شعر اشعار رضی الدین آرتیمانی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 6,006
  • پاسخ ها 213
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
40

آن برو رویست یا نور است یا قرص قمر

آن لب لعل است یا جانست یا تنگ شکر


طاق ابرویست یا مهراب دل یا ماه نو

نرگس شهلاست یا چشم است یا بادام تر


آن قد و بالاست یا سرو سهی یا شاخ گل

و آن سر زلفست کرده عٰالمی زیر و زبر


چون کنم وصف سراپای تو را ای بینظیر

چون سراپای تو میسازد مرا بیپا و سر


بیتأمل میکشی چه بیزبان چه بیگناه

بی تکلف میبری، چه دل، چه دین، چه جان، چه سر


خوش نداری طور هر طرزی که آیم پیش تو

اینچنین بودست طرز عشق یا طور دگر


دل کند جان تا تماشایش کند، لیکن چه سود

میرود چون از تماشایش دل از جان بیشتر


-------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 41

    بیپرده برون میا که بسیار
    دین و دل و دست رفته از کار
    در حلقه تار و مار زلفت
    بس سبحه که شد بدل به زنار
    در دور دو چشم شوخ و مستت
    بس گوشه نشین که شد قدح خوار
    زنهار ز دست دوست گفتن
    زنهار دگر مگوی زنهٰار
    شستیم دو دست خود ز ایمان
    بستیم میان خود به زنار
    مطرب دستی به چنگ میزن
    ساقی پائی به رقـ*ـص بَردار
    برقع ز جمال خود برافکن
    تا سنگ آرد به عشقت اقرار
    بر مار گذر کنی بگیرند
    پازهر بجای زهر از مار
    یک عشـ*ـوه و صد جهان دل و جان
    یک شعله و عالمی خس و خار
    بخرام به مرده و بر انگیز
    از عظم رمیم جان طیٰار
    ما جهد بسی بکار بردیم
    خود جهد نبرده است در کار
    تا چند رضی ز بردباری
    شد از تو خدا ز خلق بیزار
    بیچاره رضی که مـسـ*ـت و حیران
    دیوانه فتاده بر درت زار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 42

    چند ز دوران چرخ چند ز هجران یار
    سـ*ـینه شود شعله خیز، دیده شود اشکبار
    آنچه کشیدم ازو من بیکی جرعه می
    میکدهها بایدم از پی دفع خمـار
    من همه صحرای عشق او همه دریای حسن
    من همه شور و جنون او همه باد بهار


    --------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 43

    آن روی چون ماه آن زلف چون مار
    گیرم نمائی، کو تاب دیدار
    خواهی که سازی زاهد برهمن
    بردار پرده بنمای رخسار
    گر آن پریرو بیپرده بودی
    دیوانه کردی ما را به یکبار
    یک ره در آن رو بنگر که بینی
    نیکی بخرمن خوبی بخروار
    دنیا و عقبیٰ، ما بخش کردیم
    اغیار و کونین، ما و سگ یار
    این دل ندارد پروای گیتی
    این سر ندارد پروای دستار
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 44

    شور عشقی کرده بازم بیقرار
    باز دل را دادهام بیاختیار
    گو قرار حیرت ماهم بده
    ای که داری در تکاپویش قرار
    ما به عهدت استوار استادهایم
    گر چه عهد تو نباشد استوار
    چند باشم همچو چشمت ناتوان
    چند باشم همچو زلفت بیقرار
    یا مرا یک روزگاری دست ده
    یا که دست از روزگار من بدار
    دل تسلی میشود از وعدهات
    گر چه خواهی کشتنم از انتظار
    گر نداری شوری از ما بر کران
    ور نداری شوقی از ما بر کنار
    دور از آن روح مجسّم زندهای
    زین گران جانی رضی شرمی بدار


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    غزل45

    ای عشق نگویم که به جای خوشم انداز
    یکبار دگر در تف آن آتشم انداز
    آتش چه زنی بر دلم از نام جدائی
    این حرف مگو با من و در آتشم انداز
    بیماری خود داده به ما نرگس مستش
    ای دیده ز پر کالهٔ دل مفرشم انداز
    یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی
    یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز
    از مغز سر خویش رضی شعله بر افروز
    و اندر دل بی عزت خواری کشم انداز


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 46

    چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش
    دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش
    نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی
    ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش
    چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد
    دل آشفتهام جمعی است در زلف پریشانش
    چو موسی گر زدود شعلهای در پیچ و تاب افتد
    همیشه داردم در پیچ و تاب آن زلف پیچانش
    مشو چندین بلند از خاک قصر خود تماشا کن
    که قیصر رفت بر باد فنا بر قصر و ایوانش
    رضیسان سرخ دارم از طپانچه روی خود ترسم
    که رنگ لاغری از کشتنم سازد پشیمانش


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 47

    مرا چگونه نباشد حضور خوشـی‌ و فراغ
    که زخم بر سر زخم است و داغ بر سر داغ
    مرا چنانکه منم بینی و نگوئی هیچ
    ازین تغافل جانسوز سخت داغم داغ
    اگر جگر جگر و دل دلم خورد، شاید
    که پیش آن گل رعنا، یکیست بلبل و زاغ
    ملاف هیچ بر عاشقانش از خورشید
    به آفتاب پرستان چه دم زنی ز چراغ
    نسیم وصل پریشان و بیدماغم کرد
    نساخت گلخنیان را هوای گلشن داغ
    کسش نیافت نشان آنکه از تو یافت نشان
    کسش نیافت سراغ آنکه از تو یافت سراغ
    دگر بسان رضی عاشقی نخواهی یافت
    بگردی ار همه ویرانهٔ جهان به چراغ


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 48

    بهوش باش که در بارگاه رد و قبول
    کمال عین ذواتست و فصل عین فصول
    اگر قبول و گر رد کنی خلاصم کن
    شدم هلاک ز ماخولیای رد و قبول
    دچار او نشدم تا ز خویش برگشتم
    فناست تجربه کردیم کیمیٰای قبول
    رسیده شاهد معنی ز صورت زشتت
    ببین که از چه به خود گشتهای دلا مشغول
    نبوده یکنفسی بیپیاله تا بوده
    رضی ز زهد و ریا بیحساب و نامعقول


    --------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غزل 49

    همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم
    همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم
    وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت
    چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم
    گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
    حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم
    دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده
    چشم بر جلوهٔ دیدار نیفتاده هنوزم
    غصهٔ بیغمیم داغ کند ور نه بگویم
    داغ بیدردیم از پا فکند ور نه بسوزم
    رضیم، جملهٔ آفاق فروزان ز چراغم
    همچو مه، چشم بدریوزهٔ خورشید ندوزم


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,586
    بالا