شعر دفتر اشعار عرفی شیرازی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,053
  • پاسخ ها 485
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
مـسـ*ـت عشق تو که میدان طلب از شیر شود

شیر مـسـ*ـت است که در بیشهٔ شمشیر شود


چشم شایستهٔ دیدار فرو می بندم

بر سِتم نیست اگر کار اجل دیر شود


مرد میدان تو را ناز کُشد، نی شمشیر

تا بود ناز، چرا کشتهٔ شمشیر شود


گر به عرفی نظرت نیست، تغافل چه ضرور

می توان کرد نگاهی که ز جان سیر شود
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید

    جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید


    هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست

    حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنید


    درد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیست

    هر چه گویم، گر چه ناممکن بود، باور کنید


    اینک آمد عرفی از میخانه، مـسـ*ـت و بت پرست

    هان مسلمانان دگر تعظیم این کافر کنید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای گریه ریزشی، که بلا کم نمی شود

    سیلی که کرد جور و جفا، کم نمی شود


    صحت در آرزوی دلم ماند و همچنان

    از لطف او امید دوا کم نمی شود


    نازم به حسن و عشق که از جام اتحاد

    مستند و درمیانه حیا کم نمی شود


    خاصیت نیاز نگه گن، که جود دوست

    عالم گرفت و فقر گدا کم نمی شود


    خواهی به گلشنم بر و خواهی به چشمه سار

    دردم به نقل آب و هوا کم نمی شود


    خون می چکدز طاعت عرفی، هزار حیف

    کز باغ او نسیم ریا کم نمی شود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کدام لحظه دلم گرد غم نمی گردد

    هلاک درد و فدای الم نمی گردد


    گدام زهر بلا درسفال می ریزم

    که آب در دهن جام جم نمی گردد


    فغان که از خرد و عشق کرده ایم قبول

    دو کارخاه که همراه هم نمی گردد


    هوای صومعه را نیست نشئهٔ گردی

    گـه هیچ بندی و مـسـ*ـتی علم نمی گردد


    هزار جلوهٔ دریغ از دلم که خرمن عشق

    به خوشه چینی آئینه کم نمی گردد


    چرا رفیق شهیدان نمی شود عرفی

    مگر روانه به شهر عدم نمی گردد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند

    خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند


    ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز

    دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند


    پژمرده گشته بود کهن داغ های دل

    در لاله زار خنده کنون جوش می زند


    تا جنتم به فال در آمد، بهشت را

    اندوه در برون و درون جوش می زند


    در وادیی گمم که ز دل های تشنکان

    چندین هزار چشمهٔ خون جوش می زند


    تا زخم دل گشوده و در خون نشسته ام

    در آتشم درون و برون جوش می زند


    عرفی کجاست غمزه، به تقلید او که باز

    در صیدگاه، صید زبون جوش می زند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بسی در کوفتم تا یک خبر از می فروش آمد

    عجب کز آبروی سرو من یک دل به جوش آمد


    به میدان شهادت می برند اینک به صد ذوقم

    بشارت ها که از خاک شهیدانم به گوش آمد


    ازین عهد شباب تیز رو آسایشی بستان

    که امشب یأس می آید اگر امید دوش آمد


    دل شوریده ای دارم که هر گـه بهر تسکینش

    نصیحت را فرستادم پرشان و خموش آمد


    خدایا کشته گان عشق را گنج دو عالم ده

    که اینک در قیامت زخم ما لـ*ـذت فروش آمد


    ندانم سلسبیلم داد یا کوثر، نمی دانم

    که ساقی ریخت آبی در دلم کاتش به جوش آمد


    دگر هنگامهٔ آشوب، صد جا چیده می بینم

    مگر از بادهٔ حیرت، دل عرفی به هوش آمد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل مراد به گرد حصول می گردد

    دعا به کعبهٔ حسن قبول می گردد


    مگر به مرحلهٔ بی نشانی افتادم

    که ره ز بادیه بر عرض و طول می گردد


    ندا ز عرش محبت، به گمرهان این است

    که در مزار شیهدان قبول می گردد


    خلاف عهد بخواهی به غم مصاحب شو

    که عافیت به نسیم ملول می گردد


    بود عطیهٔ دیوان ناامیدی بس

    حواله ای که به گرد وصول می گردد


    خراب معرفت عرفیم که هر سخنش

    به شهر قدس، ادیب عقول می گردد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد

    مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد


    نسبت دل با خودم دیدم، بسی کم مایه بود

    بر جنون افزودمش تا قابل زنجیر شد


    یافتم تعبیر رنگی چون به بالینم نشست

    گر چه استغنای حسنش مانع تغییر شد


    کیست تا گوید به شیرین کز هوای جلوه ات

    آب چشم کوهکن داخل به جوی شیر شد


    گر تو را بی مهر گفتم، شکوه مقصودم نبود

    شکر درد خویش گفتم که بی تاثیر شد


    بس که تابوتم گرانبار از دل پر حسرت است

    خلقی از همراهی تابوت من دلگیر شد


    با وجود آن که جرم از جانب عرفی نبود

    بی زبانی بین که قایل به صد تقصیر شد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اگر ز کاوش مژگان او دلم خون شد

    خوشم که بهر من اسباب گریه افزون شد


    دم هلاک، به روی تو، بس که، حیران بود

    دلم نیافت، که کی، ز سـ*ـینه، جان بیرون شد


    کدام قطرهٔ خوی، لیلی، از جبین افشاند

    که گاه گریه، برون، ز چشم مجنون شد


    امید من به محبت، زیاده، چون نشود؟

    که دوشِ کوهکن، آرامگاه گلگون شد


    ز بت نه گوشهٔ چشمی، نه چین ابرویی

    به حیرتم که دل برهمن ز کف چون شد


    فغان ز طبع تو عرفی، مگو، بگو کز تو

    طبیعتت سبب شهرت همایون شد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ترسم از اهل ورع، شوق شرابم بکشند

    به بهشتم بفریبند و به خوابم بکشند


    در دم نزع اگر توبه ز می خواهم کرد

    بهتر آن است که رندان به شرابم بکشند


    من که بیزار نخواهم شدن از موی سفید

    جای آن است که در عهد شبابم بکشند


    چون ز آسیب شبیخون نتوانم جان برد

    دارم امید نارفته به خوابم بکشند


    سخنی در دلم آمد که اگر گفته شود

    اهل تحقیق به ناپخته جوابم بکشند


    بایزیدم که ان الحق به زبان می آرم

    گو مریدان که همین دم به شتابم بکشند


    عرفی از صومعه بگذار که بیرون آیم

    گر پسندی که ز شوق می نابم بکشند
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,541
    بالا