شعر اشعار هاتف اصفهانی

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
ای فدای تو هم دل و هم جان

وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر

جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل

جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب

درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل

ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق

هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم

سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم

روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب

دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی

به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذار و گل رخسار

همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط

شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی

مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور

خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی

شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:

عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب

گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست

ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مـسـ*ـت افتادم و در آن مـسـ*ـتی

به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا

همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان

وز دهان تو نیم شکرخند

ای پدر پند کم ده از عشقم

که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش

که ز عشق تو می‌دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم

چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت

هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی

ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت

وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی

تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو

شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

دوش رفتم به کوی باده فروش

ز آتش عشق دل به جوش و خروش

مجلسی نغز دیدم و روشن

میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف

باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش

پاره‌ای مـسـ*ـت و پاره‌ای مدهوش

سـ*ـینه بی‌کینه و درون صافی

دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی

چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیئالک

پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر

آرزوی دو کون در آغـ*ـوش

به ادب پیش رفتم و گفتم:

ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند

درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت:

ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت

دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده

و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش

آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر

ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم

فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم

مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت

این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد

گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بینی

بی‌سر و پا گدای آن جا را

سر به ملک جهان گران بینی

هم در آن پا برهنه قومی را

پای بر فرق فرقدان بینی

هم در آن سر برهنه جمعی را

بر سر از عرش سایبان بینی

گاه وجد و سماع هر یک را

بر دو کون آستین‌فشان بینی

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی زیان بینی

جان گدازی اگر به آتش عشق

عشق را کیمیای جان بینی

از مضیق جهات درگذری

وسعت ملک لامکان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی

وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی‌الابصار

شمع جویی و آفتاب بلند

روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار

کوروش قائد و عصا طلبی

بهر این راه روشن و هموار

چشم بگشا به گلستان و ببین

جلوهٔ آب صاف در گل و خار

ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ

لاله و گل نگر در این گلزار

پا به راه طلب نه و از عشق

بهر این راه توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند

که بود پیش عقل بس دشوار

یار گو بالغدو و الآصال

یار جو بالعشی والابکار

صد رهت لن ترانی ار گویند

بازمی‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد

پای اوهام و دیدهٔ افکار

بار یابی به محفلی کآنجا

جبرئیل امین ندارد بار

این ره، آن زاد راه و آن منزل

مرد راهی اگر، بیا و بیار

ور نه ای مرد راه چون دگران

یار می‌گوی و پشت سر می‌خار

هاتف، اربـاب معرفت که گهی

مـسـ*ـت خوانندشان و گـه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی

از مغ و دیر و شاهد و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گاه اظهار

پی بری گر به رازشان دانی

که همین است سر آن اسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو
 
  • پیشنهادات
  • гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    با حریفی که بی‌سبب دارد

    سر آزار من بگو زنهار

    گرچه از حکه در تعب باشی

    ... خر را به ... خویش مخار

    هان و هان راه خویش گیر و برو

    به دم مار خفته پا مگذار
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    بیار وعده خلافم گر اتفاق افتاد

    نخست گوشزدش این پیام خواهم کرد

    که تا کیم به فسون گویی آنچه می‌خواهی

    به صبح اگرچه نکردم به شام خواهم کرد

    خدا گواست که گر آنچه گرفته‌ام نکنی

    ز حرف تلخ تو را تلخکام خواهم کرد

    ز هزل شربت زهرت به کام خواهم ریخت

    ز هجو جرعهٔ خونت به کام خواهم کرد

    همین نه هجو تو بی‌آبروی خواهم گفت

    که قصد جان تو بی‌ننگ و نام خواهم کرد

    اگر بزودی زود آنچه گفته‌ام کردی

    ز هجو تیغ زبان در نیام خواهم کرد

    بر آستان شب و روزت مقیم خواهم شد

    به خدمتت گـه و بیگه قیام خواهم کرد

    همین نه بلکه تو را با وجود اینهمه نقص

    ز مدح غیرت ماه تمام خواهم کرد

    ز نیت خودت آگاه ساز تا من هم

    ازین دو کار بدانم کدام خواهم کرد
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    تو ای نسیم صباحی که پیک دلشدگانی

    علی‌الصباح روان شو به جستجوی صباحی

    سراغ منزل آن یار مهربان چو گرفتی

    چو صبح خرم و خندان شتاب سوی صباحی

    گرت هواست که در بر رخ تو زود گشاید

    طفیل روی صبیحی برو به کوی صباحی

    پس از سلام به کنجی نشین و بهر تحیت

    نخست صبحک الله بخوان به روی صباحی

    اگر به یاد غریبان این دیار برآید

    حدیثی از لب شیرین و بذله گوی صباحی

    بگو که هاتف محنت نصیب غمزده تا کی

    شبان تیره نشیند در آرزوی صباحی

    به جان رسیده ز رنج خمـار دوری و خواهد

    صبوحی از می انفاس مشکبوی صباحی
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    صبح و شامی و ماه‌رخساری

    با دو زلف و دو رخ دو خال آنگاه

    روزی و از قفا شبی و ز پی

    اختری با دو تیره ابر و دو ماه

    دو ز اهل حبش چهار از روم

    پنج از زنگبارشان همراه

    دو گهر یک شبه دو لؤلؤ را

    گر تو نه نه شماری ای آگاه

    بعد وضع نهم نخواهد ماند

    بی‌شک و شبه دانه‌ای ز سیاه
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    امیر داد گستر خان عادل

    دلیر عدل پرور شاهرخ خان

    خدیو کامران کز یاری بخت

    نپچید آسمانش سر ز فرمان

    برای قطع نخل هستی خصم

    تبرزینی به دستش داد دوران

    تبرزین نه کلید فتح و نصرت

    تبرزین نه نشان شوکت و شان

    تبرزین نه رگ ابری شرر بار

    که انگیزد ز خون خصم طوفان

    تبرزین نه عقابی صیدپیشه

    که قوت اوست مغز اهل عدوان

    کسی کو گیردش بر کف نماند

    چو موسی و ید بیضا و ثعبان

    ز آسیبش پریشان باد دایم

    سر دشمن چو گوی از ضرب چوگان
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    مجوش ای فرومایه گر من تو را

    به شوخی گل هجو بر سر زدم

    تو را تا ز گمنامی آرم برون

    به نام تو این سکه بر زر زدم

    نه از کین به روی تو تیغ آختم

    نه از دشمنی بر تو خنجر زدم

    به طبع آزمایی هجا گفتمت

    پی امتحان تیغ بر خر زدم
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    عزیزم بهر آزارم نهانی

    مرس برداشت از کلبی معلم

    چنین دانست کاین را من ندانم

    الم یعلم بان الله یعلم
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    گفت فیاض خان والا شان

    خنجر آن خدیو نیکو نام

    آن بود بحر و بحر بی پایان

    این نهنگ و نهنگ خون آشام

    باد آن را ز لطف حق دائم

    باد این را زیمن بخت مدام

    خون بدخواه نامراد خضاب

    سـ*ـینهٔ خصم کج نهاد نیام
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    الهی ازین ششپر بی‌نظیر

    عدو را دل افکار و جان خسته باد

    به خصم بد اندیش در زیر آن

    ره چاره از شش جهت بسته باد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا