- عضویت
- 2016/12/05
- ارسالی ها
- 3,432
- امتیاز واکنش
- 23,507
- امتیاز
- 746
- سن
- 21
سلام و دروووود بر دوستان خوب و خل و چل خودم (بلانسبت بعضیاشون )
به دور سوم چالش نویسندگی خوش اومدین
دور دوم انقدر متنا کم بود که ناامید شده بودم که دور سوم رو بزنم
ولی بعضی دوستان روحیه دادن و اینه که ما الان اینجاییمHapydancsmil
:NewNegah (10):
قیافه من بعد دیدن تعداد متنا (استیکر بالاییه)
خب خب بریم سراااغ قوانین
۱-تقلب ممنوع :aiwan_light_rtfm:
۲-تبلیغ آزاد:aiwan_light_friends:
۳-وقت شناس باشید:aiwan_lightfff_blum:
۴-در صورت تقلب
۵-تا جمعه وقتتونهBoredsmiley
۶-تعداد خطوط محدودیت نداره (بسته به نویسنده داره)
خب خب اینم متن نا تموممون:
بوی الـ*کـل و مواد ضدعفونی کننده، حالم را بهم می زد.از درون، دچار تنش شده بودم. نمی دانستم واقعا چرا اینجایم؟ من که دیگر با آن زن منفور نسبتی ندارم؛البته اگر آن شناسنامه لعنتی را نادیده بگیرم.
کلافه دستی در موهای کوتاه مشکی ام کشیدم و از هوای ناپسند اطرافم، کامی گرفتم.مادرش دستم را کشید و ملتمسانه گفت: کیارش! اون زنته!تو رو خدا...
دستش را پس زدم و حرفش را با عصبانیت قطع کردم و نیمه بلند فریاد زدم: تو رو خدا چی؟ها؟چی؟
مادرش که برخوردم را دید، با ترس لب گزید. طولی نکشید که مقابل پاهایم، خود را روی سرامیک های سفید کف بیمارستان انداخت و زار زد:...
جایزتونم که معلومه
مدااال زیبای خلاقیت (کاش منم میتونستم تو چالش شرکت کنم که ازین مدالا بگیرم )
موفق و موید باشید دوستان
برین ببینم چیکار میکنید
به دور سوم چالش نویسندگی خوش اومدین
دور دوم انقدر متنا کم بود که ناامید شده بودم که دور سوم رو بزنم
ولی بعضی دوستان روحیه دادن و اینه که ما الان اینجاییمHapydancsmil
:NewNegah (10):
قیافه من بعد دیدن تعداد متنا (استیکر بالاییه)
خب خب بریم سراااغ قوانین
۱-تقلب ممنوع :aiwan_light_rtfm:
۲-تبلیغ آزاد:aiwan_light_friends:
۳-وقت شناس باشید:aiwan_lightfff_blum:
۴-در صورت تقلب
۵-تا جمعه وقتتونهBoredsmiley
۶-تعداد خطوط محدودیت نداره (بسته به نویسنده داره)
خب خب اینم متن نا تموممون:
بوی الـ*کـل و مواد ضدعفونی کننده، حالم را بهم می زد.از درون، دچار تنش شده بودم. نمی دانستم واقعا چرا اینجایم؟ من که دیگر با آن زن منفور نسبتی ندارم؛البته اگر آن شناسنامه لعنتی را نادیده بگیرم.
کلافه دستی در موهای کوتاه مشکی ام کشیدم و از هوای ناپسند اطرافم، کامی گرفتم.مادرش دستم را کشید و ملتمسانه گفت: کیارش! اون زنته!تو رو خدا...
دستش را پس زدم و حرفش را با عصبانیت قطع کردم و نیمه بلند فریاد زدم: تو رو خدا چی؟ها؟چی؟
مادرش که برخوردم را دید، با ترس لب گزید. طولی نکشید که مقابل پاهایم، خود را روی سرامیک های سفید کف بیمارستان انداخت و زار زد:...
جایزتونم که معلومه
مدااال زیبای خلاقیت (کاش منم میتونستم تو چالش شرکت کنم که ازین مدالا بگیرم )
موفق و موید باشید دوستان
برین ببینم چیکار میکنید