بیوگرافی نویسندگان بیوگرافی نویسنده ها

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 471
  • پاسخ ها 4
  • تاریخ شروع

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
تاپیک بیوگرافی نویسنده ها
 
  • پیشنهادات
  • *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    نقاش، نویسنده، کارمند، پاموک!


    «اورهان پاموک» سرشناسترین رماننویس امروز ترکیه است که داستانهای زیاد و جذابی درباره نویسنده شدن و سبک کاریاش در چنته دارد.


    512947_836.jpg


    «آنجل گورا کویینتانا» روزنامهنگار، تاریخدان و مترجم زبانهای اسپانیولی و پرتغالی است که گفتوگویی را در سال 2004 یعنی دو سال پیش از اعطای نوبل ادبیات به پاموک، با این نویسنده انجام داده است. کارهای کویینتانا در نشریاتی چون «فایننشال تایمز»، «آبزرور»، «گاردین» و «پاریس ریویو» منتشر میشود. او که اکنون در دانشگاه کمبریج مشغول به کار است در مقدمه گفتوگوی اختصاصیاش درباره پاموک مینویسد:

    «اورهان پاموک» در سال 1952 در استانبول متولد شد، شهری که هنوز هم در آن زندگی میکند. خانواده او در جریان راهاندازی راهآهن در اولین روزهای تشکیل جمهوری ترکیه به مال و منالی رسیدند و پاموک را به کالج «رابرت» فرستادند، دانشگاهی که فرزندان طبقه روشنفکر جامعه در سیستمی به سبک غربی آموزش میدیدند. این نویسنده برنده نوبل به دلیل علاقهای که از کودکی به هنرهای تجسمی داشت، در رشته معماری ثبت نام کرد، اما پس از رفتن به کالج تصمیم گرفت نویسندگی را دنبال کند. او اکنون خالق محبوبترین کتابهای کشورش است.

    پاموک اولین رمانش «جودت بیک و پسرانش» را در سال 1982 به چاپ رساند و یک سال پس از آن «خانه خاموش» را منتشر کرد. «قصر سفید»، «کتاب سیاه» و «زندگی دیگر» کتابهای بعدی او بودند. پاموک در سال 2003 جایزه «ایمپک دوبلین» را برای «نام من سرخ» دریافت کرد؛ رمانی پُررمز و راز درباره جنایتی در استانبول قرن شانزدهم که توسط راویان مختلف روایت میشود.

    «برف» کتاب دیگری از پاموک است که به دلیل موضوع سیـاس*ـی و مذهبیاش، واکنشهای تند و متفاوتی در داخل و خارج ترکیه برانگیخت. «استانبول: خاطرات و شهر» که پرترهای ادبی از کودکی و جوانی نویسنده را نمایان میکند و «موزه معصومیت» که همزمان با آن موزهای به همین نام با هدف روایت روزمره تاریخ استانبول راهاندازی شد، دو اثر دیگر از اورهان پاموک هستند.

    «کویینتانا» که این مصاحبه را در لندن انجام داده، درباره ملاقات کاریاش مینویسد: برای این ملاقات اتاقی ویژه را در هتل رزرو کرده بودیم. پاموک که کت مخمل مشکی با لباسی آبیرنگ پوشیده بود، از راه رسید و اولین جملهای که به زبان آورد این بود: ممکن است ما اینجا بمیریم و هیچکس خبردار نشود.

    به گوشه خلوتی از لابی هتل رفتیم و طی گفتوگوی سهساعتهمان تنها برای نوشیدن سه فنجان قهوه و خوردن یک ساندویچ مرغ مکث کردیم. پاموک در آوریل 2005 برای انتشار کتاب «استانبول» باز هم به لندن آمد و ما در همان گوشه هتل به مدت دو ساعت با هم به گفتوگو پرداختیم.

    بخش نخست گفتوگوی این خبرنگار باسابقه با نویسنده «استانبول» در پی میآید.

    - نسبت به مصاحبه کردن چه حسی دارید؟


    - بعضیوقتها عصبی میشوم چون جوابهای احمقانهای به سوالات بیمورد میدهم. این در زبان ترکی و انگلیسی به یک اندازه رخ میدهد. من ترکی را خیلی بد حرف میزنم و جملات احمقانهای را اشتباه میگویم. در ترکیه بیشتر به خاطر مصاحبههایم به من توجه میکنند، تا کتابهایم. آدمهای اهل سیاست و روزنامهنگاران آنجا رمان نمیخوانند.

    512948_777.jpg


    - شما در آمریکا و اروپا واکنشهای مثبتی را به خود جذب کردهاید، در ترکیه چطور بوده است؟


    - سالهای خوب دیگر تمام شدهاند. وقتی من کتابهای اولم را منتشر میکردم، نسل قبلی نویسندگان کمرنگ شده بودند، بنابراین مرا به عنوان نویسندهای جدید میپذیرفتند.

    - وقتی از نسل پیشین حرف میزنید، منظورتان چه کسانی است؟


    - نویسندههایی که احساس میکردند مسوولیتی اجتماعی بر دوش دارند، آنها که فکر میکردند ادبیات در خدمت اخلاق و سیاست است. آنها واقعگرایانی سطحی بودند، نه تجربهگرا. آنها هم مثل نویسندگان بسیاری از کشورهای فقیر، استعدادشان را برای خدمت به ملتشان هدر میدادند.

    نمیخواستم مثل آنها باشم چون حتی در جوانی از کارهای «فاکنر»، «ویرجینیا وولف» و «پروست» لـ*ـذت میبردم و هرگز علاقهای به مدل اجتماعی واقعگرایانه «اشتاینبک» و «گورکی» نداشتم. ادبیات دهه 60 و 70 داشت از مد میافتاد، بنابراین به من به عنوان نویسندهای از نسل جدید خوشآمد میگفتند.

    پس از سالهای میانه دهه 90 که کتابهایم فروشی غیرقابل تصور در ترکیه داشت، سالهای طلایی من با نشریات و روشنفکران ترک به پایان رسید. از آن به بعد منتقدان بیشتر به محبوبیت و فروش کتابهایم واکنش نشان میدادند، نه محتوای آنها. حالا متأسفانه من به خاطر اظهارات سیاسیام بدنام شدهام، که بیشترشان از مصاحبههای بینالمللی من برداشته شده و با بیشرمی تمام توسط برخی روزنامهنگاران ملیگرای ترکیه دستکاری شده تا مرا بیشتر از آنچه واقعا هستم، افراطگرا و به طرز احمقانهای سیـاس*ـی جلوه دهند.

    - پس واکنش خصمانهای نسبت به محبوبیت شما وجود دارد؟


    - من شدیدا عقیده دارم این نوعی انتقام از رقم فروش کتابها و نظرات سیاسیام است. اما نمیخواهم به گفتن این حرف ادامه دهم چون آنوقت به نظر میرسد حالت تدافعی به خود گرفتهام. ممکن است کل تصویر را غلط نشان دهم.

    - کجا مینویسید؟


    - همیشه بر این باور بودهام که جای خواب و جایی که با همسرتان مشترکا استفاده میکنید، باید از مکانی که در آن مینویسید جدا باشد. مناسبات و جزییات روزمره و خانگی تخیل را میکُشد. آنها شیطان درون مرا میکشند. اتفاقات روتین و خانگی باعث میشوند آرزوی دنیایی دیگر که برای خلق شدنش تخیل لازم است، از بین برود. بنابراین سالها اداره یا مکانی کوچک بیرون خانه برای کار کردن داشتم. من همیشه آپارتمانهایی مجزا برای زندگی و کار داشتهام.

    اما یکبار نیمسالی تحصیلی را در آمریکا با همسر سابقم که دوره دکترایش را در دانشگاه کلمبیا میگذراند، سپری کردم. ما در آپارتمانی ویژه دانشجویان متأهل زندگی میکردیم و فضای دیگری نداشتیم. بنابراین اجبارا جای خواب و کار من یکی بود. نشانههای زندگی خانوادگی همه جا بودند و این مرا ناراحت میکرد.

    صبحها مثل کسی که سر کار میرود، با همسرم خداحافظی میکردم. خانه را ترک میکردم، چند ساختمان جلوتر میرفتم و مثل کسی که به ادارهاش میرود، به خانه برمیگشتم. 10 سال پیش واحدی پیدا کردم که به تنگه «بوسفور» مشرف بود و منظرهای از منطقه قدیمی شهر را داشت. شاید یکی از بهترین مناظر استانبول بود. این ساختمان پیاده 25 دقیقه با خانهای که الان در آن سکونت دارم، فاصله دارد. پر از کتاب است و میزم رو به همان منظره قرار دارد. من هر روز به طور میانگین حدود 10 ساعت را در آنجا میگذرانم.

    512950_797.jpg


    - روزانه 10 ساعت؟

    بله، من آدم پرکاری هستم و از آن لـ*ـذت میبرم. مردم میگویند من جاهطلبم و شاید تاحدی حقیقت داشته باشد. اما من عاشق کارم هستم. مثل بچهای که با اسباببازیهایش بازی میکند، از نشستن پشت آن میز لـ*ـذت میبرم. در اصل کار است، اما در عین حال تفریح و بازی هم هست.

    - «اورهان»، راوی «برف» که همنام شما هم هست، خودش را کارمندی معرفی میکند که هر روز در یک ساعت مشخص مینشیند و کار میکند. شما هم چنین قانونی برای نوشتن دارید؟


    - من طبیعت کارمندی نویسندگی را در مخالفت با شاعران که سنتی جاافتاده در ترکیه دارند، پررنگ میکردم. شاعر بودن جایگاهی محبوب و قابل احترام است. بسیاری از سلاطین و حاکمان عثمانی، شاعر بودهاند اما نه به این معنا که ما امروز میدانیم. قرنها بود که شاعری راهی برای مطرح کردن خود به عنوان یک اندیشمند محسوب میشد. اکثر این افراد سرودههایشان را در دفترهایی به نام دیوان گردآوری میکردند. در واقع، شعر درباری دوره عثمانی، شعر دیوانی خوانده میشود. نیمی از مقامات عثمانی دیوان داشتند. شعر راهی اشرافی و فرهیختهوار برای نوشتن بود که اصول و سنتهای بسیاری داشت؛ خیلی قراردادی و تکراری. بعد از ورود تفکرات غربی به ترکیه، این میراث با تصور رمانتیک و مدرن از شاعر به عنوان کسی که برای رسیدن به حقیقت میسوزد، آمیخته شد. این هم به پرستیژ شاعران اضافه کرد. در حالی که یک رماننویس در اصل فردی است که با صبوری و مثل یک مورچه فاصلهها را پر میکند. رماننویس نه با تصورات رمانتیک و شیطانی، بلکه با صبوریاش ما را تحت تأثیر قرار میدهد.

    - تا حالا شعر گفتهاید؟


    - اغلب این سوال را از من میپرسند. وقتی 18 ساله بودم شعر میگفتم و برخی از آنها را در ترکیه چاپ کردم، اما بعدها رهایش کردم. توضیح این است که فکر میکنم شاعر کسی است که خدا از طریق او سخن میگوید. تو باید موهبت شاعرانگی را در درونت داشته باشی. من شعر را امتحان کردم و پس از مدتی فهمیدم که خدا با من حرف نمیزند. از این بابت متأسف شدم و بعد سعی کردم تصور کنم اگر خدا از طریق من حرف میزد، چه میگفت؟ شروع کردم با دقت و آرامش نوشتن تا به جواب این سوال برسم. این نثر است، ادبیات داستانی است. بنابراین من مثل یک کارمند کار میکنم. بعضی از نویسندهها این حرف را کمی توهینآمیز میدانند اما من قبولش کردهام؛ من مثل یک کارمند کار میکنم.

    512949_570.jpg


    - میتوانید بگویید با گذر زمان نوشتن نثر برایتان آسانتر شده؟


    - متأسفانه نه. گاهیوقتها شخصیتم باید وارد یک اتاق شود و من هنوز نمیدانم چطور او را وارد کنم. میشد اعتمادبهنفس بیشتری داشته باشم که این هم بعضی اوقات نمیتواند کمکی کند، چون آنوقت تو دیگر تجربه نمیکنی و هر چه به قلمت میرسد مینویسی. من 30 سال گذشته را به نوشتن داستان گذراندهام. بنابراین باید فکر کنم کمی پیشرفت کردهام. اما هنوز بعضیوقتها جایی به یک بنبست میرسم که فکرش را هم نمیکردم. شخصیتم نمیتواند وارد اتاق شود و من نمیدانم چه کار کنم. هنوز! بعد از 30 سال.

    تقسیم یک کتاب به فصل در طرز تفکر من نقش مهمی دارد. وقتی در حال نگارش نگـاه دانلـود هستم، اگر کل خط داستانی را پیشاپیش بدانم که اکثر اوقات میدانم کتاب را به فصلهای متعدد تقسیم میکنم و بعد به جزییات آنچه قرار است در هر یک اتفاق بیفتد، فکر میکنم. من لزوما با فصل اول شروع نمیکنم تا به ترتیب به سراغ بعدیها بروم. وقتی گیر میکنم که خیلی هم برایم مهم نیست هرچه به ذهنم میرسد، مینویسم. ممکن است فصل یک تا پنج را بنویسم، بعد ببینم که از آن لـ*ـذت نمیبرم و بروم به فصل پانزدهم و از آنجا ادامه دهم.

    - منظورتان این است که نقشه کل کتاب را از پیش در ذهن دارید؟


    - همهاش را. مثلا «نام من سرخ» شخصیتهای زیادی دارد و من به هر کدام یک فصل اختصاص دادم. گاهی موقع نوشتن دوست داشتم «بودن» در نقش یکی از شخصیتها ادامه پیدا کند. بنابراین وقتی نوشتن یکی از فصلهای «شکوره» (شاید فصل هفتم) را تمام کردم، پریدم به فصل 11 که باز هم درباره او بود. «شکوره بودن» را دوست داشتم.

    اما همیشه فصل پایانی را آخر مینویسم. این حتمی است. دوست دارم خودم را آزار دهم و از خودم بپرسم آخرش چه میشود. فقط یکبار میتوانم پایان داستان را بنویسم. تا رسیدن به آخر کار، پیش از اتمام آن، دست نگه میدارم و بیشتر فصلهای قبلی را دوبارهنویسی میکنم.

    - تا حالا همزمان با نگارش کتاب، کسی بوده که آن را بخواند؟


    - من همیشه کارم را برای کسی که با او زندگی میکنم، میخوانم. همیشه از اینکه آن فرد بگوید بهم نشان بده یا ببینم امروز چه کار کردهای، خوشحال و ممنون میشوم. نه تنها این یک فشار ضروری به من وارد میکند، بلکه مثل این است که پدر یا مادری پشتت میزند و میگوید: آفرین! گاهی پیش میآید که یکی از این افراد میگوید: متأسفم من این کتاب را نمیخرم، که این هم خوب است. من این رسم را دوست دارم. همیشه یاد «توماس مان» میافتم که یکی از الگوهایم است. او عادت داشت کل خانواده شش فرزند و همسرش را دور خود جمع میکرد و اثرش را برایشان میخواند. این را دوست دارم. بابای قصهگو.

    - وقتی جوان بودید میخواستید نقاش شوید. کِی عشق به نقاشی به سمت عشق به نویسندگی سوق پیدا کرد؟


    - در سن 22 سالگی. من از هفتسالگی دلم میخواست نقاش شوم و خانوادهام هم این را پذیرفته بودند. همهشان فکر میکردند من یک نقاش مشهور میشوم. اما بعدها چیزی در کلهام اتفاق افتاد. فهمیدم که یک پیچ شل شده و نقاشی را کنار گذاشتم و بلافاصله نوشتن اولین رمانم را شروع کردم.

    - یک پیچ شل شده بود؟


    - نمیتوانم بگویم دلیلم برای این کار چه بود. اخیرا کتابی به نام «استانبول» منتشر کردهام. نیمی از آن، زندگینامه من تا آن لحظه است و نصف دیگرش مقالهای درباره استانبول است. دقیقتر بگویم، تصور یک کودک از استانبول. این اثر ترکیبی از افکار درباره تصویرها و مناظر، و آمیزهای از یک شهر، برداشت یک بچه از آن و زندگینامه خودنوشت اوست. آخرین جمله کتاب میگوید: نمیخواهم هنرمند شوم. من گفتم: میخواهم نویسنده شوم و توضیحی در اینباره داده نشده، گرچه خواندن کل کتاب ممکن است چیزهایی را روشن کند.
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    سرنوشت شاگردان شهیدمطهری چه شد؟

    مشهور است که بعد از انتشار خبر درگذشت علی شریعتی در ٢٩ خرداد ١٣٥٦ در ساوت همپتون انگلیس، دانشجویان در تجمعها و تظاهرات شعار میدادند «معلم شهید ما، دکتر علی شریعتی». شریعتی بعدها نیز در متون تحقیقی و در میان تاریخنگاران انقلاب به درستی «معلم انقلاب» لقب گرفت؛ از این حیث که ایدههایی انقلابی را آموزش میداد و میکوشید تفسیری پرشور و هیجان از اسلام ارائه دهد.

    در تقویم جمهوری اسلامی ایران اما ١٢ اردیبهشت یعنی سالروز شهادت آیتالله مرتضی مطهری است که روز معلم نام گرفته است؛ شاید از آن حیث که آیتالله شهید، بیش از هر کسی در میان چهرههای برجسته آن سالها چنانکه رایج شده است، سزاوار صفت «استاد» است و بدون تردید همگان اذعان دارند که عنوان استاد مطهری بیش از همه برازنده اوست.

    522602_663.jpg


    استاد مطهری شاید بسان شریعتی و به آن شدت و حدت او خوانشی انقلابی و ساختارشکن از سنت دینی ارائه نمیداد اما آنها که سخنرانیهای او را شنیدهاند، اذعان دارند که شهید مطهری خطیبی توانا و پر شور و هیجان بود. از این مهمتر اینکه مطهری همچون شریعتی معلم انقلاب نبود، یعنی ایدههایی انقلابی و بنیانبرافکن و در تقابل با رویکردهای سنتی نداشت و آنچه تعلیم میداد، در راستای اندیشه غالب سنتی بود اما بدون شک معلم انقلابیها بود.

    بسیاری نه فقط جوانترها و دانشجویان انقلابی که حتی چهرههای شناختهشدهتر و سن و سالدارتر سالهای آغاز انقلاب، شاگردان استاد مطهری بودند و خواه در دانشگاه یا حوزه یا در خطابههای او، پای سخنرانیهای مطهری بودند. مطهری به واقع معلم بود، بیانی دقیق و عمیق داشت، شمرده و روان سخنرانی میکرد، منظم و دستهبندیشده حرف میزد، استدلالهایش روشن بود و دقیقا معلوم بود که از چه صحبت میکند و چه چیزی را میخواهد بیان کند.

    شاگردان او در سالهای بعد همه تاکید دارند که استادی چون او نداشتهاند. بیان شهید مطهری تا جایی روشن و شفاف بود که علامه سیدمحمدحسین طباطبایی در مقام استاد او میگوید: «مرحوم مطهری هوش فوقالعاده‏ای داشت. حرف از او ضایع نمیشد. حرفی که می‏گفتیم، میگرفت. عبارتش، عبارت خوبی نیست، ولی بنده وقتی که ایشان پای درسم میآمدند، از شوق و شعف حالت رقـ*ـص پیدا میکردم چون میدانستم هر چه بگویم هدر نمیرود.»

    امروز اگر شهید مطهری در قید حیات بود، ٩٦ سال سن داشت، یعنی از استادان برجسته حوزه علمیه قم و البته دانشگاه بود که ٣٦ سال بیشتر فرصت تعلیم و تربیت مییافت و قطعا شاگردان بیشتری پرورش مییافتند. اما استاد تا همان ٥٨ سالگی نیز شاگردان فراوانی پرورش داد که بعدها هر کدام نقش موثری در روندهای سیـاس*ـی، اجتماعی و فرهنگی ایفا کردند. در ادامه، نگاهی خواهیم انداخت به مهمترین شاگردان استاد:

    * فضلالله مهدیزاده محلاتی


    522631_251.jpg


    شهید محلاتی (١٣٦٤-١٣٠٩) را جوانان نسل سوم و چهارم انقلاب شاید تنها به واسطه نامش به خاطر آورند اما قدیمیترها میدانند که این شهید انقلاب نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران بود که در اول اسفندماه سال ١٣٦٤ به همراه هشت تن از نمایندگان مجلس و قضات عالیرتبه قضایی با هواپیمای اف ٢٧ فرندشیپ عازم جبهههای جنگ بود که هواپیمای ایشان مورد حمله دو فروند جنگنده متجاوز عراقی قرار گرفت و در ٢٥ کیلومتری شمال اهواز سقوط کرد و همه سرنشینان هواپیما که نزدیک به ٥٠ نفر بودند شهید شدند.

    شهید محلاتی یکی از نخستین شاگردان شهیدمطهری بود که در دوران تحصیلش در فیضیه قم در کنار اساتیدی چون آیتالله شیخ علی پناه اشتهاردی، آیتالله شیخ محمد صدوقی یزدی، آیتالله العظمی حاج سیدمحمدحسین طباطبایی بروجردی و آیتالله علامه سیدمحمدحسین طباطبایی از محضر استاد مطهری نیز بهره گرفت. شهید محلاتی در زمینه فلسفه اسلامی شاگرد آیتالله مطهری بود و نزد ایشان کتاب مشهور منظومه حاج ملاهادی سبزواری را فراگرفت.

    * غلامحسین حقانی


    522632_984.jpg


    شهید غلامحسین حقانی (۱۳٦٠-۱۳٢٠) نماینده نخستین دوره مجلس شورای اسلامی ایران و از شهدای هفت تیر از شاگردان استاد مطهری بود. از ایشان درباره منش شهید مطهری نقل است که «برای استاد شهید، حالت شاگردی و استادی مطرح نبود که متوقع باشد ما به ایشان تواضع بکنیم. حتی بالعکس بود یعنی همان حالتی که شاگرد در مقابل استاد دارد، دقیقا در روحیه مرحوم مطهری (رضوان


    الله علیه) مشاهده میشد که او در مقابل شاگرد تواضع میکرد و فروتنی به خرج میداد.»

    * محمود قندی

    522633_671.jpg


    شهید قندی (١٣٦٠-١٣٢٣) وزیر پست و تلگراف و تلفن در کابینههای شهیدرجایی و شهیدباهنر و رئیس دانشکده مهندسی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی، تحصیلات دانشگاهی را در آمریکا طی کرده بود و دکترای خود را در دانشگاه کالیفرنیا در رشته مهندسی برق گذرانده بود. او غیر از تحصیلات دانشگاهی، مطالعات جدی در علوم اسلامی به خصوص مبانی تفسیر، فلسفه و فقه اسلامی داشت و از بانیان اصلی راهاندازی انجمن اسلامی طی سالهای ١٣٤١ تا ١٣٤٥ بود.

    شهید قندی که در ٣٧ سالگی به همراه بیش از 70 تن دیگر از انقلابیون در حادثه هفت تیر ١٣٦٠ به شهادت رسید، اسفار ملاصدرا و منظومه شیخ ملاهادی سبزواری را نزد شهید مطهری خوانده بود و جزو شاگردان نزدیک شهید مطهری بود. همسر شهید قندی در خاطرهای درباره رابـ ـطه استاد مطهری با شهید قندی میگوید: «آقای مطهری البته از دوستان پدر من هم بودند و خطبه عقد ازدواج ما را شهید مطهری خواندند. آقای مطهری علاقه بسیاری به شهید قندی داشتند.»

    * عبدالحمید دیالمه

    522634_638.jpg


    شهید عبدالحمید دیالمه (١٣٦٠-١٣٣٣) از شهدای هفتم تیر و نماینده مجلس اول شورای اسلامی ایران از دیگر شاگردان شهیدمطهری بود که تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته داروسازی تا سطح دکترا در دانشگاه فردوسی مشهد ادامه داده بود. او پیش از انقلاب ارتباط مستمری با علمای تهران داشت و در جلسات سخنرانی شهیدمطهری، شهیدبهشتی و مهندس بازرگان شرکت میکرد. شهید دیالمه با زمینههای مختلف از جمله علوم مختلف اسلامی، عرفان، فلسفه و منطق نزد استاد شهید مطهری آشنا شد.

    * غلامعلی حداد عادل

    522635_617.jpg


    غلامعلی حدادعادل (متولد ١٣٢٤) پنجمین رئیس مجلس شورای اسلامی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام از شناختهشدهترین شاگردان شهیدمطهری است. حداد عادل تحصیلات خود را در رشته فیزیک در دانشگاههای تهران و شیراز آغاز کرد اما بعد از اخذ کارشناسی ارشد فیزیک به علاقه اصلیاش یعنی علوم انسانی پرداخت و فلسفه خواند و پس از گذراندن کارشناسی ارشد فلسفه در سال ١٣٥١ در دانشگاه تهران و سپس دکترای همین رشته، از سال ١٣٦٤ به عنوان استاد فلسفه این دانشگاه برگزیده شد.

    حدادعادل از سالهای حضورش در دانشگاه شیراز، شهید مطهری را میشناسد و همواره به عنوان یکی از بهترین شاگردان غیرروحانی استاد مطهری شناخته میشود.

    * علیاکبر ناطق نوری

    522636_757.jpg


    علیاکبر ناطق نوری (متولد ١٣٢٢) رئیس دفتر بازرسی رهبری جمهوری اسلامی ایران در دورههای اول، سوم، چهارم و پنجم نماینده مجلس و در دورههای چهارم و پنجم رئیس مجلس شورای اسلامی بوده است. این شخصیت شناختهشده سیـاس*ـی همچنین عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و هیات موسس دانشگاه آزاد اسلامی است. تحصیلات ناطق نوری تا مقطع خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم صورت گرفته است و البته لیسانس الهیات گرایش فلسفه و حکمت اسلامی از دانشگاه تهران را نیز دارد. ناطق نوری فلسفه را نزد شهیدمطهری خوانده است و جزو شاگردان او تلقی میشود.

    * محمدرضا فاکر

    522643_995.jpg


    مرحوم آیتالله محمدرضا فاکر (١٣٨٨-١٣٢٤) عضو مجلس خبرگان رهبری و رئیس کمیسیون اصل ٩٠ مجلس هشتم شورای اسلامی در حوزه از شاگردان شهیدمطهری بود. رسول جعفریان، استاد تاریخ اسلام دانشگاه تهران درباره مرحوم فاکر میگوید که ایشان در زندان به آرای دکتر شریعتی علاقه داشت ولی بعد از آزادی سخت منتقد او شد تا جایی که «وقتی آقای ابوالحسنی کتاب «شهیدمطهری افشاگر توطئه تاویل ظاهر دیانت به باطن الحاد و مادیت» را علیه شریعتی نوشت، بانی و باعث چاپش آقای فاکر بود.»

    مرحوم فاکر درباره تدریس شهید مطهری مینویسد: «از نظر علمی باید بگویم استاد مطهری قبل از آنکه مسالهای را برای شاگرد مطرح کند، اول برای خودش پخته کرده بود، یعنی هرگز مسالهای طرح نمیشد که برای خود ایشان کاملا روشن نشده باشد. به همین دلیل هیچگاه در برابر هیچ پرسشی، دچار لکنت زبان نمیشد.»

    * عبدالکریم سروش

    522637_193.jpg


    عبدالکریم سروش (متولد ١٣٢٤) سرشناسترین چهره روشنفکری دینی، تحصیلات دانشگاهیاش را با رشتهای غیر از علوم انسانی شروع کرده است و در انگلیس در زمینه داروسازی دکترا گرفته اما از شاگردان پر و پا قرص استاد مطهری است و در آثار متعددش به تاثیرپذیری از شهیدمطهری و بهویژه دیدگاههایش در فلسفه اسلامی اشاره کرده است.

    سروش همچنین گفتوگوی مفصلی در سال ١٣٥٨ با شهیدمطهری درباره انقلاب اسلامی برای صدا و سیمای انقلاب میکند که بعدا این گفتوگو در کتاب مشهور «پیرامون انقلاب اسلامی» منتشر میشود.

    * مسیح مهاجری

    522638_605.jpg


    مسیح مهاجری، روحانی روزنامهنگار که با حکم حسن روحانی، نماینده رئیسجمهور در دانشگاه مذاهب اسلامی شده و از سال ١٣٦٠ تاکنون مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی است، از شاگردان شهیدمطهری است. وی که از نجاتیافتگان دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر سال ١٣٦٠ است، درباره استادش شهیدمطهری میگوید: «او با اینکه دریای علم بود و فکرش به کوهها، درس صلابت میداد، وقتی وارد جلسه درس میشد، کفشش را به دست میگرفت و مثل همه طلبهها با سادگی مینشست و با آنها سخن میگفت و بدین ترتیب، علم و اخلاق را یکجا به شاگردانش میآموخت.»

    * محمد نهاوندیان

    522640_854.jpg


    محمد نهاوندیان (متولد ١٣٣٢) اقتصاددان و رئیس دفتر رئیسجمهور و نهاد ریاست جمهوری ایران و رئیس شورای اطلاعرسانی دولت که از سال ۱۳۸۹ تا پاییز ۱۳۹۲ ریاست اتاق بازرگانی ایران را برعهده داشت، در اصل در حوزه اقتصاد تحصیل کرده است اما از نوجوانی تحصیلات حوزوی نیز داشته است. یکی از استادان نهاوندیان در حوزه، شهیدمطهری بوده و برخی دروس فقهی را نزد ایشان میآموزد. رابـ ـطه نهاوندیان با شهیدمطهری اما بعدا بیشتر میشود و در جلسات فلسفه تاریخ او شرکت میکند. بعدا با برگزاری درسهای اقتصاد اسلامی که به پیشنهاد شهیدمطهری در دانشکده اقتصاد برگزار میشود، نهاوندیان نیز در این کلاسها شرکت میکند و از آن سالها به عنوان فرصتی ارزشمند یاد میکند.

    * نجفقلی حبیبی

    522641_879.jpg


    نجفقلی حبیبی (متولد ۱۳۲۰) پژوهشگر فلسفه اسلامی و عضو هیات امنای سازمان اسناد و کتابخانه ملی از شاگردان قدیمی شهیدمطهری بهویژه در دانشکده الهیات دانشگاه تهران است. او در خاطرهای درباره شهیدمطهری میگوید: «در ۱۴ اسفند سال ۵۷، آن زمان که تازه انقلاب پیروز شده بود، آقای مطهری آمدند برای افتتاح دانشکده الهیات. بنده نیز آنجا حضور داشتم و سخنرانی آن روز ایشان نیز موجود است. شما بعد از تصور آن ایام ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی، ببینید اعتقاد راسخ و ایمان قوی ایشان به مبانی اسلامی را، از آن رو که صریح میفرمایند، ما خیلی دلمان میخواهد که در دانشکده الهیات بهترین و متخصصترین استاد مارکسیسم (آن زمان نزاع و جدل اسلام و مارکسیسم بسیار مطرح بود) بیاید و در دانشکده الهیات تدریس کند و اصلا ما کرسی در اختیار او قرار میدهیم.»

    * محمدمهدی جعفری

    522642_775.jpg


    سیدمحمدمهدی جعفری (متولد ۱۳۱۸) نویسنده، مترجم، پژوهشگر متون دینی، فعال و زندانی سیـاس*ـی دوران پهلوی و استاد بازنشسته دانشگاه شیراز از دیگر شاگردان شهیدمطهری است. او در گفتوگویی درباره اختلاف نظر شهیدمطهری و دکتر شریعتی میگوید: «شهیدمطهری امضایی از علامه طباطبایی علیه شریعتی نگرفته بود بلکه دو نفر به نامهای حیدری و بهشتی که ساواکی بودند اما در لباس روحانیت به خدمت مراجع میرفتند و نظر آنها را درباره دکتر شریعتی میخواستند ... پاسخی که علامه طباطبایی به آنها داده بود این بود که «کتابهای دکتر شریعتی عموما دارای اشکال است.» من این را از قول شهید مفتح نقل میکنم که این نامه تا به تهران رسید، شهیدمفتح و شهیدمطهری هر دو ناراحت شدند و نمیخواستند این نوشته در بین مردم پخش شود. به همین خاطر شبانه به قم میروند و به دلیل اینکه شهیدمطهری علاقه و نزدیکی فراوانی به علامه طباطبایی داشتند و نمیخواستند مستقیما این مطلب را به علامه بگویند، منیرالدین حسینی را با خود همراه میکنند و ایشان این مساله را به علامه طباطبایی میگوید که کتابهای شریعتی آنگونه نیست که عموما مشکل داشته باشد و اینگونه علامه طباطبایی نامه دیگری مینویسند و نظر قبلی خود را به گونهای تعدیل میکنند.
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    "گر خدا نمی بود می بایست او را ساخت"

    ولتر

    زندگی

    فرانسوا ماری آروئه، ملقب به ولتر، در 21 اکتبر 1694 درپاریس متولد گردید. او نویسنده، تاریخ نگار و فیلسوف مشهور دوران روشنگری بود. شهرت او بیشتر بدلیل حمله به کلیسای کاتولیک، طرفداری از آزادی مذهب، آزادی بیان، و جدایی کلیسا و دولت بود. او در کالج بزرگ لوئیس توسط عیسویان آموزش دید و در آنجا زبان لاتین و یونانی فرا گرفت، و بعدها در طول زندگی نیز ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی بطور سلیس و روان یاد گرفت. فرانسوا که از دوران کودکى، روح عصیان گرى در نهادش نمایان بود، بر خلاف میل پدر، که میل داشت حقوق دان شود، نویسندگى را پیش گرفت و نام ولتر را براى خود برگزید و در سال 1718 میلادى، اولین تراژدى خود را منتشر ساخت.

    546631_711.jpg


    وی موفق شد جایزه آکادمی فرانسه را کسب کند اما پس از چندی منظومه اى انتقادآمیز درباره اعضاء آکادمى و نویسنده اى که جایزه مقام اول را گرفته بود، سرود و همراه با مقالاتى آکنده از انتقاد و نیشخندى که در چندین روزنامه مى نوشت، شهرت فراوانى یافت. در همین سال ها به علت مقاله و اشعاری که علیه نایب السلطنه نوشته بود، دستگیر و زندانى شد. مدت یازده ماه در زندان بود اما با تلاش دوستان و هوادارانش رهایى یافت. در زندان به قدرى ضعیف شده بود، که دیگر به آدم شباهت نداشت، در عین حال از استحکام و مقاومت روحى برخوردار بود. دو سال بعد، حکومت فرانسه، ولتر را به عنوان اخلالگر براى بار دوم روانه زندان نمود، اما مدتى نگذشت که از زندان آزاد گردید، مشروط بر اینکه خاک فرانسه را ترک نماید. ولتر ناچار در سال 1726 میلادى رهسپار انگلستان گردید. در این زمان بود که با چند تن از شعرای انگلیسی آشنا گشت و مقالاتی به زبان انگلیسی منتشر کرد.

    در سال 1729 با کسب اجازه ورود، به خاک فرانسه بازگشت و در این سال تراژدی «بروتوس» را نگاشت. ولتر در سال 1730 مجموعه اى تحت عنوان «نوشته هائى چند درباره ملت انگلیس» منتشر ساخت، که مردم فرانسه را سخت تحت تاثیر قرار داد. در سال 1748 نمایشنامه سمیرامیس را به قصد رقابت با کره بیون حریف خود نوشت. در سال 1762 میلادى حوادثى رخ داد، که ولتر عدالت خواه را بر آشفته ساخت و علیه کلیسا و حکومت وقت، که با قضاوت هاى نادرست، جنایاتى را مرتکب مى شدند، برخاست. ولتر با دفاع از بى گناهانى که به دست کلیسا و حکومت شکنجه شده، یا به قتل مى رسیدند، کارى کرد که وجدان مردم اروپا را بیدار ساخت.

    او با انتشار نامه هاى فلسفى خود، همه سازمان هاى حکومت و کلیسا را به انتقاد مى گرفت و بى پروا خرافات و جنایات آنان را رو مى کرد. به مسیحیت متعصب مى تاخت، نابکارى هاى آنان را آشکار مى نمود، به ستمکاران یورش مى برد. در سال 1776 به انتقاد از آثار شکسپیر پرداخت و قطعات ایرن و آگاتوکل را در آن زمان نگاشت. ولتر سرانجام پس از یک عمر پرماجرا، در 3 می 1778 به علت کار و خستگی زیاد در سن 83 سالگى روی در نقاب خاک کشید. بیش از چند سال نگذشته بود، که انقلاب کبیر فرانسه در گرفت، انقلابى که ولتر، یکى از آتش افروزان آن بود. انقلابیون در سال 1791 میلادى، جسد ولتر را از خارج پاریس آوردند و بر روى ویرانه هاى زندان باستیل، که روزگارى ولتر در آن محبوس بود، نهادند.

    دیانت در نگاه ولتر

    نظیر بیشتر اندیشمندان عصر روشنگری، ولتر، با دلایل عقلائی نه دیانت مبتنی بر تعالیم مسیح که اجرای آن بر دوش کلیسا بود، به خدا باور داشت، از این رو، وی دئیست به حساب می آمد. وی بر آن نبود که ایمان مطلق برای اعتقاد به خداوند، ضروریست. ولتر چنین می نگارد: «ایمان چیست؟ باور بدان است که کدام یک، بدیهی است؟ خیر. در ذهن من کاملاً بدیهی است که هستی ضروری، ذاتی، ابدی و هوشمندی موجود است. این موضوع ایمان نیست؛ بلکه موضوع عقل است. اما بیشتر او را بدلیل مخالفت با کلیسای کاتولیک آته ئیست، یعنی عدم باور به خدا قلمداد کرده اند. قائلان به این باور گفته ای از ولتر را که "اگر خدایی هم نمی بود، می بایست او را ساخت" مبنای کار قرار داده اند، اما با اندکی التفات به نامه ها و نوشته های ولتر می توان احساسات راستین وی را در باب خدا مشاهده کرد.

    546632_325.jpg


    تاریخ نگاری

    ولتر تاثیر عظیمی بر توسعه تاریخنگاری بواسطه ارائه راه های جدیدِ نظر به گذشته داشته است. از کتابهای تاریخی شناخته شده وی می توان به عصر لوئی چهاردهم(1751) و مقالاتی در باب سنن و روح ملتها(1756) اشاره نمود. پیش از او قالب تاریخ نگاری از جنس بررسی شرح دیپلماتیک و وقایع نظامی و جنگی بود، اما او با جایگزین کردن سنن و آداب، تاریخ اجتماعی و موفقیت هایی در علوم و هنرها در بحث از تاریخ نگاری انقلابی را در این عرصه رقم زد. او نخستین کسی بود که تلاش جدی برای نوشتن تاریخ جهان کرد. در این راستا او در این بررسی ها چارچوب الهیاتی را کنار گذاشت و بیشتر بر اقتصاد، فرهنگ و تاریخ سیـاس*ـی تاکید کرد. به جای مجموعه ای از ملتها، اروپا را به عنوان یک کل در نظر گرفت، نخستین کسی که بر سهم تمدن شرق بر فرهنگ اروپای میانه تاکید کرد، اما از جانب دیگر، یعنی تضعیف عصر میانه. ولتر نویسندگان را نصیحت می کرد که هر چیزی را که با مسیر معمولی طبیعت تضاد داشت باور نکنید. گرچه او شر را در صفحه تاریخی یافت می نمود، اما او مکررا باور داشت که عقل و آموزش توده بیسواد می تواند منجر به پیشرفت شود.

    میراث ولتر

    ولتر، بورژوازی فرانسه را کوچک و بی تاثیر، اشراف را انگل و فاسد، مردم عادی را به عنوان نادان و خرافی، و کلیسا را نیروی ظالمانه و ایستا که تنها در مناسبت با تعدیل کردن درنده خویی پادشاهان مفیداند، گرچه اغلب اوقات غارتگرند، ارزیابی می کرد. او دموکراسی را بخاطر تبلیغ حماقت توده ها سرزنش می کرد. او به پادشاه خردمند در تغییر دادن وضعیت بیشتر اعتقاد داشت، این را می توان از نامه های ارسالی به فردریک کبیر درک کرد. وی در فرانسه به عنوان یک جدلی دلیر در تلاش خستگی ناپذیر برای کسب حقوق مدنی(دادرسی عادلانه و آزادی مذهب) و محکومیت بی عدالتی و عوام فریبی مورد افتخار است.
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    [h=1]
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    زندگینامه آنتون چخوف[/h]​

    هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید.




    برترین ها:

    زادروز : ۲۹ ژانویه، ۱۸۶۰

    تاگانروک جنوب روسیه.

    درگذشت : ۱۵ ژوئیه، ۱۹۰۴

    چشمه آب معدنی بادِنوایلر در آلمان

    آرامگاه : گورستان صومعهٔ نووو-دویچی، مسکو

    ملیت : روسی

    پیشه : پزشک

    سالهای فعالیت : ۱۹۰۴ – ۱۸۸۰

    سبک : امپرسیونیسم

    همسر : اولگا کنیپر

    والدین : پاول یگوروویچ – یوگنیا یاکاولونا ماروزاوا


    586902_312.jpg


    آنتون پاولوویچ چِخوف (به روسی Анто́н Па́влович Че́хов)‏ ‏ (۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ – ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴) داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است.هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود به جا گذاشتهاست و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایش نامه نویس میدانند. چخوف در چهل و چهار سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.

    زندگی

    چخوف در ۲۹ ژانویه‏ ۱۸۶۰ در شهر تاگانروک، در جنوب روسیه، شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد. پدربزرگ پدریاش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود. او توانست آزادی خود و خانوادهٍ خود را بخرد. پدرش مغازهٔ خواربار فروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزنداناش را تنبیه بدنی میکرد. روزهای یکشنبه پسرانش (او ۵ پسر داشت که آنتوان دومین آنها بود.) را مجبور میکرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود آواز بخوانند.

    اگر اندکی ابراز نارضایتی میکردند آنها را با چوب تنبه میکرد.همچنین آنها را در ساعاتی طولانی، حتی در زمستانهای سرد،در مغازهاش به کار میگرفت. آنتوان در ۱۸۶۷ در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهٔ دینی یونانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسهٔ عادی به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف شیفتهٔ موسیقی بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد باز داشت و به ورشکستگی کشاند.

    586908_514.jpg

    آنتون چخوف و همسرش اولگا کنیپر

    و او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلبکارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتوان تنها در تاگانروک باقیماند تا تحصیلات دبیرستانیاش را به پایان ببرد. او در سالهای پایانی تحصیلات متوسطهاش در تاگانروک به تآتر میرفت و نخستین نمایشنامهٔ خود را به نام بیپدری و بعد کمدی آواز مرغ بیدلیل نبود را نوشت. او در همین سالها مجلهٔ غیررسمی و دستنویس الکن را منتشر میکرد که توسط برادراناش به مسکو هم بـرده میشد.

    برادر بزرگاش، آلکساندر پاولویچ چخوف در سال ۱۸۷۶ به دانشگاه مسکو رفت بود و در رشتهٔ علوم طبیعی دانشکدهٔ ریاضی-فیزیک مشغول تحصیل بود و در روزنامههای فکاهی مسکو و پتربورگ داستان مینوشت. آنتوان نیز در ۱۸۷۹ تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.

    586907_219.jpg


    آغاز نویسندگی

    چخوف در نیمهٔ سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمیشمارند. جخوف در نامهای به فیودور باتیوشکوف مینویسد:«نخستین تکهٔ ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریهٔ «دارگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشتهٔ ناچیز را آغازی بهحساب بیاورد، بنابر این سالگرد (بیست و پنجسال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.» آنچه چخوف به آن اشاره میکند درواقع داستان کوتاهی است به نام «نامهٔ ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایهٔ دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجلهٔ سنجاقک شمارهٔ ۱۰ منتشر شد.

    او در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه برآموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نامهای مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس… به نوستن بیوقفهٔ داستان و طنز در مجلههای فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادراناش را تامین میکرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغالتحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستاناش با نام قصههای ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ ساله بود اولین خلطهای خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.

    586903_975.jpg


    فعالیت حرفهای

    چخوف بعد از پایان تحصیلاتاش در رشتهٔ پزشکی به طور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد. در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامهٔ پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایشنامهٔ او به نام در جادهٔ بزرگ به روی صحنه برود که کمیتهٔ سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعهٔ داستانهای گلباقالی او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال (۱۸۸۶) با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستانهای، مراسم تدفین، دشمن،… در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سلاش شدت گرفت و او در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروک و کوههای مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعهٔ در گرگومیش منتشر شد و در اکتبر نمایشنامهٔ بلندش با نام ایوانف در تآتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.

    مرگ

    چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴به همراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحتگاه بادن ویلر رفت. در این استراحتگاه حال او بهتر میشود اما این بهبودی زیاد طول نمیکشد و روز به روز حال او وخیمتر میشود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشتهاست. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم میشود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر میکند. اولگا در خاطراتاش مینویسد:«دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد.

    و بعد دستور نوشـیدنی داد. آنتوان یک گیلاس پر برداشت. مزهمزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است نوشـیدنی نخوردهام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمیکشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیه ‏ ۱۹۰۴ بود.

    586904_156.jpg


    تشییع جنازه

    تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود. سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.

    آثار

    داستان کوتاه

    چخوف نخستین مجموعه داستاناش را دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشتهاست. در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانهاست، تعریف میشود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد. او در داستانهایاش به جای ارائهٔ تغییر سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانهٔ آدمهای داستان او را تشکیل میدهند. تسلط چخوف به نمایشنامه باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگهای زیبا و جذاب شده بود. او را «مهمترین داستان کوتاهنویس همهٔ اعصار» نامیدهاند.

    586906_995.jpg


    چند داستان کوتاه

    ۱۸۸۳ – از دفترچه خاطرات یک دوشیزه

    ۱۸۸۴ – بوقلمون صفت

    ۱۸۸۹ – بانو با سگ ملوس

    - نشان شیر و خورشید

    نمایشنامه

    نخستین نمایشنامهٔ چخوف بی پدری است که چندان شناخته شده نیست و پس از آن ایوانف.یکی دو نمایشنامهٔ بعدی چخوف هم چندان موفق از کار در نیامد تا اینکه با اجرای نمایش «مرغ دریایی» در ۱۸۹۷ در سالن تئاتر هنری مسکو چخوف طعم نخستین موفقیت بزرگاش را در زمینهٔ نمایشنامهنویسی چشید. همین نمایشنامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الکساندریسکی در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالی روبهرو شده بود که چخوف در میانهٔ دومین شب نمایش آن، سالن را ترک کرده بود و قسم خورده بود دیگر هرگز برای تئاتر چیزی ننویسد.

    اما همان نمایشنامه در دست بازیگران چیرهدست تئاتر هنر مسکو، چخوف را به مرکز توجه همهٔ منتقدان و هنردوستان تبدیل کرد. بعدها با وجود اختلافاتی که میان چخوف و کنستانتین استانیسلاوسکی – کارگردان نمایشنامههای وی – پیش آمد آثار دیگری از چخوف – همچون «دایی وانیا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و… نیز بر همان صحنه به اجرا در آمد. عمدهٔ اختلاف چخوف و استانیسلاوسکی بر سر نحوهٔ اجرای نمایشنامهٔ «باغ آلبالو» بود. چخوف اصرار داشت که نمایشنامه کاملاً کمدی است و استانیسلاوسکی مایل بود بر جنبهٔ تراژیک نمایشنامه تاکید کند.

    586905_687.jpg


    چخوف نه فقط به ناتورالیسم افراطی استانیسلاوسکی میتازد، بلکه همچنین حال و هوای افسرده و غمانگیزی را که فکر میکرد به نمایشنامهاش تحمیل شدهاست، زیر سؤال میبرد. در آوریل ۱۹۰۴، چخوف، در نامهای به همسرش الگا مینویسد: «چرا دائماً در پوسترها و روزنامهها، نمایشنامه مرا درام مینامید؟ نمیروویچ دانچنکو و استانیسلاوسکی، در نمایشنامه من چیزی پیدا کردهاند که مطلقاً به آنچه من نوشتهام شباهتی ندارد، و من شرط میبندم که هیچکدام از آنها، برای یکبار هم که شده، نمایشنامه مرا با شیفتگی، تا به آخر نخواندهاست. مرا ببخش، اما به شما اطمینان میدهم که این عین حقیقت است.»

    نمایشنامهها

    •ایوانف

    •خرس

    •عروسی

    •مرغ دریایی (کتاب)

    •سه خواهر

    •باغ آلبالو

    •دایی وانیا

    •در جاده بزرگ

    سبکشناسی

    مشخصات کلی آثار داستانی چخوف را میتوان در این محورها خلاصه کرد.

    •خلق داستانهای کوتاه بدون پیرنگ

    •ایجاز و خلاصه گویی در نوشتن

    •خلق پایانهای شگفت انگیز برای داستانها با الهام از آثار «گی دوموپاسان» (نشان افتخار)

    •خلق پایان «هیچ» برای داستان با الهام از آثار «ویکتور شکلوفسکی» (منتقم)

    •بهره گیری از جنبههای شاعرانه و نمادین در آثار که از ابداعات خود چخوف در دورهٔ نویسندگیش بود.

    •نگاه رئالیستی به جهان و قهرمانهای داستان برخلاف نگاه فرمالیستی رایج آنزمان

    •استفاده از مقدمهای کوتاه برای ورود به دنیای داستان (امتحان نهایی)

    •استفاده از تصویرپردازیهای ملهم از طبیعت و شرح آن برای پس زمینهٔ تصویری داستان (شکارچی)

    موضوع و تم آثار

    •فرصتهای ازدست رفته زندگی

    •آدمهایی که حرف همدیگر را نمیفهمند

    •حمله به ارزشهای غلط اما رایج اجتماع

    •تضاد طبقاتی

    •عدم مقاومت در مقابل شر و مهار خشم (تحت تاثیر آثار لئو تولستوی)

    •ماهیت خوار کننده فحشا
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    154
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    174
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    195
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    162
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    146
    پاسخ ها
    1
    بازدیدها
    134
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    145
    بالا