آموزشی آموزش گام به گام اصول شعر

همایون

کاربر انجمن نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/26
ارسالی ها
1,439
امتیاز واکنش
9,639
امتیاز
649
محل سکونت
تهران قیطریه
درود بر همه شما ادیبان
در این تاپیک برآنیم تا شما یک شعر از خودتان بگذارید و از همه دوستانی که در خصوص شعر دستی بر قلم دارند در خصوص نقد آن اقدام نمایند .
قبل از هرچیز برای آشنایی با محتوا در شعر شما را به خواندن مطلب ذیل دعوت می کنم


چکیده:
فرم به عنوان يکي از ارکان اساسي شعر، مجموعه اي پيوسته از قالب، زبان، تصوير و موسيقي شعر است که بسيار فراتر از فقط قالب و شکل ظاهري شعر. فرم يک شعر، تنها قالب يک شعر نيست که محتوا در داخل آن جاي گيرد، بلکه مقوله اي است که همراه با روند به وجود آمدن شعر صورت مي گيرد. نوآوري و شکستن هنجارهاي عادي و متعارف در فرم شعر، از جمله شگردهايي است که شاعر براي آفرينش شعر خود، از آن بهره مي گيرد و صاحب سبکي خاص در شعر مي گردد.هر شاعري با نوآوري در شعر خويش، تنها زماني مي تواند از شعرهاي تکراري فاصله بگيرد، که زنجيره کلامش از هم نگسلد و انسجام و وحدت کلام را حفظ کند. محمد علي بهمني از غزل سرايان معاصري است که براي حيات بخشيدن به زنجير ه کلام خود با انواع نوآوري ها در فرم غزل، به گونه هاي متنوع هنرنمايي کرده است. در اين پژوهش، انواع نوآوري هاي بهمني در فرم غزل مورد کندو کاو قرار خواهد گرفت.

مضمون در شعر محمد علي بهمني
نويسنده: محمدرضا فروتن

نام بهمني با قالب غزل فارسي- غزل امروز- قرابت دارد. و از وي به نام غزلسراي موفق با رويکرد تأثيرپذيري از جريان جديد غرلسرايي و مؤثر در بسط و تثبيت آن ياد مي شود. در نوشتاري که ارايه مي شود، نويسنده از زاويه پيگيري برخي از مضامين به رصد بخشي از سروده هايش مي پردازد.
بر اساس تعريفي که در فرهنگ اصطلاحات ادبي آمده،« مضمون به معني در ميان گرفته شده و آن چه از کلام عبارت مفهوم مي شود، مي باشد.(1)
در اصطلاح ادبيات، درونمايه و مضمون، عبارت از جريان فکر شاعر يا نويسنده در اثر است که نوع نگرش او را نسبت به موضوع اثر نشان مي دهد. مضمون، نشان دهنده جهان بيني و تجربيات خاص عيني و حسي صاحب اثر است. همين امر موجب شده که از موضوع هايي واحد، آثاري گوناگون به وجود آيد.
به قول صائب تبريري:
يک عمر مي توان سخن از زلف يار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است

و يا به قول حافظ:

يک نکته بيش نيست غم عشق و اين عجب
کز هر زبان که مي شنوي نامکرر است(2)

مضمون ها، شناسنامه تفکر شاعرانند. مضمون ها، نماينده احساسات و ذوق شعري شاعرانند. مضمون کليتي است که گرداگرد يک غزل تنيده شده است و اگر آن را برداري؛ چيزي از شعر باقي نمي ماند، جز الفاظي که مفاهيم شعر را، ناقص مي کنند. در شعر محمد علي بهمن مضامين متعددي به چشم مي خورد و اين خود، نشان از ديد گسترده شاعر و تنوع مضامين در شعر اوست. مضامين اجتماعي، فلسفي، ديني، اساطيري، عاشقانه و... به اشعار محمد علي بهمني بخصوص غزل هاي او تنوع و گوناگوني بخشيده است. ما در اينجا به شماري از مضامين موجود در اشعار بهمني مي پردازيم.


اسطوره در غزل هاي بهمني


محمد علي بهمني، در برخي از غزل هايش توجه ويژه اي به اسطوره دارد. چرا که آن را نوعي احساس مسؤوليت در قبال کشورش مي داند. گرچه «اسطوره در زبان عرب معناي روايت و حديثي است که اصلي ندارد.» (3) اما اين داستان هاي بدون اصل، آن قدر در جان ميهن پرستان ريشه دوانده اند که امروزه نام وطن پرستي با اسطوره، گره خورده است. و تا نامي از ميهن به ميان مي آيد، اذهان به سمت اساطيري چون رستم و سهراب مي رود. بهمني، اسطوره را با عشق در مي آميزد و مضموني تازه ارائه مي دهد. به گونه اي که خواننده غزلش، گاه خود را در تاريخ بيهقي مي بيند و گاه در شاهنامه فردوسي سير مي کند:
گرچه به يک اشاره ي اين کوتوال پير
تسخير گشتي اي دژ تسخير ناپذير

«گرد آفريد» تو فقط از اسبش اوفتاد
اما چه ها که رفت به « سهراب » قلعه گير(4)

وي از ضحاک، تصويري ديگر ارائه مي دهد و آن را از موضوعي فردي به دردي اجتماعي بدل، مي سازد. اگر در اساطير ايراني ضحاک مار بردوش، در بيدادگاه خويش، تنها مغز جوانان را براي خود مي خواست، امروز، ضحاکي به نام روزگار، قد علم کرده است که همه چيز را براي خود مي خواهد و انسان ها بايد به کام او باشند. آيا کاوه اي قيام خواهد کرد؟ بهمني، اين سؤال را پاسخ نمي دهد:

با اين همه ما را به کام خويش مي خواهد
-اين روزگار- اين اشتهاي مار برشانه (5)

گاه از مضمون هاي عاشقانه به مضامين اجتماعي روي مي آورد و تکرار يک اسطوره را در روزگار امروز مي جويد. چيزي که از روز ازل وجود داشته و تا ابد، ادامه خواهد داشت و آن هم تقابل بدي و خوبي، خير و شر، تاريکي و روشنايي، فريب و اعتماد و اين گونه تضادهاست که هر روز بدون اين که اصلشان تغييري پيدا کند به صورت هايي گوناگون، خود را نمايان مي سازند. شاعر، گاهي منتظر «حيله شغاد» گونه اي است که بر او ضربه بزند و گاه از دست بيداد زمانه مي خواهد که سر در چاه فرو برد و فرياد بزند:

زخم آن چنان بزن که به رستم شغادزد
زخمي که حيله بر جگر اعتماد زد

با اين که در زمانه ي بيداد مي توان
سر را به چاه صبر فرو برد و داد زد(6)

گاه از اسطوره هايي چون قضاياي بهشت شداد و آتش نمرود، براي بيان حديث نفس، بهره مي گيرد:

تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگر چه سحر صوتت جذبه ي داوود با خود داشت

بهشت سبز تو از وعده ي شداد بود اما
برايم برگ برگ اش دوزخ نمرود با خود داشت(7)

گاه خود را سياوشي مي داند که اسير آتش سودابه اي شده است:

سياوش وار بيرون آمد و از امتحان گرچه
دل سودابه به سانت هر چه آتش بود با خود داشت (8)

«بهمني در کنار اسطوره انديشي، از پيوند تراژدي و اسطوره غافل نيست و سرنوشت تراژديک آدمي را در اين قرن گوشزد مي کند.» (9)

با اين عطش تا چشمه ديگر دير خواهد شد
دريا اگر باشد دلت تبخير خواهد شد

بازيگر هر صحنه ات اين پرده را ما
حس مي کند بازيچه ي تقدير خواهد شد (10)

مضمون هاي مذهبي ( غزل هاي آييني) در مجموعه چتر براي چه؟ خيال که خيس نمي شود.
بهمني در مجموعه چتر براي چه... تنها دو غزل دارد که در حوزه شعر مذهبي مي تواند مي تواند مورد بررسي قرار گيرد. در يکي از اين غزل ها حرف او درد دل هاي يک زائر با امام رضا (ع) است. وي غزل خود را با عذرخواهي آغاز مي کند، از اين که در تمام عمر به سمت او نيامده است و حتي مثل آهواني که امام رضا (ع) آنان را ضمانت مي کرد و به او پناه مي آوردند، همتي از خود نشان نداده است:

شرمنده ام که همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه به اين سو نداشتم (11)

اما اقرار مي کند که تنها نفسي داشته و زنده بوده است و گرنه، کاري خاص انجام نداده و ادعايي نيز نداشته است. و از «هاي و هوي» تنها « ها» را داشته است:

اقرار مي کنم که من - اين هاي و هوي گنگ-
ها داشتن هميشه ولي هو نداشتن (12)

و گرچه خود، چون فانوسي بر سر راه گم شدگان قرار داشته است اما نتوانسته است تاکنون خود را ببيند:

فانوس بخت گمشدگان هميشه ام
حتا براي ديدن خود سو نداشتم(13)

آن گاه مانند دو دوست، با او حرف مي زند و از اين که صادقانه و صريح حرفش را در شعر شعرهايش مي زند تاکنون نتوانسته است به اين زمانه پيچ اندر پيچ و خم و اندر خم راهي بيابد:

شعرم صراحتي است دل آزار، راستش
راهي به اين زمانه ي نه تو نداشتم (14)

و جز رنج و تلخي چيزي نداشته است و هيچ شيريني را، مزمزه نکرده است:

نيشم هميشه بيشتر از نوش بوده است
باور نمي کنيد که کندو نداشتم؟ (15)

و اعتقاد دارد که مي توانسته است براي اين که زندگي خوبي داشته باشد، بردگي کند، اما چون اعتقاد به « تابو» ندارد، اين کار را نکرده است:

مي شده که بردگي کنم و زندگي کنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم (16)

و در پايان، امام (ع) را محترمانه مورد خطاب قرار مي دهد که تنها اوست که از زندگي وي اطلاع کامل دارد و مي داند که وي هميشه اندوهگين بوده و سر بر زانو داشته است:

اقا! شما که از همه کس با خبرتري
من جز سري نهاده به زانو نداشتم (17)

و از اين اعتقاد که امام بايد بطلبد، بهره جسته است و عنوان مي کند که چه او را طلبيده باشد و چه نه، به پابوس او آمده، و همين براي او کافي است و ديگر هيچ سؤالي و درخواستي از او ندارد:

خوانده و يا نخوانده به پابوس آمدم
ديگر سؤال ديگري از او نداشتم (18)

در غزلي ديگر، به قضيه عاشورا از ديدي ديگر مي پردازد و اين که محرم در واژه واژه شعر او موج مي زند. او آماده گريستن است چرا که بغض، گلويش را گرفته و از بس گريه کرده، چشم هايش مثل زمزم پاک شده اند:

تا گلو گريه کند بغض فراهم شده است
چشم ها بس که مطهر شده، زمزم شده است (19)

و نه تنها شاعر اين شعر، رخت عزا به تن کرده است که حتي واژه هاي اين شعر نيز، هم رنگ محرم شده اند و عزاداري مي کنند:

نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده است
واژه هايش همه همرنگ محرم شده است (20)

وي خود را در حال و هواي ظهر عاشورا مي بيند که عطش بر او مستولي شده و روح عطشناک او، گوياي همه چيز است و سايه کسي که نفس هايي بهشتي دارد، از سرش کم شده است:

ظهر داغي است، عطش ريزي روحم گوياست
از سرم سايه ي طوبا نفسي کم شده است (21)

بهمني معتقد است که هر کس عطش کربلا دارد و نه هـ*ـوس آن، بسم الله بگويد و حرکت کند. چرا که اين راه، راه عشق است و قاعده هم همين است که با عطش بايد به سمت آن حرکت کرد:

هر که دارد هوسش » نه! عطش اش بسم الله
راه عشق است و به اين قاعده ملزم شده است (22)

و اگر کسي براي امام حسين (ع) سوگواري مي کند در حقيقت بر حال خويش گريه مي کند و مرثيه مي سرايد و به همين دليل است که دنيا غرق در عزا و ماتم شده است:

سوگواران شما مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست که عالم همه ماتم شده است (23)

وي امام حسين (ع) را فرشته اي بهشتي مي داند که در هيأت آدم تجلي يافته است:

من ملک بودم و فردوس برين مي داند
اين ملک شور که را داشت که آدم شده است(24)

و در پايان خود را، نه مداح و نه مرثيه سرا، معرفي مي کند. اما از اين که براي امام حسين (ع) قامت، خم کرده است، احساس سربلندي مي کند:

من نه مداحم و نه مرثيه سازم- اما
سرفراز آن که به توفان شما خم شده است (25)

غزل فلسفي در مجموعه چتر براي چه؟ خيال که خيس نمي شود.
در برخي از آخرين سروده هاي بهمني، گونه اي از نوآوري پيرامون مضامين فلسفي به وجود آمده است و اين نوآوري بيشتر در زمينه « من وجودي» شاعر است. در اين گونه غزل ها، شاعر، روح را از جسم جدا مي کند و معتقد است که روح او در قالب جسم نمي گنجد و حتي به خاطر حماسي بودن و پر دغدغه بودن، جسم او حوصله روحش را ندارد و براي اين که «من وجودي» خود را نشان دهد مجبور مي شود خود را به شکل هايي درآورد تا موجب هراس نشود:

بي شکل تر از باد شدم تا نهراسي
وقتي که من واقعي را بشناسي

پيداست که در حوصله ي جسم نگنجد
اين وسعت پر دغدغه اين روح حماسي (26)

و در اين جاست که بر مخاطب خود نهيب مي زند که براي عاشق شدن و رهيدن از اسارت جسم؛ ناگزير به انکار خود هستي، چرا که، تا زماني که در پيله اي از ماديات تنيده شده اي و عاقبت کار تو پلاسيده شده است، چون وجود تو همه « جان» است بايد از قفس تن رها شوي:

ها... عاشق روئيدن و تکثير شدن ها!
در پيله ي پيراهني خود نپلاسي

عريان شو و انکار کن اين جسم شدن را
تو جاني و جان را که نپوشند لباسي (27)

و باز به خود بر مي گردد که زمان مرگ فرا رسيده است و هنوز او به جايي نرسيده است و اين را ناشي از حواس پرتي خود مي داند و در ايهامي زيبا، حرکت خود را رسيدن به «نور» مي داند:

تا مرگ رسيديم و به سويي نرسيديم
ما را به کجا مي برد اين پرت حواسي (28)

و آن گاه که مي خواهد خود را در غزل هايش پيدا کند، انگيزه اي براي يافتن خويش ندارد.
يا به تعبير ديگر، غزل، شکل نمي گيرد تا او خود را در آن بيابد:

انگيزه اي نماند که پي ياب خود شوم
در آينه حضور و غيابم غزل نشد (29)

و گاه در درنگ کردن عشق که همواره مثل خورشيد او را تا غروب بـرده است، « من وجودي» خود را مورد خطاب قرار مي دهد که در انتظار رسيدن آفتاب عشق است و دغدغه آمدن يا نيامدنش، او را سرگشته کرده است:

هميشه عشق مرا تا غروب ها بـرده است
که آفتاب از اين بيشتر نمي پايد (30)

با اندکي تأمل در غزل هاي فلسفي اين مجموعه مي توان دريافت که شاعر براي « عشق و شعر» حرمت زيادي قائل است، چرا که عشق حدود او را معين نموده و اجازه نمي دهد که از حد انساني خويش پا را فراتر بگذارد و به مقام فرشته يا شيطان برسد:

چه فرق دارد شيطان و يا فرشته شدن
که عشق، بر حذر از هر دو پيکرم کرده است (31)

و شعر، او را تبديل به سيمرغ کرده است تا بر قاف محبوب بال گشايد:

کبوترانه به بامم نشسته بودم- شعر
براي قاف تو سيمرغ ديگرم کرده است (32)

در غزل هاي فلسفي اين مجموعه مي شود برداشت هاي گوناگوني ارائه داد. يعني مي شود با ديد عاشقانه به آن نگاه کرد و توصيف هاي عاشقانه را در آن ديد و هم مي توان به لايه هاي ديگر آن پي برد که علي رغم داشتن زباني عاشقانه، داراي تفکري فلسفي است. در يکي از غزل هاي اين مجموعه با نام « هميشه عشق مرا تا غروب ها بـرده است» احتمال مي رود منظور شاعر، بيشتر در مورد خود « شعر» يا خود « عشق» باشد. زيرا يک شعر نياز به شاعر خود دارد و هر شاعري نمي تواند شعري فراخور حرمت شعر بسرايد:

سرودمت، نه به زيبايي خودت- شايد
که شاعر تو، يکي چون خود تو مي بايد (33)

و چون بهمني، اشعار را شنيدني مي داند نه ديدني، دوست دارد که شعرها براي او حرف بزنند:

لبم عطش زده ي بـ..وسـ..ـه نيست، حرف بزن!
شنيدنت عطش روح را مي افزايد (34)

در اين غزل، محور افقي شعر بيشتر از محور عمودي آن جلوه گري مي کند و همين امر باعث شده که برداشت هايي گوناگون از آن به وجود آيد، اما از يک بيت آن مي توان پي به لحظه سرودن شعر برد، چرا که، در لحظه هايي گنگ در بلاتکليفي آمدن يا نيامدن آن قرار گرفته است:

من!من! آي... من من! دقايق گنگي است
رسيده ام به مي آيد و نمي آيد (35)

و اعتقاد دارد که هر چه « شعر» بگويد، بايد باور شود و عيار تشخيص هر چيز، بايد شعر باشد:

کسي هنوز عيار تو را نفهميده است
هر آنچه آينه ي شعر گفت باور کن (36)

و اعتقاد دارد که بين او، و شعرش فاصله اي نيست و چنانچه فاصله اي وجود داشته باشد، بايد توسط محبوب برداشت شود:

و نقطه چيني اگر بين شعر و من باقي است
تو آن نبايد را، نقطه نقطه کمتر کن (37)

و از محبوب خود مي خواهد که کمي بيشتر به فکر غزل هايش باشد و غزل هاي ناتمامش را تکامل ببخشد:

کمي به فکر غزل هاي ناتمام باش
کم اين قلم شده را شرمسار جوهر کن (38)

بهمني خود را شاعري مي داند که در متن جامعه قرار دارد و دوست ندارد با مردم فاصله اي داشته باشد، چرا که، حيات خود را در بودن با آنان مي داند، گرچه عده اي مي خواهند براي او حاشيه هايي بسازند:

چگونه هم نباشم با شما خوبان و هم باشم
که مي ميرم اگر يک دم، دم بي بازدم باشم

نبودن يا نه،- بودن مسئله اين نيست، مي خواهند
که من هم گاه گاهي در حواشي بيش و کم باشم (39)

وي خود را شاعر شادي ها مي داند و دوست ندارد که تسليم غم شود و دلمويه بسرايد:

مني که شاعر دلخنده ها بودم زبانم لال
اگر دلمويه ي پرواز و اگر تسليم غم باشم (40)

و اعتقاد دارد اگر از حال ديگران با خبر نباشد، نمي تواند حال خود را شرح دهد. وي حال دوستان را، حال خود و حال خود را، حال دوستان مي داند:

صريح و ساده گيرم حال ياران را نينديشم
چه گونه مي توانم راوي حال خودم باشم (41)

و گرچه معتقد است که حتي وقتي مي خواهد سخني راست را هم بگويد، بايد سوگند بخورد اما افتخار مي کند که « تهمت شاعري» به او دادن عين آبروبخشي است.

چرا من حرف سياسان عالم را نمي فهمم
چرا، در راست گفتن نيز، محتاج قسم باشم

ملالي نيست، تهمت نيز گاهي آبرو بخش است
خوشاتر که به تقديس تغزل متهم باشم (42)

وي راه خود را انتخاب کرده است. يعني آنجا که شعر و غزل او را مي خوانند، مي رود. و هيچ راه بازگشتي را نمي بيند، مگر اين که دوباره با غزل همراه شود و برگردد:

غزل مي خواندم آن جا که راه بازگشتي نيست
مگر در بازگشتن باز با او هم قدم باشم (43)

بهمني آن گونه که در پيش عنوان شد، عشق را از زاويه ديد ديگري نگاه مي کند و از آن به عنوان يک منجي نام مي برد که آسماني است و اگر عشق نباشد، آدميان اسير خاک و زمين مي شوند و بوي بد زمين آنان را فرا خواهد گرفت و نمي توانند شور و حال عارفانه به دست آورند و تنها عشق است که زندگي زيبا را براي آنها به ارمغان خواهد آورد:

بوي کافور گرفتم نفحاتي بفرست
با توام- عشق! گلايانه حياتي بفرست

هر چه از خاک سرودم - به سماعم نکاشند
هم از افلاک برايم کلماتي بفرست (44)

و تنها عشق است که مي تواند او و کساني را که در چاه افتاده اند، نجات دهد:

هم براي من خود رفته به غرقابه و سهم
خيل در چاه من افتاده، نجاتي بفرست (45)

و نياز به موهبت هاي عشق دارد، گرچه آن موهبت به جاي نور، تاريکي باشد و براي همين، به آن چه که عشق، مصلحت را در آن مي بيند شوق دارد:

شوقم از مصلحت، موهبتي خواستن است
لايق نور نبودم، ظلماتي بفرست (46)

بي آن که شناسنامه بهمني را ببيني، با خواندن شعرهايش او را خواهي شناخت. آن چه که مضامين غزل هايش را رنگي زلال و گاه پر آشوب مي بخشد درياست. مضموني که به اکوسيستم دريا منتهي است. هر کجا که سخن از عشق و غليان دل تنگي است، با کلماتش فواره مي سازد و موج مي نويسد و با تخيلش تصويرهايي که بي راهه دريا نيستند، مي آفريند. او بيشتر وقت ها، آن گاه که از غروب دم مي زند، بدون شک غروب کوه، بيابان يا حتي غروب و ارتباطش با پنجره منظور نيست. غروب نقاشي شده در غزل هاي بهمني، از دريچه چشمان آدمي حساس و روحي عاشق و دلتنگ و نشسته در ساحل و خيره به غروب آفتاب، نشأت گرفته است و بي ترديد غزل هاي « آبي» بهمني آکنده از واژه هايي است که بر زبان اهالي خليج و دريا، لحظه لحظه جاري است:

با غروب اين دل گرفته مرا
مي رساند به دامن دريا

چه غروري، چه سرشکن سنگي
موج کوب است يا خيال شما...

مي شد اينجا نباشم اينک، آه
بي تو موجم نمي برد زينجا

راستي گر شبي نباشم من
چه غروب است ساحل تنها

من و اين مرغ هاي سرگردان
پرسه ها مي زنيم، تا فردا...

تو که گوشت بر اين دقايق نيست
باز هم ذوق گوش ماهي ها (47)

بهمني، حتي آنجا که از توفان مي گويد، بدون شک توفاني را در انديشه دارد که آرامش دريا را به هم مي زند و آن را مي توان در بيت هاي غزلش به خوبي دريافت:

آمده ام بلکه نگاهم کني
عاشق آن لحظه ي توفاني ام

ماهي برگشته ز دريا شدم
تا که بگيري و بميراني ام (48)

شاعر خويش را گل پرپر دستان دوست نمي کند، اما به آساني و سهل و ممتنع بودن غزل هايش، خود را ماهي قرباني يار مي نمايد که بي نسبت با آشنا بودن شگرف او، با دنياي آبي ها نيست. آرزوي شاعر مجموعه شعر غزل، آميختنش با خيل عظيم پرندگان نيست، تداومش در راستاي رشته کوه هاي به هم پيوسته نيست. برخاستنش تا بي کران آسمان، يا ريختن در شعور نور ماه و ستارگان نيست. آرزوي بهمني، دريا شدن است؛ چيزي که از کودکي تا اکنونش، با او در زندگي است.

يک قطره ام و گاه چنان موج مي زنم
در خود، که ناگزيري، دريا ببيني ام (49)

شاعر آن چنان شيفته درياست که خويش را از او جدا نمي داند. از آنجا که خودش بي قرار است حس دروني و روان شناسانه اي در او به جوش مي آيد که به او مي گويد اگر چه علاقه مند است کاملاً شبيه به دريا باشد، اما نپذيرد که دريا به درد جانگذار بي قراري، مبتلا شود. او تکيه گاهش را از استرس ها، صبوري ها و بي قراري ها رها مي خواهد:

دريا و من چقدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست

با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا که از اهالي اين روزگار نيست

امشب ولي هواي جنون موج مي زند
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست

اي کاش از تو هيچ نمي گفتمش، ببين
دريا هم اين چنين که منم بردبار نيست (50)

محمد علي بهمني بهترين لحظه هايش را ثانيه هايي مي داند که با طبيعت دريا سپري مي شوند و طبيعتي که با اکوسيستم دريا مهجور است، طبيعي نيست که براي شاعر حوالي خليج، شعرساز باشد، بلکه جهاني است که عاري از هرگونه ذوق و سليقه است:

خوش به حال من و دريا و غروب و خورشيد
و چه بي ذوق جهاني که مرا با تو نديد...

نه کف و ماسه- که ناياب ترين مرجان ها
تپش تب زده ي بغض مرا مي فهميد...

ما به اندازه ي هم سهم ز دريا برديم
هيچ کس، مثل تو و من، به تفاهم نرسيد (51)
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    آموزش مقدماتی وزن به زبان ساده :

    حتی خیلی از بچه های قوی شاعر و داستان نویس، اصول اولیه ی عروض و قافیه را نمی دانند. کتاب هایی مثل «عروض و قافیه ی دکتر شمیسا» هم بیشتر علمی هستند تا کاربردی. یعنی زیاد به درد کسی که فقط می خواهد وزن و قافیه را در حدّ مقدماتی یاد بگیرد و اشکالات وزنی شعرش را برطرف کند نمی خورد. پس فعلا تصمیم گرفتیم روش ساده ای را در چند جلسه برای آموزش مقدماتی عروض و قافیه امتحان کنیم. اما یادتان باشد که راز موفقیت شما شعر خواندن زیاد و حفظ کردن و تمرین آموخته هاست:
    هر شعری که گفتید را در اولین مرحله تقطیع کنید. یعنی چی؟ یعنی بخش بخش بخوانید و آن بخش ها را زیر مصرع های شعر بنویسید. یادتان باشد که کلمات را آنگونه که می خوانیم تقطیع کنید نه آنگونه که می نویسیم.
    مثلا «خواهر به مکّه رفته» می شود: «خا هر ب مک ک رف ت».
    این موضوع یکی از اصولی ترین چیزهایی ست که باید همیشه یادتان باشد. حالا به هر کدام از این بخش ها یک «هجا» می گوییم که سه حالت دارد:
    1- یک حرفی: که به آن هجای کوتاه می گویند مثلا: تَ تِ تُ
    2- دو حرفی: که به آن هجای بلند می گویند مثلا: ما می مو در بز هم سد
    3- سه حرفی و بیشتر: که به آن هجای کشیده می گویند مثلا: است، باز، ایست، پودر، سارتر
    علامت هجای کوتاه: U علامت هجای بلند: _ علامت هجای کشیده: _U
    مثال: توانا بُوَد هر که دانا بُوَد
    ت وا نا ب ود هر ک دا نا ب ود
    _U_ _U_ _U_ _U
    جز دو مورد استثناء، ما همیشه این هجاهای کوتاه و بلند را که حاصل تقطیع هستند «چهارتا چهارتا» جدا می کنیم و به هر چهارتایی یک رکن می گوییم. پس وقتی می گویند ارکان عروضی همین «چهار تا هجاها» را می گویند.
    اما مهم ترین استثنای این جلسه آن است که وقتی هجای کشیده ای (سه حرفی) داشته باشیم که از «صامت» (حروف الفبا) + مصوت بلند (ا، ای، او) و «ن» تشکیل شده باشد استثنائا به هجای بلند تبدیل می شود.
    خب این که خیلی سخت شد به زبان ساده اش اگر هجایی اینجوری بود: جان جین جون، دان دین دون، سان سین سون، کان کین...
    مثلا طبق آموخته های جلسه اول «باران» می شود: با ران یعنی _ _ U
    اما طبق استثنایی که این جلسه خوانده ایم «ران» هجای بلند محسوب شده و «باران» می شود: _ _
    در انتهای مصرع ها و نیم مصرع ها (تعریف نیم مصرع را بعدا خواهیم خواند فعلا با آن کاری نداشته باشید) ممکن است سه حالت اتفاق بیفتد:
    1- مثلا «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» هجای آخر می شود «دند» که هجای کشیده بوده و می شود: _ U
    2- مثلا «سالها پیروی مذهب رندان کردم» هجای آخر می شود «دم» که هجای بلند بوده و می شود: _
    3- مثلا «من مـسـ*ـت و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟!» هجای آخر می شود «ن ِ» که هجای کوتاه بوده و می شود: U
    هجاهای کشیده و بلند در انتهای مصرع بیشترند و کمتر به هجای کوتاه برمی خوریم ولی نکته در اینجاست که هر سه مورد هر هجایی داشته باشیم به هجای بلند تبدیل می شود!!
    یعنی «زدند» را در انتهای مصرع می نویسیم: U _ (هجای کوتاه پایانی حذف می شود)
    یعنی «کردم» را در انتهای مصرع می نویسیم: _ _
    یعنی «خانه» را در انتهای مصرع می نویسیم: _ _
    یادمان باشد که این اتفاق ها فقط در آخر مصرع می افتد!

    نویسنده:سید مهدی موسوی

    وزن در شعر عبارت است: از نظمی در اصوات گفتار،مثل وزن شعر فارسی كه بر مبنای كمیت هجاها یعنی نظم میان هجاهای كوتاه و بلند است.

    عروض علمی است كه قواعد تعیین اوزان شعر (تقطیع) و طبقه بندبی اوزان را، از نظر جنبه ی نظری و علمی به دست می دهد.(وزن شعر فارسی نوشته ی دكتر پرویز خانلری 1337ص 13)

    واحد وزن:واحد وزن در شعر فارسی و بسیاری از زبان های دیگر مصراع است لذا وزن هر مصراع شعر در این زبان ها نمودار وزن مصرا ع های دیگر است، و وقتی شاعر مصراع اول را سرود به ناچار بقیه مصراع ها را در همان وزن باید بسراید.

    واحد وزن در شعر عرب بیت است.

    قواعد تعیین وزن

    برای تعیین وزن یك شعر چهار قاعده باید در نظر گرفت:

    1) درست خواندن شعر و درست نوشتن آن

    طاعت آن نیست كه بر خاك نهی پیشانی صدق پیش آر كه اخلاص به پیشانی نیست

    را وقتی درست بخوانیم (طاعت آن) به صورت (طاعتان) تلفظ میشود. در تعیین وزن شعر باید خط را تا ممكن است به صورت ملفوظ نزدیك كرد این خط ،خط عروضی نام دارد.در نوشتن شعر به خط عروضی رعایت چند نكته لازم است:

    1)اگر در فصیح خواندن شعر همزه ی آغاز هجا (وقتی قبل آن صامتی باشد)تلفظ نشود در خط نیز همزه را باید حذف كرد چنان كه در شعر فوق (طاعت آن) با حذف حمزه به صورت (طاعتان) تلفظ می شود

    2)در خط عروضی باید حركات(مصوت های بلند) گذاشته شود(حركاتی مانند مصوت بلند همیشه دومین حرف هجا است). كلماتی مانند (تو) (دو) به صورتی تلفظ میشوند باید نوشته شوند

    3)حروفی كه در خط هست اما به تلفظ در نمی آید در خط عروضی حذف میشود. مانند(خویش) كه به این صورت نوشته می شود( خیش)

    4)قبلا گفتیم كه مصوت دومین حرف هجا است لذا حروف (و) (ا) وقتی دومین حرف هجا است مصوت هستند و دو حرف به حساب می اید به عنوان مثال (سار)

    5)حرفی كه به صورت مشدد تلفظ شود باید به صورت دو حرف نوشته شود مانند عزت كه باید به صورت عززت نوشته شود

    2) تقطیع هجایی: یعنی تجزیه ی شعر به هجا ها و اركان عروضی و نخست تقیع هجایی می پردازیم و سپس به تقطیع به اركان.

    منظور از تقطیع هجایی مشخص كردن هجاهایی شعراعم از كوتاه،بلند و كشیده است.برای این كار ابتدا باید هجاهای شعر را به دقت جدا،و مرز هر هجا را با خط عمودی كوتاهی مشخص كرد مانن شعر زیر:

    م/رن/جان/د/لم/را/ك/این/مر/غ/وح/شی

    ز/با/می/ك/بر/خا/ست/مش/كل/ن/شی/ند

    سپس علامت هر هجا زیر آن آورده می شود یعنی زیر:

    الف)هجای دو حرفی (كوتاه) علامت u

    ب)هجای سه حرفی(بلند) علامت-

    ج)هجای چهار حرفی یا پنج حرفی (كشیده)-u

    هجای پایانی اوزان شعر فارسی همیشه بلند است و اگر به جای آن هجای كشیده یا كوتاه بیاید حكم هجای بلند را دارد.حال شعرفوق را، علامت هر هجا را زیر آن میگذاریم:

    مu/رن-/جان-/دu/لم-/را-/كu/این-/مر-/غu/وح-/شی-

    زu/با-/می-/كu/بر-/خا-/ستu/مش-/كل-/ن u/شی-/ند-

    3)تقطیع به اركان:پس از تقطیع هجایی می بینیم كه علامت های هجاها دارای نظم خاصی هستند،فی المثل اگر در هجاهای هر مصراع شعر فوق دقت كنیم، نظمی در آن میبینیم،نظمی تكراری (اگر تكرارنبود متناوب می گویند) به این صورت كه اگرآنها را سه تا سه تا جدا كنیم در میابیم كه هر مصرع از تكرار چهار بار (u--) تشكیل شده است :u/--u/--u/--u--

    اگر شعر: ای ساربان آهسته ران كارام جانم می رود

    وان دل كه با خود داشتم با دل ستانم می رود

    را تقطیع هجایی كنیم به این صورت در میاید:

    ای-/سا-/رu/بان-/آ-/هس-/تu/ران-/كا-/را-/مu/جا-/نم-/می-/رu/ود-

    هجاهای هر مصرع شعر فوق را اگر سه تا سه تا جدا كنیم نظمی در آن نمیبینیم ولی اگر چهارتا چهار تا جدا كنیم نظم آن ها اشكار میشود، به این صورت كه از تكرار چهار بار (--u--/-u--/-u--/-u-) تشكیل شده است.در جدا كردن هجاها باید دقت كافی را به كار برد زیرا اگر در جدا كردن هجاها اشتباه رخ دهد نظم شعر به هم میریزد.

    حال اگر وزن شعر مرنجان دلم را كه این مرغ وحشی را ببینیم متوجه می شویم كه یك هجای كوتاه و دو هجای بلند چهار بار،تشكیل شده است،آسانتر این است كه بگوییم از چهار بار مثلا((ت تن تن)) یا (ددم دم) درست شده است. و بگوییم شعر فوق بر وزن (ددم دم ددم دم ددم دم ددم دم )است.از طرفی چون در صرف زبان عرب همه ی كلمات را با فعل می سنجد در عروض عربی و فارسی،هم وزن هجاهای جدا شده ی هر مصراع را(كه نمایانگرنظم وزن هستند) از فعل ساخته اند فی المثل(فعولن) را هم وزن(u---) آورده اند و لذا شعر فوق بر وزن(فعولن فعولن فعولن فعولن) می شود.و به جای (---) مفعولن ساخته شده است و به همین دلیل قالب های دیگر ساخته شده است.

    مهم ترین اركان عروضی فارسی 19 تاست كه عبارت اند از:

    الف) اركانی كه در آغاز و میان و پایان مصراع می آیند:

    1) فاعلاتن= -U--

    2) فاعلن= -U-

    3)مفاعیلن= U---

    4)فعولن= U--

    5)مستفعلن= --U-

    6)مفعولن= ---

    7)فعلاتن= UU--

    8)فعلن= UU-

    9)مفاعلن= U-U-

    10)مفتعلن= -UU-

    11)فع لن=(فاعلن) --

    ب)اركان غیر پایانی كه در آخر مصراع قرار نمی گیرند.آخرین هجای هر یك از این اركان كوتاه است.

    1)فاعلات= -U-U

    2)فعلات= U-UU

    مفاعیل= U--U

    مستفعل= --UU

    5)مفعول= --U

    6)مفاعل= UU-U

    ج)اركان غیر پایانی كه فقط در آخر مصراع می آیند

    1)فعل= U -

    2)فع= -

    4) چهارمین قواعد تعیین وزن عبارت است:

    اختیارات شاعری: چنان كه در مثال های قبل دیدیم وزن شعر فارسی بسیار منظم و دقیق است و نظم و تساوی هجاها در مصراع یك شعر دقیقا رعایت می شود.البته شاعر در سرودن شعر اختیاراتی دارد كه به ضرورت ار آنها استفاده میكنند.اختیارات شاعری بر دو گونه است زبانی و وزنی

    1) اختیارات زبانی:در هر زبانی بعضی كلمات دارای دو یا احیانا چند تلفظ هستند و گوینده اختیار دارد هر كدام را كه میخواهد به كار ببرد

    1) امكان حذف حمزه:در فارسی اگر قبل از حمزه ی آغاز هجا،حرف صامتی بیاید،حمزه را میتوان حذف كرد مثلا كلمه ی یك هجایی( آب )كه با حمزه شروع شده اگر قبل از آن صامتی (ر) بیاوریم همزه را میتوان حذف كرد.مثلا (در-/ آب-U) را بگوییم (د U/ راب-U) در شعر زیر:

    در آن حال پیش آمدم دوستی

    كزو مانده بر استخوان پوستی

    د(U) /ران-/حا-/لU/پی-/شا-/مU/دم-/دو-/س-/تی-

    هجای واژی( د)در اصل مصوت بلند بوده است كه بر طبق این قاعده بر هجای كوتاه تبدیل شده است تا هجای دو مصراع یكسان و وزن درست باشد زیرا اگر (درآن) تلفظ میكرد،هجای اول مصراع اول بلند بود و حال آن كه هجای اول در مصراع دوم كوتاه است

    2) تغییر كمیت مصوت ها: شاعر در موارد خاصی مختار است كه به ضرورت وزن شعر، مصوت كوتاه را بلند و یا مصوت بلند را كوتاه تلفظ كند

    الف) بلند تلفظ كردن مصوت های كوتاه:مصوت كوتاه پایان كلمه را به ضرورت وزن می توان كشیده تلفظ كرد تا مصوت خای بلند به حساب آید.

    نبینی باغبان چون گل بكارد

    چه مایه غم خورده تا گل برآید

    نu/بی-/نی(u)/با-/غu/بان-/چن-/گل-/ب-/كا-/رد-

    چu/ما-/یu/غم-/خu/رد-/تا-/گل-/بu/را-/رد-

    چنان كه ملاحظه میكنید هجای سوم در دو مصراع متفاوت است، هجای سوم در مصراع اول بلند و كوتاه نمی شود اما هجای كوتاه مصراع دوم را طبق قاعده می توان بلند تلفظ كرد

    ب) كوتاه تلفظ كردن مصوت های بلند:هر گاه پس از كلمات مختوم به مصوت های بلند( و) یا (ی) مصوتی بیاید شاعر اختیار دارد كه مصوت های بلند (و) یا( ی) را كوتاه تلفظ كند تا كوتاه به حساب بیاید. مثال:

    در چنان روز مرا آرزویی خواهد بود

    آرزویی كه همی داردم اكنون پژمان

    در-/چU/نان-/رو-/زU/مU/را-/آ-/رU/زو(U)/یی-/خا-/هد-./بود-

    آ/ر/زو/یی/ك/ه/می/دا/ر/د/مك/نون/پژ/مان

    چنان چه ملاحظه می كنید هجای دهم مصراع اول بلند است كه طبق قاعده كوتاه تلفظ شده است.

    2) اختیارات وزنی:اختیارات زبانی فقط تسهیلاتی در تلفظ برای شاعر فراهم می كند تا به ضرورت وزن از آن استفاده كند بی آن كه موجب تغییری در وزن بشود،اما اختیارات وزنی امكان تغییراتی كوچك در وزن را به شاعر می دهد.تغییراتی كه گوش فارسی زبانان آنها را عیب نمی شمارند.اختیارات وزنی بر چهار گونه است:

    1) بلند بودن هجا آخر مصراع:آخرین هجا آهر مصراع بلند است و شاعر می تواند به جای آن هجا كشیده كوتاه بیاورد مثلا در شعر سعدی:

    سرو را مانی و لیكن سرو را رفتار نه

    ماه را مانی و لیكن ماه را گفتار نیست

    گر دلم از شوق تو دیوانه شد عیبش مكن

    بی نقصان و زر بی عیب وگل بی خوار نیست

    آخرین هجا در مصراع اول كوتاه و در مصراع دوم وچهارم كشیده است بی آنكه موجب اختلافی در وزن شود. پس در پایان مصراع فرقی میان هجا كشیده و بلند نیست و همیشه بلند به حساب می آید(در اوزان دوری همین مصداق حكم می كند)هیچ یك از شاعران میان این سه نوع هجا در پایان مصراع فرقی نمی گذارند و هجای كشیده و كوتاه را در حكم هجا بلند می گیرند اما در عروض سنتی به غلط میان هجا بلند و كشیده در پایان مصراع فرق می گذارند.

    2) ركن اول بعضی از اوزان ، UU-- (فعلاتن)است :

    UU/--UU/--UU/--UU- (فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن)،یا

    UU /U-U-/--UU- (فعلاتن مفاعلن فعلن) وغیره.شاعر در سرودن شعر به جای UU-- (فعلاتن) اول وزن می تواند -U-- (فاعلاتن) بیاورد،یعنی هجای كوتاه اول

    UU-- را به هجای بلند تبدیل كند اما عكس این درست نیست مثلا سعدی در وزن:

    UU/--UU/--UU/--UU-- این شعر را سرود است:

    من ندانستم از كه تو بی مهر و وفایی عهد نا بستن از آن به كه ببندی و نپایی

    اگر این شعر را تقطیع هجایی كنیم میبینیم كه وزن مصراع اول و دوم شعر با -U-- (فاعلاتن)شروع شده وحال آنكه در اصل وزن UU-- (فعلاتن) بوده است.

    این اختیار وزن بسیار رایج است، حتی ممكن است در تمام مصراع اول شعر نیز صورت بگیرد.

    3) شاعر می تواند به جای دو هجای كوتاه میان مصرااع ،یك هجای بلند بیاورد یعنی شاعر به جای UU- (فعلن) میتواند -- (فع لن) بیاورد.

    هر چه داری اگر به عشق دهی كافرم گر جوی زیان بینی

    هَر-/چU/دا-/ری-/اَU/گر-/بU/عش-/قU/دَU/هی-

    كا/ف/رم/گر/ج/وی/ز/یان/بی/نی

    همان طور كه ملاحظه می كنید علامت هجا های(د) و (ق) كوتاه هستند كه طبق قاعده بلند تلفظ می شود.

    4) قلب: شاعر به ضرورت وزن می تواند یك هجای بلند و یك هجای كوتاه كنار هم را جا به جا كند یعنی به جای (-U) می تواند (U-) بیاورد یا بر عكس. كاربرد این اختیارشاعری كم است و آن هم در (-UU-)(مفتعلن) و (U-U-)(مفاعلن) رخ می دهد:

    كیست كه پیغام من به شهر شروان برد یك سخن از من بدان مرد سخندان برد

    كی-/ستU/كU/پی-/غا-/مU/من-/بU/شه- /رU/شر- /وان-/بU/رد-

    یك/س/خ/نز/من/ب/دان/مر/د/س/خن/دان/ب/رد

    همان طور كه ملاحظه می كنید اصل وزن مفتعلن -UU- است كه به مفاعلن U-U- تبدیل شده است.

    كسب اطلاعات بیشتر می توانید به منابع زیر رجوع كنید:


    وزن شعر فارسی دكتر تقی وحیدیان كامیار
     
    آخرین ویرایش:

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    مختصری در باب قافیه:

    کلماتی که با مصوت بلند "ا" و "او" تمام می شوند قافیه هستند.
    مثال: جارو و هیاهو
    تنها و دریا

    کلماتی که با صامت تمام می شوند باید از آخرین مصوت به بعد تمام صامت ها یکی باشند (آخرین مصوت هم باید یکی باشد)
    مثال: باد و شاد (که می بینیم مصوت "ا" و صامت "د" یکی هستند)
    سرد و درد (که می بینیم مصوت فتحه و صامت های "ر" و "د" یکی هستند)
    بد و نود (که می بینیم مصوت فتحه و صامت "د" یکی هستند)

    نکته: حروف الحاقی که در دو کلمه به یک معنی هستند جزء ردیف بوده و حروف قافیه محسوب نمی شوند.
    بخشی از کلمه ی مرکب که در هر دو کلمه به یک معناست نیز جزء ردیف محسوب می شود.
    برای بررسی قافیه، حروف و بخش های الحاقی و هم معنی را حذف کرده و بقیه ی کلمه باید قافیه باشد.
    از این حروف و پسوندها و... می توان به علامات جمع (ان، ها، ات و...)، ضمایر (م، ی، د، یم و...)، بخشی از کلمه ی مرکب که در هر دو کلمه به یک معنی است (مثلا دوشنبه و سه شنبه، لبخند و زهرخند و...)، پسوندهای هم معنی (نالان و گریان، خواهش و آسایش و...) و بسیاری موارد دیگر اشاره کرد.

    در مثال های بالا حروف و بخش های الحاقی حذف شده و باید طبق قانون های قبلی بقیه ی کلمه قافیه باشد:
    مثلا در نالان و گریان "ان" حذف شده و باید نال و گری قافیه باشند که مسلما قافیه نیستند.
    یا در افعال می زند و می دهد "د" حذف شده و باید زن و ده قافیه باشند که مسلما قافیه نیستند
    یا در رسیدن و رفتن باید رسید و رفت قافیه باشند (چون نون مصدری حذف می شود) که قافیه نیستند
    و...

    کلماتی که با مصوت "ای"، فتحه، کسره و ضمه تمام می شوند این مصوت ها را حذف کرده و بقیه ی کلمه باید قافیه باشد:
    سعدی و شادی (ای حذف شده و باید سعد و شاد قافیه باشند که نیستند پس قافیه غلط است)
    سایه و گریه (مصوت کسره حذف شده و باید سای و گری قافیه باشند که نیستند پس قافیه غلط است)

    کلماتی که با ow تمام می شوند مانند ضمه محسوب نشده و می توانند قافیه باشند. به عنوان مثال قوافی نو و درو و... در غزل معروف حافظ:
    مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو...

    کلماتی که یکسان بوده اما معانی متفاوت دارند می توانند قافیه محسوب شوند (جناس تام):
    مثل گور (قبر) و گور (گورخر)

    استثناء مهم: اگر حرف روی (آخرین حرف اصلی قافیه) متحرک باشد می تواند آخرین مصوت کوتاه دو قافیه تغییر کند:
    مثلا دست و شست با هم قافیه نیستند اما دسته و شسته یا دستم و شستم چون حرف ت متحرک است می توانند قافیه محسوب شوند.

    نکته: به کارگیری حروف مشترک علاوه بر ضروریات قافیه به زیبایی قافیه کمک می کند.
    مثلا هم دریا و صحرا و هم زیبا و فریبا با هم قافیه اند اما دومی به علت حروف مشترک بیشتر زیباتر است.

    در گذشته قافیه ی سماعی یعنی قافیه کردن کلماتی با حروف متفاوت که صدای یکسانی در فارسی دارند درست نبود (مثل عزیز و مریض) اما امروزه در موارد زیر آن را چندان عیب نمی دانند:
    به کارگیری در قوافی دشوار و کلماتی که قافیه ی مناسب ندارند
    استفاده ی کم مثلا یک بار در یک غزل
    استفاده در ترانه (که بیشتر شنیداری است)
    استفاده در قوافی با حروف مشترک بیشتر (مثلا در قرص و بپرس حرف ر نیز مشترک است)
    و...

    شما حالا با آموختن همین نکته های کوچک تقریبا 99% قافیه را فرا گرفته اید.
    پس با تمرین و خلاقیت، قوافی جدید کشف کنید و به کار ببندید و به دوستانتان نیز این مطلب را توصیه کنید شاید مفید باشد.

    از سید مهدی موسوی
     
    آخرین ویرایش:

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    کسانی که شعر نو میگویند لطفا مطالعه کنند

    چندیست بر آن شدم مقاله ای در زمینه شعر نو بنویسم.. اما گستردگی موضوعات باعث شد به ذکر خلاصه ای از مهمترین سرفصل ها اکتفا کنم.. و مخاطبان خود را کسانی قرار دهم که شعر نو می سرایند.. نه برای تفنن که اگر چنین باشد صرفا یادداشت های شخصی ست و جای آن دفتر خاطراتشان است . اما اگر قصدشان جذب مخاطب است و هدف والاتری را در سر می پرورانند پیشنهاد میکنم این مطلب را مطالعه کنند.. ادبیات به دلیل پیوندی که با عواطف دارد از حوزه تخصص خود دور مانده و بسیار طبع آزمایان پا به این میدان میگذارند و دیر یا زود از یادها می روند. نوابغ این عرصه به پشتوانه آموزه های علمی خود فراتر از زمان رفته اند و دست به نو آوری و ایجاد سبک زده اند.. که بحث درباره سبک خود حدیث مفصلی ست

    قصد بنده از این مقاله یادآوری پیش زمینه علمی ست که یک شاعر باید آنها را بداند چراکه الفبای شعر محسوب می شود و اگر کسی بدون دانستن این بدیهیات دست به سرودن میزند بهتر است دست نگه دارد. شعر نو سرودن از دیدگاهی سطحی بسیار آسان به نظر می رسد. چرا که شاعر دغدغه وزن و قافیه را ندارد.

    شاعرانی که شعر نو می سرایید آیا با وزن عروضی شعر فارسی آشنا هستید.. اگر شما فکر می کنید شعر نو رهاورد روابط ایران با کشورهای اروپایی ست و سرمشق آن ترجمه های متون غربی ست که از زمان مشروطه آغاز شده حق با شماست و بدون آشنایی با عروض فارسی شعر بگویید

    آیا می دانید پیش از نیما هم شعر نو سروده می شد مانند بانو شمس کسمایی

    می کنم قافیه‌ها را پس و پیش تا شوم نابغه دوره خویش (ایرج میرزا)

    اما آنچه ما به نام شعر نیمایی میشناسیم حاصل تطور شعر فارسی در طی قرن هاست.. شعر نو ادامه شعر کلاسیک است و محصول زمان ماست

    شعر نیمایی وزن و قافیه دارد .. در یک بحر سروده می شود و هر پاره از شعر در حکم مصرع محسوب می شود

    وزن هجایی در آن رعایت می شود

    به شعر زیر نگاه کنید:

    می تراود مهتاب- {می درخشد شبتاب} (فاعلاتن فعلن ) نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک ( فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن) غم این خفته چند ( فعلاتن فعلن) خواب در چشم ترم می شکند(فاعلاتن فعلاتن فعلن)
    از دیگر عوامل ایجاد موسیقی لفظی استعمال واج آرایی، تکرار، اشتقاق ، و... می باشد


    شعر خود را با این معیار بسنجید آیا موسیقی عروض در آن رعایت می شود؟

    اگر با عروض و قافیه آشنا نیستید حتما آن را یاد بگیرید. کتاب -" آشنایی با عروض و قافیه " دکتر سیروس شمیسا - می تواند به شما کمک کند.


    اصلی ترین عامل شعر ، و وجه تمایز آن با نثر را خیال می نامند..

    خیال کلام را تصویر گونه می کند

    دکتر شفیعی کدکنی می گوید:

    شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد."
    "شعر فشرده ترین ساخت کلامی است".
    یعنی شعر طوری است که وقتی شاعری شعرش را می سراید، کس دیگر نمی تواند آن را ادامه دهد

    تصویر سازی .. ایجاز ...استعاره ها و کنایات..ایهام.. استفاده بجا از مجاز ها..تضاد جناس.. و بسیاری صنایع دیگر از لوازم لاینفک شاعر است..و در زیبا سازی کلام نقش اساسی دارند. شاعر نباید کلام را خام و نپرداخته ارائه دهد.. گاهی فکر می کنیم استفاده از کلماتی ثقیل یا کلماتی که در زندگی روزمره کمتر به کار میرود نوشته ما را تبدیل به شعر میکند. شاعر باید ذهن مخاطب را درگیر کند و به او نیز اجازه دریافت دهد چراکه همین کنکاش و کشف است که لـ*ـذت را در مخاطب ایجاد میکند.

    با صنایع ادبی آشنا شوید که در مقوله های : بدیع ، بیان ، معانی می گنجند.

    مرز بین شعر نو و نثر بسیار ظریف و حساس است و به سادگی شاعر دچار لغزش می شود

    اگر شعر شما فاقد موسیقی و صنایع ادبی ست اطلاق واژه شعر بر آن صحیح نیست

    در ادبیات کلمه مترادف وجود ندارد و هر کلمه بار معنایی خود را دارد. شاعر در گزینش کلمه هدف خاصی را دنبال میکند

    سعی کنید به شعر خود پیکره بدهید.. خاطرات خصوصی شما شعرتان را دارای تاریخ مصرف می کند و مخاطبانتان را محدود.. فراتر از مرز شخصی خود بیندیشید

    خود را نقد کنید و شعر هایتان را شرح دهید آیا اثر شما این قابلیت را دارد.. برای رسیدن به نو آوری ابتدا تقلید کنید..

    ما سبک شاعرانی چون اخوان ثالث.. سهراب سپهری .. شاملو .. را به ترتیب با بزرگانی چون سعدی و فردوسی... حافظ... خاقانی مقایسه میکنیم

    آیا می توانید سبک شعر خود را بیابید؟ آنچه بنیادی ندارد فرو خواهد ریخت.. اگر در خود این ذوق هنری را یافته اید استعدادتان را به راه صحیح هدایت کنید... دانستن فنون ادبیات از مستلزمات کار شماست.

    آنچه ازان سخن به میان رفت شعر در معنای قالب نیمایی بود .. شعر نو به شاخه های متعدد تقسیم شده.. که اصلی ترین آن: شعر آزاد : همان شعر نیمایی ست که تعریف آن گفته شد .. مانند سبک شاعرانی چون : نیما، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث،سهراب سپهری

    شعر سپید : شعری که وزن ندارد و کلام از موسیقی طبیعی برخوردار است .. وکلامی مخیل است : یکه تاز این قالب که موفق بوده احمد شاملو ست

    و موج نو : نام موج نو را شخصی به نام فریدون رهنما با وام گرفتن از سینمای نوی فرانسه بر این گونه شعری نهاد ..اغلب هواداران این شعر مبتنی بر فلسفه هنر برای هنر تاکید دارند.. شعری بی وزن و موسیقی ولی مخیل با ابهامات و پیچیدگی های مخصوص به خود.. این قالب زیاد مورد توجه قرار نگرفت. تنها احمد رضا احمدی را می توان نام برد که با سرایش "طرح" تاثیر فراوانی داشت. نقطه آغاز این نوع شعر فردی به نام تندرکیا بود با انتشار بیانیه ای با عنوان " جنبش ادبی شاهین"
     

    نیلوفر.ر

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/17
    ارسالی ها
    992
    امتیاز واکنش
    16,031
    امتیاز
    694
    سلام خدمت اقا همايون بخاطر ايجاد اين تاپيك و اموزش اصول شعر
    من خودم اهل داستان نوشتنم ،اما گاهى كلمات به صورت نظم مى جوشند ومن هم اختيار انگشتامو بهشون مى دم.مى دونم ايراد زياد داره.
    من شاعر نيستم ،بنده ى كلماتم هستم.قصيده ى زير را براى نقد و بررسى تقديمتان مى كنم .يكى از ابيات نيازمند اصلاح توسط يك شاعر و متخصص است.
    (سردار و اب اور)
    شب بود و زمزمه هاى پر اه پدر
    مى شنيدم هر دم اواى پدر

    او به لب هردم نواى ربنا
    مى چكيدش اشكها از ديده ها

    باخودم گفتم :كه است اين اى پسر
    او على است يا مرا باشد پدر؟

    مى شوم من هم چنين مانند او
    غرق اشك شب ولى روزها چو كوه؟

    اشك برچشم بود و حزنى بردلم
    ناگه امد دست او بر شانه ام

    گرم صداى او مرا در خود گرفت :
    كه اى عزيز ،جانم تويى دردانه ام

    گويمت رازى برايت من كنون
    تا به ان بالى و گردى سرخ گون

    تو زمانى چتر غيرت مى شوى
    سرو خاندان نبوت مى شوى

    تو ابا فضل و عزيز حيدرى
    تو سراپا غيرت و نام اورى

    فضل تو چشمان و بازويت شود
    گويمت خونين دو گيسويت شود

    روزى در صحراى پر رنج و غبار
    مى شوى از اسب نگون بر روى خار

    تو در ان صحرا حسين را ياورى
    گويمت سردار و هم اب اورى

    طفلكان گرد وجودت بيقرار
    تشنگى كرده
    همه را بى تاب (اين بيت نيازمند اصلاح است)

    تشنه ايم ابى رسان مارا عمو

    گو پدر را خسته ايم جان عمو

    خون تو ردى زند بر رمل ها
    مى رود اين رد تا عرش خدا

    گردد اشك من قرين با خون تو
    ان زمان گردد بابى تازه ،نو

    تو همان جا مى شوى باب رضا
    بابى از بهر رضاى مرتضى

    رب انجا مُهر تاييد مى زند
    بابى از بهر حوايج مى زند

    تو شوى باب الحوايج ،اى پسر
    جملگى ايند با پا؟نه ،به سر

    ان به نام تو شود تا رستخيز
    هركسى رو ان كند ،غمها به خيز
    (قابل ذكر است كه نام يكى از عموى هاى اميرالمومنين نيز عباس بوده است )

    اى به نام عم من ،عباس من
    اى حسينم را سپر عباس من

    بهر تو درعرش خوب كبريا
    مى زند زهرا ندا عباس من .

    اين دوبيت درخواب به من الهام شد و من برايش اين قصيده را سرودم ،لازم است بگويم قبل از ان استعداد نوشتن شعر نداشتم.
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.
    طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.
    شعر شما با توجه به قافیه های آن مثنوی محسوب میشود و قصیده نیست
    اون 2 بیت آخر که آبی شدن و الان به صورت رباعی هستند(که در قافیه آنها باید تجدید نظر بشود) در صورتی که در آغاز شعر بودند و قافیه مصراع های زوج با آنها همخوانی داشتند شعر شما قالب قصیده را به خود میگرفت
    اینک به صورت بیت به بیت در شعر نظری میکنیم
    (سردار و اب اور)
    شب بود و زمزمه هاى پر اه پدر
    مى شنيدم هر دم اواى پدر
    بیت اول از نظر وزن درست نیست و قافیه هم صحیح نمیباشد
    او به لب هردم نواى ربنا
    مى چكيدش اشكها از ديده ها
    این بیت خوب بود هم وزنش بهتر بود و هم قافیه صحیح است
    باخودم گفتم :كه است اين اى پسر
    او على است يا مرا باشد پدر؟
    این بیت خوب بود هم وزنش بهتر بود و هم قافیه صحیح است
    مى شوم من هم چنين مانند او
    غرق اشك شب ولى روزها چو كوه؟
    از نظر وزن درست نیست و قافیه هم صحیح نمیباشد
    اشك برچشم بود و حزنى بردلم
    ناگه امد دست او بر شانه ام
    از نظر وزن درست نیست و قافیه هم صحیح نمیباشد
    گرم صداى او مرا در خود گرفت :
    كه اى عزيز ،جانم تويى دردانه ام
    از نظر وزن درست نیست و قافیه هم با بیت قبلی همسان شده
    گويمت رازى برايت من كنون
    تا به ان بالى و گردى سرخ گون
    این بیت خوب بود هم وزنش بهتر بود و هم قافیه صحیح است
    تو زمانى چتر غيرت مى شوى
    سرو خاندان نبوت مى شوى
    این وزنش غلط بود ولی قافیه صحیح است
    تو ابا فضل و عزيز حيدرى
    تو سراپا غيرت و نام اورى
    این بیت هم وزنش خوب بود و هم قافیه صحیح است
    فضل تو چشمان و بازويت شود
    گويمت خونين دو گيسويت شود
    این بیت هم وزنش خوب بود و هم قافیه صحیح است
    روزى در صحراى پر رنج و غبار
    مى شوى از اسب نگون بر روى خار
    این وزنش غلط بود ولی قافیه صحیح است
    تو در ان صحرا حسين را ياورى
    گويمت سردار و هم اب اورى
    این وزنش غلط بود ولی قافیه صحیح است
    طفلكان گرد وجودت بيقرار
    تشنگى كرده همه را بى تاب (اين بيت نيازمند اصلاح است)
    طفلکان بهرت همه در انتظار
    جملگی لب تشنه و هم بیقرار

    تشنه ايم ابى رسان مارا عمو
    گو پدر را خسته ايم جان عمو
    از نظر وزن درست نیست و قافیه هم صحیح نمیباشد
    خون تو ردى زند بر رمل ها
    مى رود اين رد تا عرش خدا
    این وزنش غلط بود ولی قافیه صحیح است
    گردد اشك من قرين با خون تو
    ان زمان گردد بابى تازه ،نو
    از نظر وزن درست نیست و قافیه هم صحیح نمیباشد
    تو همان جا مى شوى باب رضا
    بابى از بهر رضاى مرتضى
    این بیت هم وزنش خوب بود و هم قافیه صحیح است
    رب انجا مُهر تاييد مى زند
    بابى از بهر حوايج مى زند
    از نظر وزن درست نیست و قافیه هم صحیح نمیباشد
    تو شوى باب الحوايج ،اى پسر
    جملگى ايند با پا؟نه ،به سر
    این بیت هم وزنش خوب بود و هم قافیه صحیح است
    ان به نام تو شود تا رستخيز
    هركسى رو ان كند ،غمها به خيز
    (قابل ذكر است كه نام يكى از عموى هاى اميرالمومنين نيز عباس بوده است )
    اى به نام عم من ،عباس من
    اى حسينم را سپر عباس من

    بهر تو درعرش خوب كبريا
    مى زند زهرا ندا عباس من .
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    سلام درود....
    اولین باره که شعرم و واسه نقد میزارم..نمیدونم سبکی که کار میکنم چیه ولی نظرتون برام مهمه
    (و قلم باز نوشت)
    بغض در گلویم ترک برمیداشت...
    در آن هنگام که دستانم جامه ی عـریـان نفسهایم بود
    وطنین خواهش یک اشک...
    در سراشیبی شبهایم به لبخند قلم تبدیل شد....
    و قلم باز نوشت.
    یک شب تب را زکوران زمان
    و شب از تب لبریز
    و زن و خواهش بی شرم گ*ن*ا*ه
    که ترک خورد تنش با هر نفس مرد غرور
    تنش وحشت یک زن جاریست....
    زیر سرمای تن بی رحم زمان
    گریه اش باز نشان از دل پر دردش داشت
    که خدا اورا دید؟؟؟
    آن زمان را که به تسلیم یه مرد ویران شد...
    زیر آواری به بی رحمی فقر
    توی گودالی ،به اندازه ی یک عمر حسرت
    و قلم باز نوشت
    قصه ی سوختن و آب شدن اما تنها...
    قصه ی سردی خاک
    قصه ی گور شدن خاک شدن
    بر تن خسته ی باد اندکی رام شدن
    و سر از سردی و سودای سحر لبریز است
    که چرا زن و سکوت همراه اند
    و چرا گریه ی زیبای زمین با من و تو همراه است؟؟
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه

    با سلام و آرزوی توفیق روزافزون شما هنرمند خوب و گرامی
    شعر زیبایی بود با درون مایه به نظر من اجتماعی
    در حالی که قالب شعری سپید استفاده کردید اما باز هم از آرایه های مختلفی در شعر استفاده نمودید که ارزش کار شما رو بالاتر بـرده
    اصولا نقد به محتوا نمیتونم داشته باشم و تنها نظر شخصی خودم رو میتونم بدم ولی مقذاری آرایه های زیبا و دلنشین رو مشخص میکنم
    ضمن اینکه امید است در اشعارتون کماکان با همین انگیزه پیش برید تا اشعار قویتر و جذابتری رو از شما بخونیم

    بغض در گلویم ترک برمیداشت...
    کنایه
    در آن هنگام که دستانم جامه ی عـریـان نفسهایم بود
    پارادوکس
    وطنین خواهش یک اشک...
    تشخیص
    در سراشیبی شبهایم به لبخند قلم تبدیل شد....
    و قلم باز نوشت.
    یک شب تب را زکوران زمان
    و شب از تب لبریز
    تشخیص
    و زن و خواهش بی شرم گُناه
    که ترک خورد تنش با هر نفس مرد غرور
    تنش وحشت یک زن جاریست....
    در این مصراع اگر کلمه اول تَنَش باشه یک کاستی حس میشه اما اگر تَنِشِ (به معنای چالش و استرس ) باشه درسته
    زیر سرمای تن بی رحم زمان
    گریه اش باز نشان از دل پر دردش داشت
    که خدا اورا دید؟؟؟
    آن زمان را که به تسلیم یه مرد ویران شد...
    با توجه به نوع جمله بندی ها ، کار برد ( یه ) مناسب نیست مثلا شما در 2 جمله بعد هم از یک عمر .. استفاده کردید (یه و یک )
    زیر آواری به بی رحمی فقر
    توی گودالی ،به اندازه ی یک عمر حسرت
    و قلم باز نوشت
    قصه ی سوختن و آب شدن اما تنها...
    قصه ی سردی خاک
    قصه ی گور شدن خاک شدن
    بر تن خسته ی باد اندکی رام شدن
    تشخیص
    و سر از سردی و سودای سحر لبریز است
    واج آرایی
    که چرا زن و سکوت همراه اند
    و چرا گریه ی زیبای زمین با من و تو همراه است؟؟
    تشخیص
     

    ا.ج

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/10
    ارسالی ها
    595
    امتیاز واکنش
    15,713
    امتیاز
    671
    محل سکونت
    لرستان
    راستش دوبیت شعر به ذهنم رسید اگه نقد کنید ممنون میشم.
    معتقد بر مذهب عشقم که فتوایش بود
    دوری از روی ات ولو یک دم گ*ن*ا*ه اکبر است
    در قنوتم هر زمان ذکر لبم نام تو بود
    در سجودم حالتی باشد که نقلی دیگر است
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    امید جان وقتت بخیر
    با توجه به اینکه شما از نظر وزن و قافیه در شعرهاتون ایراد خاصی ندارید ، یک مشکل جزوی که در شعر به چشم میخورد را مطرح میکنم .
    1 - استفاده که کلماتی که در محاوره امروز کمتر مورد استفاده قرار میگیرد
    معتقد بر مذهب عشقم که فتوایش بود
    دوری از روی ات ولو یک دم گ*ن*ا*ه اکبر است
    ولو _ دم _ اکبر
    در قنوتم هر زمان ذکر لبم نام تو بود
    ذکر _
    در سجودم حالتی باشد که نقلی دیگر است
    حالتی باشد _ نقل
    2 - با توجه به قدرت خلاقیت و ترکیب بندی مناسبی که دارید ، از مضامین کهنه فاصله بگیرید و به مطالب و مضمون های نو روی بیارید . پیشنهاد میدم که حتی از یک سری کلمه های کلیشه ای هم استفاده نکنید .
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا