شعر دفتر اشعار هلالی جغتایی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,167
  • پاسخ ها 322
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
هر زمان بر صف خوبان به تماشا گذرم


چون رسم پیش تو نتوانم از آن جا گذرم


دارم آن سر که به سودای تو بازم سر خویش


سر چه کار آید؟ اگر زین سر و سودا گذرم


زان خط سبز و لب لعل گذشتن نتوان


گر به صد مرتبه از خضر و مسیحا گذرم


همنشینا، قدمی چند به من همره شو


که برش طاقت آن نیست که تنها گذرم


قصر مقصود بلندست، خدایا، سببی


که ازین مرحله بر عالم بالا گذرم


رشتهٔ مهر تو گر دست دهد همچو مسیح


پا به گردن نهم و از سر دنیا گذرم


من که امروز هلالی، خوشم از دولت عشق


بهتر آنست کز اندیشهٔ فردا گذرم
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    خواهم که به زیر قدمت زار بمیرم

    هر چند کنی زنده، دگر بار بمیرم

    دانم که چرا خون مرا زود نریزی

    خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم

    من طاقت نادیدن روی تو ندارم

    مپسند که در حسرت دیدار بمیرم

    خورشید حیاتم به لب بام رسیدست

    آن به که در آن سایهٔ دیوار بمیرم

    گفتی که ز رشک تو هلاکند رقیبان

    من نیز بر آنم که از این عار بمیرم

    چون یار به سر وقت من افتاد، هلالی

    وقتست اگر در قدم یار بمیرم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به خاک من گذری کن، چو در وفای تو میرم

    که زنده گردم و بار دگر برای تو میرم

    نهادم از سر خود یک به یک هوی و هـ*ـوس را

    همین بود هـ*ـوس من که در هوای تو میرم

    دل از جفای تو خون شد روا مدار که عمری

    دم از وفا زنم و آخر از جفای تو میرم

    تویی که: جان جهانی فزاید از لب لعلت

    منم که هر نفس از لعل جانفزای تو میرم

    به حال مرگم و سوی تو آمدن نتوانم

    تو بر سرم قدمی نه، که زیر پای تو میرم

    رو ای رقیب، ز سر کویش، که ترک جان نتوانی

    تو جای خویش به من ده، که من به جای تو میرم

    مرا به خواری ازین در مران به سان هلالی

    گذار تا چو سگان بر در سرای تو میرم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پس از عمری که خود را بر سر کوی تو اندازم

    ز بیم غیر نتوانم نظر سوی تو اندازم

    پس از چندی که ناگه دولت وصل اتفاق افتد

    چه باشد گر توانم دیده بر روی تو اندازم؟

    نبینم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز

    اگر روزی نظر بر طاق ابروی تو اندازم

    تو میآیی و من از شوق میخواهم که هر ساعت

    سر خود را به پای سر دلجوی تو اندازم

    رقیب سنگدل زین سان که جا کرده به پهلویت

    من بیدل چه سان خود را به پهلوی تو اندازم

    دلی کز دست من شد آه اگر روزی به دست آید

    کبابی سازم و پیش سگ کوی تو اندازم

    هلالی را دل دیوانه در قید جنون اولی

    اجازت ده که بازش در خم موی تو اندازم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    مگو افسانهٔ مجنون چو من در انجمن باشم

    ازو باری چرا گوید کسی جایی که من باشم

    کسی افسانهٔ درد مرا جز من نمیداند

    از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم

    رو ای زاهد که من کاری ندارم غیر می خوردن

    مرا بگذار تا مشغول کار خویشتن باشم

    جدا زان سروقد گر جانب بوستان روم روزی

    به یاد قد او در سایهٔ سرو چمن باشم

    چه سان رازی کنم پنهان که از صد پرده ظاهر شد

    مگر وقتی نهان ماند که در زیر کفن باشم

    مرا جان کوه اندوه است و من جان میکنم آری

    تو را لعل شیرینست من هم کوهکن باشم

    هلالی چون نمیپرسد مرا یاری و غمخواری

    من مسکین غریبم گرچه دایم در وطن باشم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اگر خوانی درونم بندهٔ این خاندان باشم


    وگر رانی برونم چون سگ بر آستان باشم


    ندانم بندهٔ روی تو باشم یا سگ کویت


    به هر نوعی که میخواهی بگو تا آن چنان باشم


    چه سگ باشم؟ که آیم استخوانی خواهم از کویت


    ولی خواهم که از بهر سگانت استخوان باشم


    چو از شوق تو یک دم خواب از چشمانم نمیآید


    اجازت ده که شبها گرد کویت پاسبان باشم


    غم هجر تو دارم یک زمان از وصل شادم کن


    چه باشد غم برآید من زمانی شادمان باشم


    قبای حسن پوشیدی، سمند ناز زین کردی


    بنه پای در رکاب ای عمر تا من در عنان باشم


    مرا گفتی هلالی در جهان رسوا شدی آخر


    من آن بهتر که در عشق تو رسوای جهان باشم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چو بخت نیست که شایستهٔ وصال تو باشم

    به صبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم

    به عشـ*ـوه طلف گشودی به چهره خال فزودی

    اسیر زلف تو گردم غلام خال تو باشم

    کمال فضل به تحصیل عاشقیست، خوش آن دم

    که در مطالعهٔ صفحهٔ جمال تو باشم

    چو پایمال تو گشتم سرم بلند شد آری

    چه سربلندی از این به که پایمال تو باشم

    خمیده باد قد من ز غصه همچو هلالی

    اگر نه مایل ابروی چون هلال تو باشم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا عمر بود در هـ*ـوس روی تو باشم

    در خاک شوم خاک سر کوی تو باشم

    فردای قیامت نروم جانب طوبی

    در سایه سرو قد دلجوی تو باشم

    پهلوی تو پیوسته نشینند رقیبان

    تا من نتوانم که به پهلوی تو باشم

    از غمزهٔ تو کاست تن من، که چو مویی

    من موی شوم در خم گیسوی تو باشم

    هر گـه که از تو ناز بری دست به چوگان

    خواهم همه تن سر شوم و گوی تو باشم

    ای شاخ گل تازه منم بلبل این باغ

    معذورم اگر شیفتهٔ روی تو باشم

    روزی که فلک نام مرا خواند هلالی

    میخواست که من مایل ابروی تو باشم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مرا چه زهره که گویم غلام روی تو باشم

    سگ غلام غلام سگان کوی تو باشم

    اگر به سوی تو گاهی کنم ز دور نگاهی

    هنوز بر حذر از نازکی خوی تو باشم

    چو سر عشق تو گفتن میان خلق نشاید

    به گوشهای بنشینم به گفتگوی تو باشم

    زهی خجسته زمانی که بعد مرگ رقیبان

    نشسته با دل آسوده رو به روی تو باشم

    تو آن بتی که من بتپرست همچو هلالی

    به هر کجا که روم روی دل به سوی تو باشم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    یار گفت از ما بکن قطع نظر گفتم به چشم
    گفت قطعاً هم مبین سوی دگر، گفتم به چشم
    گفت یار از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم
    وانگهی دزدیده در ما مینگر گفتم به چشم
    گفت با ما دوستی میکن بدل گفتم به جان
    گفت راه عشق ما میرو به سر گفتم به چشم
    گفت با چشمت بگو تا در میان مردمان
    سوی ما هر دم نیندازد نظر گفتم به چشم
    گفت اگر با ما سخن داری به چشم دل بگو
    تا نگردد گوش مردم با خبر گفتم به چشم
    گفت اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
    برفشان آبی به خاک رهگذر گفتم به چشم
    گفت اگر خواهد دلت زین لعل میگون خندهای
    گریهها میکن به صد خون جگر گفتم به چشم
    گفت جان من کجا لایق بود گفتم به دل
    گفت میخواهم جز این جای دگر گفتم گفتم به چشم
    گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
    تا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم به چشم
    گفت اگر دارد هلالی چشم گریانت غبار
    کحل بینایی بکن زین خاک در گفتم به چشم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,544
    بالا