شعر اشعار عبید زاکانی

  • شروع کننده موضوع zohreh77
  • بازدیدها 6,981
  • پاسخ ها 302
  • تاریخ شروع

zohreh77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/18
ارسالی ها
1,187
امتیاز واکنش
43,458
امتیاز
858
در تزکیه نفس خود

عبید این حرص مال و جاه تاکی
جهان فانیست رو ترک جهان گیر
چو مردان دامن از دنیا بیفشان
وزین گرداب خود را بر کران گیر
ز مسجد رخت بر کوی مغان کش
سرا در کوی صاحب دولتان گیر
 
  • پیشنهادات
  • zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در صفت قصر شیخ ابواسحاق

    بفیروزی در این قصر همایون
    که بادا تا به نفخ صور معمور
    به شادی بزم سلطان قصب پوش
    که دل را ذوق بخشد دیده را نور
    جمال ملک و دین شاه جوانبخت
    که باد از تخت و تاجش چشم بد دور
    صریر کلک او را دهر محکوم
    نفاذ امر او را چرخ مامور
    مدامش بخت بر اعدا مظفر
    همیشه رایت عالیش منصور
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در تضمین مطلع یکی از قصاید سعدی گوید

    چه تفاوت کند ار زانکه بیائی بر ما
    « بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»
    دست در دامن می زن که از این پس همه روز
    « خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار »
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در مناجات گوید

    چون در این دنیا عزیزم داشتی یارب به لطف
    وز بسی نعمت نهادی بر من مسکین سپاس
    اندر آن دنیا عزیزم دار زیرا گفته‌اند
    « خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در شکایت از قرض

    مردم به خوشـی‌ و شادی و من در بلای قرض
    هریک به کار و باری و من مبتلای قرض
    قرض خدا و قرض خلایق به گردنم
    آیا ادای فرض کنم یا ادای قرض
    خرجم فزون ز غایت و قرضم برون ز حد
    فکر از برای خرج کنم یا برای قرض
    از هیچ خط نتابم غیر از سجل دین
    وز هیچکس ننالم غیر از گوای قرض
    در شهر قرض دارم واندر محله قرض
    در کوچه قرض دارم واندر سرای قرض
    از صبح تا به شام در اندیشه مانده‌ام
    تا خود کجا بیابم ناگه رجای قرض
    مردم ز دست قرض گریزان و من به صدق
    خواهم پس از نماز و دعا از خدای قرض
    عرضم چو آبروی گدایان به باد رفت
    از بس که خواستم ز در هر گدای قرض
    گر خواجه تربیت نکند نزد پادشا
    مسکین عبید چون کند آخر دوای قرض
    خواجه علاء دولت و دین آن که جز کفش
    هرگز کسی ندید به گیتی سزای قرض
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    ایضا در شکایت قرض

    وای بر من که روز شب شده‌ام
    دایما همنشین و همدم قرض
    مدتی گرد هرکسی گشتم
    بو که آرم به دست مرهم قرض
    آخرالامر هیچکس نگشاد
    پای جانم ز بند محکم قرض
    ... ن درستی نیافتم جائی
    که مرا وارهاند از غم قرض
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    زهی لعل لب نازک میانت
    مراد دیدهٔ باریک بینان
    غم عشقت به هشیاری و مـسـ*ـتی
    مراد دیدهٔ خلوت نشینان
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در وصف ایوان سلطانی

    چه خوش باشد در این فرخنده ایوان
    نشان افزودن و مجلس نهادن
    به یاد بزم سلطان جوانبخت
    نشستن شاد و داد خوشـی‌ دادن
    چو من دل درمی و معشوق بستن
    به روی دوستان در بر گشادن
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در نصیحت


    ای دل ز اهل و اولاد دیگر مکش ملامه
    در شهر خویش بنشین بالخیر والسلامه
    آن قوم بی‌کرم را یک بار آزمودی
    « من جرب المجرب حلت به الندامه »
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    در حقیقت احوال خود گوید

    بیش از این از ملک هر سالی مرا
    خرده‌ای از هر کناری آمدی
    در وثاقم نان خشک و تره‌ای
    در میان بودی چو یاری آمدی
    گـه گهی هم باده حاضر میشدی
    گر ندیمی یا نگاری آمدی
    نیست در دستم کنون از خشک و تر
    زآنچه وقتی در کناری آمدی
    غیر من در خانه‌ام چیزی نماند
    هم نماندی گر به کاری آمدی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,614
    بالا