآمد

    یک خار به از هزار خرماست

    گر چه نفس هوا ز مشکست

    ورچه سلب زمین ز دیباست

    هر چند شکوفه بر درختان

    چون دو لب دوست پر ثریاست

    هر چند میان کوه لاله

    چون دیده میان روی حوراست

    چون دولت عاشقی در آمد

    اینها همه از میانه برخاست

    هرگز نشود به وصل مغرور

    هر دیده که در فراق بیناست

    اکنون که ز باغ زاغ کم شد

    بلبل ز گل آشیانه آراست

    بر هر سر شاخ عندلیبی‌ست

    زین شکر که زاغ کم شد و کاست

    فریاد همی کند که باری

    امروز زمانه نوبت ماست
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات
    هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات

    هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم

    در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات

    حسن ترا بینم فزون خلق ترا بینم زبون

    چون آمد از جنت برون چون تو نگاری بی برات

    در نارم از گلزار تو بیزارم از آزار تو

    یک دیدن از دیدار تو خوشتر ز کل کاینات

    هر گـه که بگشایی دهن گردد جهان پر نسترن

    بر تو ثنا گوید چو من ریگ و مطر سنگ و نبات

    عالی چو کعبه کوی تو نه خاکپای روی تو

    بر دو لب خوشبوی تو جان را به دل دارد حیات

    برهان آن نوشین لبت چون روز گرداند شبت

    وان خالها بر غبغبت تابان چو از گردون بنات

    بر ما لبت دعوت کنی بر ما سخن حجت کنی

    وقتی که جان غارت کنی چون صوفیان در ده صلات

    باز ار بکشتی عاجزی بنمای از لب معجزی

    چون از عزی نبود عزی لا را بزن بر روی لات

    غمهات بر ما جمله شد بغداد همچون حله شد

    یک دیده اینجا دجله شد یک دیده آنجا شد فرات

    جان سنایی مر ترا از وی حذر کردن چرا

    از تو گذر نبود ورا هم در حیات و هم ممات

    ای چون ملک گـه سامری وی چون فلک گـه ساحری

    تا بر تو خوانم یک سری «الباقیات الصالحات»
     

    Es_shima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/13
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    29,248
    امتیاز
    846
    سن
    27
    محل سکونت
    ناکجا
    از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب
    که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب

    بتم را خوشـی‌ و قلاشیست بی من کار هر روزی

    خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب

    من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم

    که دستوری بود ابلیس را کردار من هر شب

    برهنه پا و سر زانم که دایم در خراباتم

    همی باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب

    همه شب مـسـ*ـت و مخمورم به عشق آن بت کافر

    مغان دایم برند آتش ز بیت‌النار من هر شب

    مرا گوید به عشق اندر چرا چندین همی نالی

    نگار من چو بیند چشم گوهر بار من هر شب

    دو صد زنار دارم بر میان بسته به روم اندر

    همی بافند رهبانان مگر زنار من هر شب
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,545
    بالا