نظرسنجی نظرسنجی دور اول چالش نویسندگی

  • شروع کننده موضوع Negin.k
  • بازدیدها 1,824
  • پاسخ ها 35
  • تاریخ شروع

به کدوم متن رای می‌دید؟

  • متن شماره ۱

    رای: 6 16.7%
  • متن شماره ۲

    رای: 1 2.8%
  • متن شماره ۳

    رای: 5 13.9%
  • متن شماره ۴

    رای: 1 2.8%
  • متن شماره ۵

    رای: 2 5.6%
  • متن شماره ۶

    رای: 8 22.2%
  • متن شماره ۷

    رای: 1 2.8%
  • متن شماره ۸

    رای: 2 5.6%
  • متن شماره ۹

    رای: 3 8.3%
  • متن شماره ۱۰

    رای: 2 5.6%
  • متن شماره ۱۱

    رای: 1 2.8%
  • متن شماره ۱۲

    رای: 0 0.0%
  • متن شماره ۱۳

    رای: 0 0.0%
  • متن شماره ۱۴

    رای: 3 8.3%
  • متن شماره ۱۵

    رای: 3 8.3%
  • متن شماره ۱۶

    رای: 14 38.9%
  • متن شماره ۱۷

    رای: 0 0.0%
  • متن شماره ۱۸

    رای: 2 5.6%

  • مجموع رای دهندگان
    36
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Negin.k

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/05
ارسالی ها
3,432
امتیاز واکنش
23,507
امتیاز
746
سن
21
اوه دوستان شرمنده شدم
دوتا متنمون جا موند
متن شماره ۱۷:
بوی لاستیک و آهن سوخته، ریه اش را پر کرده بود. با گیجی چندبار پلک زد و پس از چندثانیه، چشمان سبزش مات صندلی خالی شاگرد ماند.چندین بار با اضطراب و پی در پی فریاد زد: مینا؟
سعی کرد تن سستش را تکان بدهد، ولی کامل بین صندلی و کیسه هوا، گیرافتاده بود .سقف اتاقک اتومبیل تا نیمه خم شده و از پنجره سمت شاگرد، تنها ماه کامل در دل آسمان دیده می شد.
کم کم ناامید شده بود که ناگهان...
دستی در سمت راننده را گشود و از میان کیسه ی هوای لعنتی نجاتش داد.
نفس عمیقی کشید و به ناجی اش نگاهی انداخت و با دیدن مینا که صحیح و سالم به رویش لبخند می زد، خوشی وصف ناپذیری سلول به سلول بدنش را فرا گرفت.
دست مینا را میان دست زخمی اش فشرده و زمزمه کرد:
_خوبی عزیزم؟فکر کردم از دستت دادم!
انعکاس نور ماه میان نی نیه چشمان مینا رقصید:
_من که گفتم تا وقتی با تو باشم برام اتفاقی نمی افته.
دستی بر گونه ی برجسته اش کشید و لب زد:
_چرا انقدر سردی عزیزم؟خوبی؟
موهایش که حالا شالی روی آن را نپوشانده بود، در دست باد به بازی در آمد:
_خوبم.بهتر از همیشه،اما باید برم.
نگاهش به جاده ی خلوت و مخوف ثابت ماند:
_کجا؟تو این تاریکی می خوای کجا بری؟من پاهام زخمی شده نمی تونیم جایی بریم.
لبخندی ملیح بر صورتش نشست:
_قبل تصادفم گفتم که منو تو راهمون از هم جداس.تو نمی تونی خلاف میل پدرت با من ازدواج کنی.برو.منم می‌رم.
دستش از میان دستان سرد مینا رها شده و بی جان نگاه دوخت به رفتن عزیزترینش:
_نرو مینا بی من نرو.من بدون تو نمی تونم.
سرش را برگرداند و گفت:
_موقعش که بشه تو هم میای پیشم اما حالا باید برگردی خیلیا منتظرتن.
قطره اشکی که از گوشه ی چشمش چکید صدای شاد حاج خانم در شنوایش پیچید:
_دکتر به هوش اومد چشماش داره تکون میخوره.
بعد از به هوش آمدنش فهمید در همان تصادف مینا به بیرون پرت شده و جانش را از دست داده بود.
اما او خودش عزیزترینش را دیده بود و او گفته بود وقتش که برسد به پیشش خواهد رفت چه در واقعیت چه در اغما.
حالا سال ها از آن اتفاق می گذرد و او دست در دست مینا لبخند می زد بر پیرمردی که سال هاست کنار آرامگاه عزیزترینش، روی زیرانداز کهنه اش و تکیه داده بر عصای چوبی اش منتظر وعده ی دیدار عشقش بود.

متن شماره ۱۸:
بوی لاستیک و آهن سوخته، ریه اش را پر کرده بود.
با گیجی چندبار پلک زد و پس از چندثانیه، چشمان سبزش مات صندلی خالی شاگرد ماند.
چندین بار با اضطراب و پی در پی فریاد زد:
مینا؟
سعی کرد تن سستش را تکان بدهد، ولی کاملا بین صندلی و کیسه هوا، گیرافتاده بود.سقف اتاقک اتومبیل تا نیمه خم شده و از پنجره سمت شاگرد،تنها ماه کامل در دل آسمان دیده می شد.
کم کم ناامید شده بود که ناگهان ازگوشه ی چشم چیزی دید فردی داشت به ارومی به سمت او میامد .
صوت فرد مشخص نبود اما ...
نور امیدی در دلش پیدا شد . تمام نیروش رو جمع کرد و با بلند ترین صدایی که میتونست فریاد زد :
مینا...
فرد سرعتش را زیاد کرد . نور امید داشت تمام وجودش را میگرفت که ....
فرد نزدیک شد . هوا با وجود ماه که در بالا ترین نقطه اسمان هنوز هم خیلی تاریک بود .
هنوز انقدر نزدیک نشده بود ولی سرعتش را کم کرد و کم کم وایساد
انقدر نزدیک نبود که با این نور کم بتوان او را تشخیص داد که ...
نوری فضا را روشن کرد . اولین چیز که تشخیص داد فندک بود . فندکی قدیمی که روش طرحی از سر اسکلت داشت . سری باچشمانی از یاقوت سرخ که در سیاهی شب چون قطره ای خون برق میزد .
یاد دفعه پیش افتاد و فندکی که ...
وحشت تمام وجودش را گرفت .این فرد همون ادم بود ...این فندک در دست اون شکنجه گر بود .
چشمانش را از فندک گرفت و به سمت صورت فرد برد . دعا میکرد که او انکه فکرمیکند نباشد .اما حالا ...اینجا ...فندک...
قلبش به سرعت میزد با پای چشمانش گلورا پیمود تا به چانه رسید . از ان گذر کرد و به لبانش رسید .
لبخند روی ان لبان سرخ که همیشه ارامش میکرد حالا ترس را به وجودش تزریق میکرد .ترسی که به تمام تنش لرزه انداخته بود .
چشم را از لبان غنچه رنگ دخترک گرفت و سر بالایی بینی دختر را هم رد کرد تا به ان تیه های شب رنگ برسد و دیده را به عمق چشمان قیر رنگش بدوزد .
او خودش بود خود خودش ...
ارام گفت: چرا مینا ...
دخترک پوذخند زد و بهابز حرکت کرد به ارامی به سمت جلو امد . جلو و جلو تر و او حتی اگر میخواست نمی توانست حرکتی کند . چندین قدم مانده بود به ...شاید به پایان یک اعتماد ..
شاید به پایان یک رابـ ـطه ...
و شاید... پایان یک مرد ...
که صدایی برخواست صدایی اشنا ولی نه از جایی که باید می بود . صدا صدای او بود صدای مینا ...
اما نه از جایی که باید نه از روبرو صدا از طرف دیگر ماشین بود. از سمت نیمه خم شده ماشین روی پنجره شکسته ی سمت شاگرد،دستی بود با ان حلقه ی ساده ی همیشگی که شیشه ها زخم را بر گوشه و کنار انگشتانش وارد میکرد.
صدا انقدر ارام بود که به گوش مینا نرسد .
با این فکرش ناخودآگاه به سمت مینا برگشت فندک هنوز در دستانش بود ولی انگشتری در میان دستانش خود نمایی می کرد.
انگشتری که سر ببری را روی الماسش چشم را به سوی خود جذب میکرد .
جرقه ای در سرش زده شد این نگین را قبلا دیده بود اما در دستان ...
صدای فریاد اخر ان مردک که قسم خورد کسی تو روی تلافی مرگش را میگیرد که دیگرنتوانی روی پایت بایستی...
چه برسد به تلافی ...
دیگر منتظر رسیدن ان مینا نبود .سعی کرد سمت در شاگرد خم شود ولی کیسه هوا،ازادش نمی گذاشت .
دستش را به سمت شیشه ی جلو برد باید خودش را ازاد میکرد کور کورانه دستی به جلویش کشید تا سیسه ای بیابد که دردی دردستش حس کرد دستش راپس کشید و نگاهی به ان انداخت که دید دستش بریده دوباره دستشرا به همان که شیشه ای را که دستش را بریده بودبرد و با کمی گشتن شیشه را برداشت و در کیسه هوا کرد .
کیسه خالی شد . او به سمت صندلی شاگرد چر خید و بازانو روی صندلی شاگرد رفت و خم شد و از شیشه های شکسته ی پنجره به بیرون رفت و نگاهی به اطراف کرد که دید ماشین نزدیک در دره ایستاده .بعد به پایین در ماشین نگاه کرد . که چشماش تو همون چشمای شب رنگ گره خورد .با تعجب گفت :
مینا...
درک نمی کرد . چطور ممکن بود .
دستش رو سمت مینا دراز کرد . که مینا هم دست توی دستش گذاشت میخواست بالا بکشدتش که ماشین تکون خورد مینا دستش رو ول کرد و روی زمین نشست وبه چیزی اشاره کرد .
کمی بلند گفت : چرا من انقدر بد شانسم ...دره ...
برگشت تو نشست و به مینای قلابی نگاه کرد . لبه ی پنجره وایساده بود حالا از نزدیک شباهتشون خیلی کم شده بود.
حالا میدونست که اون کیه اون مینا نبود .اون..
نا باورانه گفت : مادر جون شما ... اینجا... چه طوری...شما ...مرده بودید ...
و خودش رو به در پشتش فشار داد در تقی کرد ولی باز نشد .
باورش نمی شد . مادر مینا اون چرا اینجا بود مگه اون نمرده بود . مینا دست مینا رو حس میکرد که به پیراهنش چنگ زد . بعد چند دقیقه لباس رو ول کرد و با روش خودشون بهش چیزی گفت .
رزین بانو گفت: چیه پسر ترسیدی بایدم بترسی وقتی توسط ماکان من تحدید شدی تو بچه هامو ازم گرفتی اون از مینا ک بخاطر تو دست از برادرش کشید و اون از ماکانم که کشتیش ...
با اضافه کردن حس نگرانی به صدایش پرسید : مینا کجاس ؟ بگید شما بردینش ؟ رزین با پوذخند گفتیعنی میگی اون طرف نیست؟
سری کون داد و گفت : نه نیست.
رزین با حالتی که از تعجب و نگرانی مادرانه ردی درش بود گفت : یعنی چی نیست ؟
با صدایی پر از نگرانی گفت : یعنی پیش شما نیست پس ...پس...
رزین ادامه داد : یعنی ...افتاده توی دره ...
نا خود اگاه به سمت در جلوی ماشین رفت و در همون حال کلتی از جیبش در اورد و مهراد رو هدف قرار داد .
از جلوی ماشین به سمت دری که مهراد به اون تکیه داده بود رفت ولی مینایی اونجا نبود . به ته ماشین نگاه کرد که دید از اون طرف هم راه فراری نبوده چون یکی از چرخ ها دیگه روی زمین نبود و ماشینرو کج کرده بود به طرف دره اینبار نفرت رو میشد تو چشماش و نگاهی که به مهراد می انداخت دید .
تیری به بازوی مهراد زدکه مهراد داد کشید ولی اگر دقت میکرد صدای جیغ زنونه ای هم وسط داد. اما نفرت تمام وجود رزین بانو روگرفته بود .
به چرخ جلوش شلیک کرد که ماشین کاملا به سمت دره متمایل شد .کمی عقب رفت عقب و بعد کاپوت رو مورد هدف قرار داد ولی قبل از شلیک مهراد بیرون پرید .
با این حال رزین شلیک کرد که انفجار رخ داد و بدنش رو سوزوند . با اینکه درد داشت فقط فقط میگفت : مینا و ماکانم من میام پیشتون .
کمی اونطرف تر مینا دیگه طاقت نداشت که این حرفا رو بشنوه از کنار مهراد که دستش شدیدا خونریزی داشت بلند شد و خودشو به لبه اون غار تو دره رسوند وجاپایی پیدا کرد و بی تعمل پاش رو گذاشت یکی یکی جاپاهارو پیدا میکرد و بالا میرفت ولی توی پیدا کردن جای پا ها دقت نمی کرد که یهو زیر پاش خالی شد .
دستش رو محکم گرفت و خودشرو بالا کشید . دیگه رسیده بود بالا مادرش و ماشین رو میدید . مادرش روی زمین نشته بود و لباساش اتیش گرفته بود داد زد .:مامان ...
اما دیگهدیر شده بود و صدای رزین بانو قطع شده بود .
روی زمین زانو زد . پاهاش جون راه رفتن رو نداشت . دونه های اشک نم نمک روی گونش پیدا شدن اروم گفت: مامان ... بعد کمی بلند تر: مامان ...
ولی هنوز اروم نشده بود برای همین فریاد زد: مامان...
مهراد توی اون غار داشت به اطفاقات افتاده فکر میکرد . اعدام ماکان... مرگ مادر مینا ....مزاحمت ها ... نامه های تحدید ... فرارشون اون تصادف کذایی وپرت شدن ماشین تو دره ... بیدار شدن نبود مینا و زنده شدن مادر مردش ....
به چند دقیقه پیش توی ماشین که فکر میکرد همه چیز تموم ولی مینا با ناخون پشتش نوشته بود که قبلا اینجا بوده و اینجا یه غار هست کمی پایین تر از لبه ی دره یه در ظاهر یه جای دست بود ولی در واقع یه غاربود تو دل این دره...
تیر خوردنش ... پایین پریدنش که پاش رو به لبه ی خاکی دره گیر کرد تا به ارومی از دره به پایین پرت بشه و وارد اونغار بشه انفجار ماشین و صدای رزین ... رفتن مینا و در اخر صدای مینا ...
نمی دونست باید چیکار کنه اما حالا دیگه جاشون امن بود همین بهش کمک میکرد که به اینده امید داشته باشه. بلند شد ان باید مینا رو اروم میکرد .
 
  • پیشنهادات
  • Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد شماره 1:
    *خب ایشون متن رو احساسی ادامه دادند؛ ولی گویا اصلا کاری به محتوای متن ناتمام نداشتند.
    طبق متن ناتمام، کاراکتر مذکور در ماشین تنها گیر افتاده و یقینا مینا در کنارش نیست.
    ولی نویسنده کلا این نکته رو در نظر نگرفته و به دلخواه ساختار داستان رو عوض کرده.

    *متن صورت داستانی نداشت. بیشتر خاطره تعریف کردن بود. علی و مینا در ماشین گیر افتادند.علی فوت شد. نیروهای امداد مینا رو نجات دادند و...
    نه تصویرسازی خاصی دیده شد، نه انتقال حس ، نه توصیف بصری یا حسی و نه هیچ آرایه ادبی.
    داستان چیزی است که بتونید، با حس کاراکترها عجین بشید و غمشون رو درک کنید. وگرنه صدها زن و مرد طی سالیان اخیر، به خاطر تصادفات رانندگی از هم جدا شدند و شما متن این وقایع رو به صورت خبری، می تونید در روزنامه ها و مجلات بخونید.

    *علائم نگارشی در اکثر موارد، صحیح رعایت نشدند.مثلا تعدد علامت سوال یا تعجب، به کار بردن ویرگول به جای علامت سوال و از این قبیل موارد، جزو ضعف های نگارشی ایشون بود.

    *داستان با شرح یک مستند تلویزیونی فرق داره.
    مثلا جایی عنوان شده:بله،مینا نمیدانست چه اتفاقی افتاده است،زیرا تمام طول راه را خواب بود.

    این جمله اصلا دلنشین نیست. جملات بهتری می تونست برای این قسمت به کار بره.
    مثلا: علی لبخند بی رمقی زد و چیزی نگفت. نمی دانست چطور بگوید که زمان تصادف، زن و شوهر هر دو خواب بودند؟!

    *نثر متن، گاه ادبی و گاه محاوره میشه و همین امر، ضعف بزرگی برای متن محسوب میشه. در دیالوگ ها هم شرایط همینطوره؛ گاهی محاوره و گاهی ادبی . این ناپایداری نثر، کیفیت متن رو پایین میاره.

    در کل، به هر حال ایشون زحمت کشیدند و بهشون خسته نباشید می گم. ولی با توجه به موارد فوق، متن ایشون، در ارزشیابی متن برتر، قبول نخواهد شد.

    امتیاز ارزشیابی متن برتر، از 10امتیاز: 1امتیاز
     
    آخرین ویرایش:

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد شماره2:
    *متن حاضر، از نظر انتقال حس، تقریبا معقوله.جملات حسی رو به زیبایی بیان کردند و توصیف حسی فرشتگان، زیبا بود.

    *علائم نگارشی به درستی رعایت نشدند. هر چند، تلاش نویسنده رو در زمینه رعایت این علائم انکار نمی کنم. با این حال، این موضوع نیاز به تمرین بیشتری داره.

    *تصویرسازی و توصیفات بصری، دیده نمیشه. ما فقط دو کاراکتر رو می بینیم که باهم بحث می کنند.تصوری از صحنه تصادف نداریم. من انتظار داشتم حداقل وضع کیارش کمی شرح داده بشه یا حتی مینا. بعد از تصادف، اسلحه از کجا آورده و چجوری از ماشین مچاله شده بیرون رفته؟

    *منطق داستان کمی غیرقابل باور بود.انتقام از دخترهای دیگه و عاشق دختری شدن، که از قضا خواهرش به خاطر کاراکتر مذکر خودکشی کرده. بعد هم توجیه هایی از قبیل حس برادرانه و آروم کردن و...
    در دنیای واقعی، چنین مسائلی باورپذیر نیست. بالاخره کاراکتر مذکر اونقدر ناشی نیست که نفهمه دو نفر بهم مرتبط هستند.حتی اگر توجیه هاش هم پوشالیه، باید به ضمیر ناخودآگاه و ذات اصلیش اشاره بشه. مثلا کیارش فهمیده بوده که مینا کیه،ولی به خاطر عشقی که به مینا پیداکرده، چیزی بروز نداده، ولی هرکز باور نمی کرده که مینا روزی بخواد انتقام بگیره.

    *گاهی در دو جمله پشت سرهم، لغتی به دفعات تکرار شده و کیفیت رو پایین آورده.مثلا:الان هم به پایان این داستان رسیدیم و الان هم تو رو می فرستم پیش خواهرم ، وای به حالت اگه بخوای اذیتش کنی .

    جمله صحیح:داستان ما، همینجا تموم شد کیارش! الانم نه به خاطرتو، به خاطر علاقه ای که خواهرم، به توی لعنتی داشت، می فرستمت پیشش.فقط وای به حالت، اگه اذیتش کنی!

    در کل به ایشون خسته نباشید می گم. ولی متنشون در ارزشیابی متن برتر، قبول نخواهد شد.

    امتیاز ارزشیابی متن برتر، از 10امتیاز:2امتیاز
     
    آخرین ویرایش:

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد متن3:
    * ایشون یه متن احساسی رو به تصویر کشیدند.

    * توصیفات حسی بطور معقول بیان شده بود.

    *علائم نگارشی به طور صحیحی بکار نرفته. در واقع جز "سه نقطه" چیزی در غالب علائم نگارشی که دیده نمیشه که ، حدود نود و پنج درصد این"سه نقطه"ها، نابه جا در متن قرار گرفتند.

    *انصافا حضور مینا وسط جنگل منطقی نیست!
    داخل جنگل تاریک و خوفناک شد.
    این جمله یعنی، ماشین خارج جنگل دچار صانحه شده.
    دیگر به وسط جنگل رسیده بود
    وقتی صحبت از جنگل میشه، حجم عظمیمی از درخت رو به خاطر میاریم، که در فضای گسترده قرار دارند. کاراکتر به بیان متن شما، تا وسط جنگل میره،یعنی چیزی حدود حداقل یه هکتار!اینکه بصورت درازکش چطور این مسیر رو طی می کنه، منطقیه؟! با شرایط عادی نمیشه یه نفس یه هکتار راه رفت، چه برسه به حالت دراز کش روی زمین!اینکه چطور مینا از وسط جنگل سردرآورده، اصلا باورپذیر نیست. مگه شدت پرتاب شدنش از ماشین چقدر بوده؟
    فرض می کنیم حیوانی درنده مینا رو تا وسط جنگل کشیده(با استناد به جسم چاک چاک مینا )، باز هم باید توضیحی هر چند کوتاه، در این رابـ ـطه داده می شد. مثلا صدای زوزه گرگ که از نزدیک شنیده بشه و یا ردپایی از یه حیوان که در اطراف مینا رویت بشه و یا...
    این ایراد یقینا سهوی بوده و نویسنده عزیز، باید دقت بیشتری می کردند.

    *وقتی در متن ناتمام گفته شده که، کاراکتر بین کیسه هوا و فرمان گیر افتاده، یعنی آزاد شدنش از این وضع مهمه! ولی متاسفانه نویسنده این متن، خیلی راحت با گفتن"به هزار سختی"، از چنین موضوعی گذشت، در حالی که خودشون قید کردند که بدن کاراکتر بی حس بوده!

    *توصیف و فضاسازی خاصی دیده نشد و جز صورت له شده ی مینا تا حدودی، چیز دیگری چندان قابل تصور نیست.

    در انتها به نویسنده این متن خسته نباشید می گم. متن ایشون در ارزشیابی متن برتر، قبول نمیشه.

    امتیاز ارزشیابی متن برتر از 10امتیاز:2امتیاز
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد متن4:
    * اگر بخوام به طور کلی نظر بدم؛ این متن از نظر کیفی، در سطح متوسط و تا حدودی خوبه.

    *متن جذابیت نسبی خودش رو داره.

    *ایده متن تقریبا جدیده و بابت این ابتکار به نویسنده تبریک می گم.


    * توصیفات بیشتر محدود به جنی بود که در غالب زن ظاهر شده و از نظر من چندان دلنشین نبود. وقتی شما یه نفر رو می بینید، در نگاه اول به چشم هاش نگاه می کنید و کاراکتر اصلی، باید زودتر متوجه رنگ غیرعادی چشمانِ ناجیش می شد.
    توصیفات چهره ناجی یا همون جن، کلی هستند. صورت کبود و پر زخم و کریه. من بیشتر یاد صورت آبله دار می افتم تا صورت موجودی به اسم جن. وقتی شما از جن صحبت می کنید، تصویر بیشتری از یه صورت زخم دار در خاطرتون نقش می بنده؛ اینطور نیست؟

    از کاراکتر غیربشرِ متن که بگذریم، تقریبا هیچ توصیف دیگری بکار نرفته و چیزی از کاراکترها و محیط پیرامونشون، تصور نمیشه.

    برخی عبارات از نظر ساختاری اشتباهند، مثلا:
    1-کم کم ناامید شده بود که ناگهان فردی با صدای زمخت و مردانه اش از ته دل فریاد زد
    مردانه اش؟ ما فرد مذکور رو می شناسیم؟ نه! فقط یه کاراکتر زخمی داریم و با یه مینای گمشده!
    وقتی کسی مجهوله، پس جنس صداش هم مجهوله. ممکنه مثل متن شما، کسی صدای مردانه داده باشه، ولی مرد نباشه. وقتی می گیم صدای "مردانه اش" ،یعنی قبول داریم که فرد مَرده؛ ولی وقتی به جنسیتش مطمئن نیستیم باید بگیم: صدای مردانه ای

    2-سعی کرد گردن بکشد تا او را پیدا کند ولی بی فایده بود. دستش را به سمت کمربندش برد تا بازش کند؛ صدای خش خش باعث شد بی حرکت فقط گوش دهد.
    او دقیقا کیه؟ یه فردی که هنوز توی متن جایی نداره و ما هیچی جز یه صدای مردانه ازش نمی دونیم. وقتی از ضمایر شخصی استفاده می کنیم، که فاعل یا مفعول شناخته شده باشه.

    جمله ای که زیرش خط کشیده شده، از نظر مفهومی اشتباهه. از گیر بودنش بین کیسه هوا و صندلی که بگذریم ، جمله ایراد کلی داره.

    جمله صحیح:سعی کرد گردن بکشد تا فرد ناآشنا را با چشم پیدا کند ولی بی فایده بود. با شنیدن صدای خش خش برگ درختان، دستش را که برای باز کردن کمربند دراز شده بود، در هوا خشک شد . سعی کرد به صدایی که هر لحظه نزدیک تر می شد،دقیق تر گوش بدهد.

    3-یک نفر از مه غیط بیرون آمد، به طرف ماشین وارونه ای که از آن بخار بلند می‌شد قدم برداشت؛ چهره اش برای او قابل دیدن نبود، دلشوره عجیبی داشت ولی با این حال با صدای تحلیل رفته ای گفت:کمک!

    فاعل درست بکار بـرده نشده. وقتی از زبان دانای کل روایت می کنیم، باید هر بار به ذکر فاعل بپردازیم. وقتی یه نفر از مه میاد بیرون، یعنی وارد داستان شده و می تونیم ببینیمش.پس میشه او! ولی مشکل اینجاست که مرد نمیتونه ببینتش. یعنی فاعل تغییر می کنه. چندین مورد، این مشکل رو دیدم . نویسنده محترم، وقتی فاعل عوض میشه، باید در متن تغییرش بدید!

    جمله صحیح:یک نفر از مه غلیظ بیرون آمد، به طرف ماشین وارونه ای که از آن بخار بلند می‌شد قدم برداشت.چهره اش برای مرد زخمیِ داخل ماشین قابل تشخیص نبود.مرد دلشوره عجیبی داشت ولی با این حال با صدای تحلیل رفته ای گفت:کمک!

    4-چهره کریه ای زن
    عبارت صحیح: چهره کریهِ زن(کریه یعنی نازیبا)

    5-کیسه هوا مثل بادکنک نیست که در اثر سوزن زدن یا با ناخن بترکه! با این حال چون اون موجود جن بوده، از این موضوع می گذریم.

    6-بالاخره توانست کمربندش را باز کند ولی سنگینی اشروی شانه و سرش افتاد
    دقیقا سنگینی چی مدنظرتونه؟ سنگینی کمربند؟وقتی باز بشه مگه سنگینی داره؟ همینجاست که می گم درست فاعل و مفعول هاتون رو مشخص نکردید.به هر حال این قسمت نامفهومه.

    7-این حس و حال را می‌شناخت، پس زود شروع کرد به خواندن آیات سوره جن!
    این حس و حال رو از کجا میشناخت؟ جمله از نظر ساختاری مشکلی نداره، ولی منطقی چرا! اگر مرد جن گیره که به این حس و حال آشنایی داشته باشه، پس باید کمی از شرایط جن گیرها رو از قبل، نمایش داده باشید. مثلا در ماشینش، آویز دعادار باشه یا سنگ های عجیب و غریب و یا هر چیز غیرعادی دیگه ای.
    در چنین لحظه ای، فردی که زخمیه، چقدر باید هوشیار باشه که سوره جن رو از حفظ بخونه؟ حتی اگر حافظ کل قرآن هم باشه، در چنین وضعی، بدون مقدمه این کار نشدنیه. بهتر بود قبلش به توکل برخدا یا اینکه فرد سعی کرده آیات رو به یاد بیاره یا اینکه صحنه ای معنوی در ذهنش شکل گرفته و آیات بطور معجزه آسایی در ذهنش تداعی شده و اشاره می کردید.

    *استفاده مناسب از علائم نگارشی ، زیاد دیده نمیشه. البته منکر تلاش نویسنده، برای رعایت این علائم نمیشم؛ ولی باید بیشتر تمرین کنند.

    در کل به نویسنده متن، خسته نباشید عرض می کنم. متن ایشون ، بعد از متن هایی که مستقیم بعنوان الویت اول برای متن برتر سنجیده شدند، در سطح پایین تر برای انتخاب متن برتر پیشنهاد میشه.
    امتیاز ارزشیابی متن برتر از10امتیاز:4امتیاز
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد متن5:
    متن ایشون هم جزو معدود متونی بود، که از نظر کیفی مطلوب بنظرم رسید.
    *نویسنده با هدف قلم به دست گرفته و می دونه که قراره چه صحنه ای رو ارائه بده.یه آغاز و یه پایان مطلوب، نشان دهنده درک معقول نویسنده از عناصر نویسندگی ست. پایان متن تلخ بود، ولی گنگ و نامفهوم بیان نشده که نوعی امتیازه.به نویسنده متن، بابت شیوایی قلمشون تبریک می گم.

    *به جز قسمت آخر(دیالوگ مینا) که پر از استفاده نابه جا از "سه نقطه"ست، در باقی متن علائم نگارشی، نسبتا درست رعایت شده؛ ولی ایراداتی که در متن به چشم می خوره، بیش از دوسه مورد هست و نیاز به دقت و تمرین بیشتری داره.

    *برخی اصطلاحات و عبارات، اشتباه به کار رفتند. مثلا:
    1-داشت دوباره ترغیب می شد به تلاشش
    این جمله،از نظر ساختار ادبی اشتباهه. اجزای جمله، در مکان مناسب خود قرار ندارند.
    جمله صحیح: دوباره داشت به ادامه دادن تلاشش، ترغیب می شد.

    2-وحشت زده سر جایش چسبید
    "سرجایش چسبید"، عبارت مناسبی نیست. در واقع این فعل، زیاد مناسب این عبارت نیست.
    عبارت صحیح: «سرجایش میخکوب شد» یا «سرجایش خشک شد»

    3-فقط صدای دخترانه ی خودش بود که به گوش خود شنید
    این جمله مشکل ساختاری نداره، ولی وقتی قلم یه نویسنده زیباست؛ خواه ناخواه انتظار می ره، تا جملاتش از نظر ظاهری هم، زیبا باشند.
    جمله پیشنهادی:فقط صدای دخترانه ی خودش بود،که به سَمعَش رسید.

    4-از ماشین فاصله گرفت، ولی چراغ قوه نداشت.

    این دوجمله هیچ ربطی به هم ندارند. از ماشین فاصله گرفت، چه ربطی به داشتن چراغ قوه داره؟ یقینا کسی انتظار نداره که کاراکتر بی مقدمه چراغ قوه به همراه داشته باشه و نویسنده باید نیمه ی جمله اول رو تمام می کرد؛ چرا که در جمله بعدی(مقابلش جنگلی بود که نمی توانست حتی داخلش را ببیند.)، مخاطب متوجه عدم وجود نور خواهد شد.

    5-موجود داشت با میـ*ـل شکارش را می چشید

    جمله بالا، هم از نظر ساختاری و هم از نظر مفهومی اشتباهه.
    نثر شما ادبیه، پس "موجود داشت با میـ*ـل..." صحیح نیست.
    "با میـ*ـل چشیدن" درست نیست. با میـ*ـل چیزی رو نمی چِشَند، بلکه می خورَندِش!
    جمله صحیح:موجود در حال دریدنِ شکارش همراه با میـ*ـل بود که...

    *توصیفات بصری و حسی، فضاسازی ها در حد معقولی بود، ولی می تونست بهتر هم باشه. مثلا وضع مبینا خارج از ماشین، ظاهر حیوان عجیب الخلقه، ظاهر مینا، فضاسازی محیط خارج از ماشین و ...

    در کل، متن خوبی بود و خدمت نویسنده متن، خسته نباشید عرض می کنم و متن ایشون رو، به عنوان یکی از انتخاب های متن برتر، پیشنهاد می دم.

    امتیاز ارزشیابی متن برتر از10امتیاز:6امتیاز
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد متن11:
    واقعا نمی دونم چطور شگفتی ام رو نشون بدم؟تقریبا ذهن اکثریت افراد شرکت کننده، فقط حول ماجراهای تخیلی و ماورالطبیعه می چرخه و یا دلشون میخواد ژانر وحشت خلق کنند. بیشتر کاربرهای انجمن رو نوجوان ها تشکیل می دند و من در عجبم که چرا انقدر منفی فکر می کنند؟ با دیدن دوتا فیلم ترسناک ، دلشون میخواد صحنه ای رو به تصویر بکشند که مشابه فیلم باشه و جالب تر اینکه، هیچ وقت متن پایان مثبتی نداره و در حالی که کاملا مبهمه، به تلخ ترین و نامفهوم ترین شکل ممکن تموم میشه. پایان تلخ به هیچ وجه بد نیست، به شرطی که شما چیزی از داستان عایدتون بشه؛ نه اینکه فقط صحنه ای از یک فیلم در ذهنتون تداعی بشه.

    *نویسنده این متن، صرفا گزارش داده. مرد اومد، مرد رفت، مرد مرتضی رو انداخت رو تخت، مرد ...
    متن اصول داستانی رو در خود نداره.

    *وقتی نثر متن ناتمام به صورت ادبیه، پس باقی اش هم باید ادبی باشه. یا لااقل متن ناتمام، بصورت محاوره باز نویسی بشه.

    *مریم کیه؟!کاراکتر گمشده مگه اسمش مینا نبود؟این نشون میده اصلا به متن ناتمام توجهی نکردید.

    *تکرار حروف، تکرار علائم نگارشی و کشیدن حروف، جزو ایرادات متن محسوب میشه.

    *نویسنده از علائم نگارشی به درستی استفاده نکرده.مثلا به جای علامت سوال، از نقطه استفاده کرده.

    *متن حس کاراکتر رو به درستی بیان نمی کنه. به جز دو خط اول، دیگه توصیف حسی دیده نمیشه.
    وقایع باورپذیر نیست.
    1.کسی که گردنش می شکنه، در99درصد با کوچکترین جابجایی می میره!
    از این که بگذریم، نه دردی ،نه فشاری ،نه ناراحتی،بعد خیلی ریلکس بگه: آقا ممنون نجاتم دادی،کوچیک شما مرتضام!
    آخه... o_O

    2.مرد،همسر مرتضی رو با خودش می بره و مرتضی فقط میگه: آقا ، زن من رو کجا می بری؟!
    بعدش هم بی هیچ واکنشی منتظر می مونه و نویسنده برای خالی نبودن عریضه، کمی احساس چاشنی متن می کنه و از عشق و علاقه مرتضی به زنش میگه. ولی انصافا کسی که زنش رو دوست داره، انقدر خونسرد به بـرده شدنش توسط یه غریبه نگاه می کنه؟نه دادی نه فریادی، نه حرکتی!
    3.هیچ نوع فضاسازی دیده نمیشه و متن صرفا یه گزارش دهی ست.
    4.حس ترس به درستی منتقل نشده و شما ذره ای از حس کاراکتر رو درک نمی کنید.

    بابت زحمتشون بهشون خسته نباشید می گم، ولی متن ایشون هم نمی تونه متن برتر باشه و در ارزشیابی قبول نخواهد شد.
    امتیاز ارزشیابی متن برتر،از10امتیاز:1امتیاز
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد متن12:
    *انتقال محتوا در حجم کم، هنریه که از هر کس برنمیاد. نویسنده این متن هم همین قصد رو داشته، منتهی در این زمینه ضعیف عمل کرده، به طوریکه به خاطر کوتاه تر شدن متن، تاحدودی نامفهوم نوشته و کیفیت کارش رو پایین آورده.

    *حس به درستی منتقل نشده بود. فضاسازی و توصیفات ضعیف بود.در کل صورت داستانی نداشت و راضی کننده نبود.

    *محتوا جدید بود و من انتظار داشتم قوی تر باشه و انقدر مبهم و ناواضح بیان نشده باشه. اگر بهتر بیان شده بود، می تونست در گروه متن های برتر قرار بگیره.

    *جمله آخر خیلی مبهمه:
    مینا_همیشه منتظرت بودم
    اگر درست متوجه شده باشم، زن و شوهر در کنارهم فوت می کنند، پس این انتظار همیشگی نامفهومه. مگر اینکه نویسنده، منظور دیگری داشته؛ در اونصورت هم ،باز متن مبهم و ناواضحه و درست بیان نشده.

    این صحنه، می تونست خیلی بهتر بیان بشه؛ جوری که خواننده نسبتا منظور نویسنده رو درک کنه و باهاش هم درد بشه.مثلا این متن:
    چشم هایی آشنا جلوی پلک های نیمه بازش جان میگیرد : مینا ؟
    نگاهش تار می شود و دردی جانکاه، وجودش را در آغـ*ـوش کشید. تا چند دقیقه از درد فریاد زد و سپس، بدنش عاری از هر گونه حس شد. پلک زد. خبری از مینا نبود، گویا دچار وهم شده بود.سر تکان داد تا از گیجی خارج شود.ازماشین به سهولت خارج شد، بی آنکه حتی ذره ای احساس درد داشته باشد.نگاهش را به جسد مچاله شده ی ماشین دوخت. کسی بازویش را کشید. با بهت به زن پری روی کنارش چشم دوخت و زمزمه کرد: مینا!
    مینا لبخند عریضی به چهره نشاند. صورتش آکنده از آرامش بود و چشمان عسلی اش، در تاریکی شب درخشید.
    کیان دستش را دراز و شقیقه مینا را نوازش کرد. با حس نکردن جای بخیه ی سر مینا زیر دستش،در جایش خشک شد. با ترس دستش را پس کشید وقدمی به عقب برداشت. مینا همچنان لبخند به لب داشت و چهره زیبایش، در لباس یک دست سپید، زیباتر جلوه می کرد. چشمان کیان از حیرت، دودو زد.لباس مینا قبل از تصادف، سپید نبود! ترس همچون حیوانی درنده، بر جانش چنگ انداخته بود.
    با سرعت گردنش را چرخاند و به ماشین اوراق شده چشم دوخت. پاهای سنگینش را تکان داد و به سختی، گامی به سمت ماشین برداشت. با دیدن جسد مچاله شده ی پشت رول(فرمان)، از درون منجمد شد. خون جاری از شقیقه فرد پشت رول، تنش را لرزاند. ناخودآگاه دستی به شقیقه اش کشید و مقابل چشمان وق زده اش گرفت.دستش خونی شده بود!
    حضور مینا را در کنارش حس کرد.مینا با لحنی اقواگرانه و جذاب گفت:بیا بریم عزیزم!
    کیان به توجه به حرف مینا، با دست لرزانش ،به طرف کالبد آش و لاش ماشین اشاره کرد و مدام زیرلب با ناباوری و زمزمه وار گفت: اون... اون منم!
    لحظه ای بعد، در مقابل چشمانش، ماشین با صدای مهیبی منفجر شد.



    به ایشون هم خسته نباشید می گم. ولی متنشون رو در ارزشیابی متن برتر نمی پذیرم و نمی تونم صرفا به خاطر ایده پردازی، امتیاز خاصی قائل بشم.
    امتیاز ارزشیابی متن برتر از10امتیاز:2امتیاز
     

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد متن16:
    با خوندن این متن، کمی به کیفیت متون ارسالی برای چالش،امیدوار شدم.
    *اولین پوئن مثبت متن، فضاسازی و توصیفات حسی نسبتا خوبشه. شما خیلی راحت می تونید، ذهنیت نویسنده رو درک کنید و حس و حال کاراکتر اصلی رو بفهمید.بابت این مورد، به نویسنده متن تبریک می گم.

    *دومین امتیاز متن، رعایت کردن علائم نگارشیه. هر چند تعدادی انگشت شمار ایراد دیدم؛ ولی اگر اون رو درنظر نگیرم و از استفاده افراطی و بعضا نابجا از "سه نقطه"بگذرم،در کل از نظر به کار بردن علائم نگارشی، خوب و معقول بود.

    *سومین امتیاز متن، پایان منطقیشه. شما نمی فهمید فرد قاتل کیه و برای چی و به دستور چه کسی، سهیل رو به قتل می رسونه؟ حتی ممکنه براتون سوال پیش بیاد، که آیا مینا هم کشته میشه؟یا میتونه از دست قاتل فرار کنه؟
    تمام این موارد، ناشی از جذاب بودن متن و هدفدار بودنشه.خیلی سوالات ناگفته باقی مونده، ولی چیزی نامفهوم بیان نشده و نثر متن، شیوا و قابل درکه.

    *هر چقدر کیفیت قلم یک نویسنده بالاتر باشه، میزان انتظار هم از نویسنده بالاتر می ره و ایرادات متن، به خوبی عیان میشه. به قول معروف: موی اندرشیرخالص، زود پیدا می شود!

    اول متن، کمی ضعیف شروع شده. در ادامه متن ناتمام، نویسنده جستجو و سردرگمی سهیل رو نشون می ده. بعد یه دفعه توجه روی مینا، افتاده روی صندلی عقب معطوف میشه. اگر به محتوای متن ناتمام دقت کنید، کاراکتر اصلی مبهوت به صندلی خالی شاگرد خیره میشه؛بنابراین جای خالی روی صندلی شاگرد،متعلق به میناست. اینکه مینا چطور از صندلی شاگرد، به صندلی عقب خودرو راه پیدا کرده، مبهمه و دلیلی براش بیان نشده. به علاوه کاراکتر اصلی، بین صندلی خودرو و کیسه هوا گیر کرده؛ پس قدرت مانورش کمه و نمی تونه جوری گردنش رو بچرخونه که صندلی عقب رو ببینه و عجیب تر از اون، دست دراز کنه و چاقو رو از داخل بازوی همسرش جدا کنه. این قسمت از نظر من باور پذیر نبود.

    دومین مورد باورناپذیر، وقتی کاراکتر گوشی اش رو از جیبش خارج می کنه و می فهمه که سالمه؛ در اولین حرکت، چک می کنه که آیا گوشی آنتن داره یا نه؟ تا بتونه در بهترین حالت به نیروهای امداد زنگ بزنه. ولی کاراکتر متن مذکور، فقط از نور گوشی اش برای راهیابی استفاده می کنه.

    البته من از یه ویژگی متن خوشم اومد و اون این بود که نویسنده درک کرده بود که کیسه هوا، بادکنک نیست که با یه سوزن زدن ساده خالی بشه.


    *بعضی جملات از لحاظ ساختاری اشتباهند.مثلا:
    _کجات درده سهیل به فدات؟!

    کجات درده؟! بعضی اصطلاحات و محاورات، در زبون های بومی برخی نقاط دیده میشه و این جمله هم شاید از همین موارد باشه، شاید هم نه. به هر حال اگر شما قراره یه متن عمومی بنویسید، لازمه که به زبان عامه ی مردم کشور نوشته بشه.

    *دوسه مورد غلط املایی در متن دیدم. با توجه به قلم زیبای شما، این غلط های کوچک خودشون رو خیلی نشون می دند و توی ذوق می زنند.

    *توصیف بصری ضعیف بود. من انتظار داشتم فضای داخل اتاقک ماشین، تا حدودی شرح داده بشه و وضعیت وخیم مینا، چهره اش یا حتی لباس های خونی اش به تصویر کشیده بشه. و یا فضای بیرون ماشین و یا جاده و خلوت بودنش و...
    با توجه به عدم محدودیت حجم متن و قلم شیوای نویسنده، انتظار بیشتری بابت توصیف می رفت.


    به هر حال متن خوبی بود و من نسبتا راضی بودم.به نویسنده متن خسته نباشید میگم و براشون آرزوی موفقیت دارم.
    از لحاظ کیفیت، بین متن هایی که برای مسابقه تا الان فرستاده شده، از وضعیت مطلوبی برخورداره و شخصا به عنوان یکی از انتخاب های متن برتر، پیشنهادش می کنم.
    امتیاز ارزشیابی متن برتر از10امتیاز:7امتیاز
     
    آخرین ویرایش:

    Kiarash70

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/02
    ارسالی ها
    574
    امتیاز واکنش
    58,708
    امتیاز
    901
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    نقد متن18:
    از اونجایی که متن ایشون نصفه بود و پیشنهاد شد ادامه اش بدند، پس نقد هم تا همون نصفه انجام میشه و باقی داستان، از نقد برخوردار نیست، چون خیلی هول هولی و شتابزده نوشته شده.
    *در کل متن از نظر کیفی، در رده متوسط رو به پایین قرار داره. نویسنده گاها از یه فضاسازی محدود استفاده کرده و بعد دوباره متن، دچار بی نظمی شده.

    *علائم نگارشی رعایت نشده.استفاده افراطی و نابجا از"سه نقطه"، جزو ضعف های متنه.

    *متن گاهی محاوره ست و گاهی ادبی و همین یک پارچه نبودنش، یه ضعف بزرگه.

    *با اینکه پیشنهاد ادامه دادن متن رو، خودم به ایشون دادم، ولی الان پشیمونم. چون نویسنده نتونسته اونطور که شایسته ست، متن رو ادامه بده و کلا داستان، روایت شلوغی از حادثه و کاراکتر شده که بی هدف و فقط برای پر کردن حجم،دور هم جمع شدند. با این حال، به متن قبلی که نصفه و بی پایان بود ، اگر نگاه کنم، باز هم سطح بالایی نداره؛ولی بهتر از نیمه اضافه شده هست.

    بهشون خسته نباشید میگم، ولی متن ایشون از نظر من، در ارزشیابی قبول نخواهد شد.
    امتیاز ارزشیابی متن برتر از10امتیاز:3امتیاز
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    65
    بازدیدها
    3,298
    پاسخ ها
    65
    بازدیدها
    3,060
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    1,037
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    840
    پاسخ ها
    41
    بازدیدها
    1,651
    پاسخ ها
    63
    بازدیدها
    2,764
    پاسخ ها
    74
    بازدیدها
    4,948
    پاسخ ها
    67
    بازدیدها
    3,375
    پاسخ ها
    97
    بازدیدها
    4,418
    پاسخ ها
    134
    بازدیدها
    6,054
    پاسخ ها
    94
    بازدیدها
    7,063
    Z
    • قفل شده
    • نظرسنجی
    پاسخ ها
    86
    بازدیدها
    6,489
    Z
    پاسخ ها
    10
    بازدیدها
    857
    بالا