- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
دین و دولت- وظایف و اقتدارات کاهنان- خرده خدایان- مردوک- عشتر- داستانهای بابلی درباره آفرینش و طوفان- عشقورزی عشتر و تموز- فرودآمدن عشتر به دوزخ- مرگ تموز و رستاخیز وی- آداب و شعایر دینی- سرودهای توبه- گـ ـناه- سحر- خرافات
آنچه قدرت شخص شاه را محدود میکرد تنها قانون و طبقه اشراف نبود، بلکه طبقه کاهنان نیز مانعی در برابر قدرت مطلقه شاه به شمار میرفت؛ چه شاه از لحاظ قانونی عنوان عامل و وکیل خدای شهر را داشت. مالیات به نام خدا گرفته میشد و، به صورت مستقیم یا از راههای انحرافی، به خزانه معابد ریخته میشد. شاه هنگامی در چشم مردم عنوان حقیقی سلطنت را پیدا میکرد که کاهنان لباس قدرت را بر او بپوشانند و «دست بل را بگیرد» و صورت مردوک را، در موکب باشکوهی، با خود در خیابانهای شهر بگرداند. در این گونه جشنها، لباس روحانی میپوشید و این، خود، نشانه وحدت دین و دولت به شمار میرفت، و شاید علامت آن بود که سلطنت ریشه دینی و آسمانی دارد. گرداگرد تخت سلطنت آثار و مظاهر فوقالطبیعه مشاهده میشد؛ این، خود، سبب آن بود که خروج بر پادشاه بزرگترین کفرها باشد، و کسی که به این کار جسارت ورزد، علاوه بر آنکه سرخود را از دست میدهد، به زیان از دست دادن روح نیز گرفتار شود؛ حتی حموربی بزرگ نیز قوانین خود را از خدا گرفته بود. از زمان «پاتسی»ها یا کاهن- شاهان سومری، تا زمان تاجگذاری بختنصر به دست کاهنان، در هر حال، بابل دولتی دینی و پیوسته «در زیر فرمان کاهنان» بود.
در نسلهای متوالی، که گناهکاران، برای آسایش خاطر، مال خویش را با خدایان تقسیم میکردند، ثروت معابد پیوسته رو به افزایش بود. شاهان نیز، که خود را نیازمند آمرزش خدایان میدانستند، پرستشگاههای معتبر میساختند و اثاثه و بنده و مواد غذایی برای آنها فراهم میآوردند؛ زمینهای بزرگی را بر آنها وقف میکردند؛ و هر ساله بخشی از درآمد کشور را به آن معابد اختصاص میدادند. هر وقت سرزمینی گشوده میشد و غنیمتی به چنگ قشون میافتاد، نخستین سهم بندگان و غنایم از آن معابد بود؛ هر وقت غنیمت سرشاری به دست شاه میافتاد، هدایای فراوانی به خدایان تقدیم میکرد. از بعضی از زمینها سالانه مالیات جنـ*ـسی خرما و دانه بار و میوه به معابد پرداخته میشد؛ اگر صاحب زمین آن مالیات را نمیپرداخت، ملک به تصرف معبد درمیآمد- غالب اوقات، این ملکیت به خود کاهنان انتقال مییافت. توانگر و درویش، هر یک برحسب استعداد خود، سهمی از دسترنج خود را به معابد اختصاص میدادند. زر و سیم و مس ولاجورد و گوهرهای گرانبها و چوبهای قیمتی فراوان در معابد انباشته شده بود.
چون کاهنان نمیتوانستند از همه این ثروتها بهرهبرداری کنند یا آنها را به مصرف برسانند، آنها را به سرمایههای قابل بهرهبرداری تبدیل میکردند؛ به این ترتیب بود که امور کشاورزی و صنعتی و مالی تمام مملکت را در قبضه داشتند. علاوه بر زمینهای زراعتی پهناور، غلامان فراوان نیز در اختیار معابد بود؛ این غلامان را یا در مقابل مزد به خدمت دیگران میگماشتند، یا آنان را به حرفههای مختلف- از نواختن موسیقی تا کشیدن نوشید*نی- وا میداشتند. همچنین کاهنان بزرگترین بازرگانان و مالداران بابل بودند و، با فروختن کالاهای گوناگونی که در معابد فراهم میشد، بخش مهمی از بازرگانی کشور را اداره میکردند. چنان شهرت داشت که این دسته، در بهرهبرداری از سرمایه، حکمت و درایت فراوان دارند؛ به همین جهت بسیاری از مردم سرمایههای خود را برای بهرهبرداری به ایشان میسپردند و میدانستند که اگر بهره فراوانی نباشد، به هر صورت، اطمینان آن هست که سودی به دست خواهد آمد. کاهنان به شرایطی سهلتر از دیگر وامدهندگان به مردم قرض میدادند؛ گاهی به درویشان و بیماران، بدون درخواست فایده، وام میدادند؛ هر وقت مردوک دوباره به وامگیرنده لبخند میزد سرمایه را پس میگرفتند. از این گذشته پارهای از کارهای عمومی به وسیله کاهنان انجام میشد: قراردادها را مینوشتند و تسجیل میکردند و امضای خود را بر آنها میگذاشتند؛ وصیتنامهها را تنظیم میکردند؛ به مرافعات مردم گوش میدادند و رأی صادر میکردند، و از حوادث مهم و معاملات بازرگانی ثبت برمیداشتند.
هرگاه که بحرانی پیش میآمد و مال فراوان لازم میشد، شاه قسمتی از دارایی معابد را مصادره میکرد. ولی این کار خطرناکی بود که بندرت اتفاق میافتاد، چه کاهنان کسانی را که بدون اجازه ایشان در اموال معابد تصرف کنند بشدت لعن میکردند؛ از این گذشته نفوذ ایشان در مردم بیش از نفوذ شخص شاه بود؛ گاهی میتواستند، با اتحاد کلمه و استفاده از نیرو و هوش خویش، شاه را از سلطنت خلع کنند. متولیان معابد مزیت خلود و جاودانی بودن را داشتند، چه شاه میمرد، ولی خدا جاودانی بود؛ به همین جهت مجمع روحانیان، که از تغییرات و تقلبات انتخاب و خطرهای مرض و آدمکشی و جنگ در امان بود، میتوانست نقشههای درازمدت برای کارهای خود بکشد، و این همان چیزی است که سازمانهای بزرگ دینی تا امروز از آن برخوردار بودهاند. همه این اوضاع و احوال قدرت فوقالعادهای برای کاهنان ایجاد کرده بود.مقدر چنان بود که بابل به دست بازرگانان ساخته شود و سود آن به جیب کاهنان بریزد.
آیا آن خدایان که پاسبان مخفی دولت بابل به شمار میرفتند چگونه بودهاند؟ تعداد خدایان زیاد بود، چه نیروی تخیل مردم حدی نداشت و احتیاجاتی که مردم، برای آنها، خود را نیازمند خدایان میدانستند نامحدود بود. مطابق یک آمار رسمی، که در قرن نهم قبل از میلاد برداشته شده، شماره خدایان نزدیک ۶۵۰۰۰ به دست آمده است. هر شهر برای نگاهبانی خود خدای خاصی داشت؛ در بابل قدیم، و برای دین آن، همان امری صورت میگرفت که امروز در نزد ما صورت میگیرد؛ یعنی شهرستانها و دهکدهها، اگر چه به صورت رسمی به خدای بزرگ و اعلا سر فرود میآوردند، هر کدام خدای کوچکی داشتند که آن را میپرستیدند و به آن وفاداری مینمودند؛ به این ترتیب بود که پرستشگاههایی برای شمش در لارسا، و برای عشتر در اوروک، و برای ننار در اور ساخته میشد- چه پس از آنکه دولت سومری از میان رفت، خدایان متعدد سومری بر جای مانده بود. خدایان دور از مردم نبودند؛ بیشتر آنها بر زمین و در معابد میزیستند: با کمال اشتها خوراک میخوردند و، با دیدارهای شبانهای که از زنان پرهیزگار میکردند، توسط این زنان، به مردم مشغول و پرکار بابل فرزندانی عطا میکردند.
کهنترین خدایان، خدایان نجومی بودند مانند آنو، گنبد نیلگون؛ شمش، خورشید؛ ننار، ماه؛ بل یا بعل، یعنی زمینی که همه بابلیان پس از مرگ به سـ*ـینه آن باز میگردند. هر خانواده خدایی خانگی داشت که به آن نماز میگزاشت و هر بام و شام برای آن نوشید*نی میفشاند؛ هر فردی خدایی (یا چنانکه امروز میگوییم فرشته نگاهبانی) برای حمایت خویش داشت که او را از افراط در غم و شادی حفظ میکرد؛ جنهای متعدد باروری، به تصور آن مردم، بر روی مزارع در پرواز بودند و به محصول برکت میبخشیدند. شاید یهودیان گروه انبوه کروبیان و فرشتگان خود را از این شماره فراوان ارواح بابلی اقتباس کرده باشند.
از مردم بابل شواهدی به دست نیامده که بنابر آن بتوان گفت یکتاپرستی، نظیر آنچه در زمان اخناتون یا اشعیای دوم وجود داشته، در سرزمین بابل حکمفرما بوده است. با وجود این، باید گفت که دو نیرو آن مردم را به طرف توحید میرانده است: یکی اینکه مملکت پس از جنگها پهناور میشد، و خود این پهناوری خدایان محلی را به فرمان خدای یگانه درمیآورد؛ دیگر آنکه پارهای از شهرها، از روی حب وطن، خدای خاص و محبوب خود را صاحب قدرت مطلقه و مسلط بر همه چیز تصور میکردند؛ مثلا نبو چنین میگوید: «به نبو ایمان داشته باش و به خدایان دیگر ایمان نیاور». این دستور با نخستین فرمان از «احکام عشره» (ده فرمان) یهودیان چندان اختلافی ندارد. رفته رفته این تصور پیش آمد که خرده خدایان مظاهر یا صفاتی از خدای بزرگ را نمایش میدهند؛ به این ترتیب شماره خدایان کاهش یافت. در نتیجه، مردوک، که در ابتدا خدای خورشید بود، عنوان ریاست و بزرگی خدایان بابلی را پیدا کرد. و به لقب بعل مردوک، یعنی مردوک خدا، ملقب شد؛ بابلیان شیواترین و گرمترین نمازهای خود را در برابر این خدا میگزاردند.
اهمیت عشتر (همان آستارته یونانیان و عشتورت یهودیان) تنها در آن نیست که با ایسیس مصریان و آفرودیته یونانیان و ونوس رومیان شباهت دارد، بلکه بیشتر از آن جهت است که در یکی از شگفتانگیزترین عادات بابلی دست داشته و آن را متبرک میساخته است، این الاهه، در آن واحد، کار دمتر و آفرودیته هر دو را داشته؛ یعنی علاوه بر آنکه الاهه زیبایی اندام و عشق بوده، الاهه مهر مادری، و الهام دهنده نهانی حاصلخیزی خاک، و عنصر آفریننده جهان به شمار میرفته است. چون با عینک زمان حاضر به عشتر و صفات و وظایف آن نظر افکنیم، البته هرگز نمیتوانیم تناسب و سازشی میان آنها به دست آوریم؛ مثلا میبینیم که وی الاهه جنگ و عشق هردو بوده و، از طرف دیگر، الاهه زنان بدکاره و مادران خانواده هر دو به شمار میرفته، و خود را به لقب «معشـ*ـوقه مهربان» ملقب ساخته است؛ گاهی وی را به صورت الاهه ریشداری نمایش میدادند که صفات نری و مادگی، هردو، در آن دیده میشد؛ گاهی پیکر وی را به شکل زن برهنهای میساختند که پستانهایش آماده برای شیردادن است. با آنکه پرستندگان وی او را به نامهای «دوشیزه» و «دوشیزه پاکیزه» و «مادر پاکیزه» خطاب میکردند، پیوسته از این خطاب منظوری جز آن نداشتندکه عشقهای وی رنگ زناشویی نداشته است. گیلگمش از این پیشنهاد این الاهه برای همسری خودداری کرد؛ حجت وی در این امتناع آن بود که به وی اطمینان ندارد؛ مگر همو نبود که یک بار به شیری عشق ورزید و او را فریفت و سپس کشت؟ اگر بخواهیم حقیقت عشتر را چنانکه بود دریابیم، باید قانون اخلاق جاری را به کناری بگذاریم. درست در سطرهای آینده بیندیشید که چگونه بابلیان با شور و شوق تمام به درگاه او تسبیح و راز و نیاز میکنند؛ این گونه مناجات هیچ دست کمی از دعاها و ثناهای متقیان مسیحی در مقابل مریم عذرا ندارد:
ای بانوی بانوان، و ای الاهه الاهگان، ای عشتر، ای ملکه همه شهرها و راهنمای همه مردان.
تو نور جهانی، تو نور آسمانهایی، ای دختر سین بزرگ ]خدای ماه[.
قدرت تو برین است ای بانو، و مقام تو برتر از مقام همه خدایان است.
تو داوری میکنی و داوری تو بر داد است.
قوانین زمین و قوانین آسمانها و قوانین معابد و ضریحها و قوانین خانههای شخصی و اطاقهای پنهانی، همه را تو میگذاری.
کجاست که نام تو در آنجا نیست، و کجاست مکانی که فرمانهای ترا در آن نشناسند؟
چون نام تو بـرده شود، زمین و آسمانها میلرزد، و خدایان نیز بر خود میلرزند…
تو بر ستمدیدگان نظر داری، و هر روز داد خوارشدگان را میستانی.
تا چند، ای ملکه آسمان و زمین تا چند،
تا چند، ای چوپان مردان رنگپریده درنگ میکنی؟
تا چند، ای ملکهای که پاهایت خسته نمیشود و زانوهایت در شتاب است؟
تا چند، ای بانوی سپاهیان و ای بانوی کارزارها؟
ای بزرگواری که همه ارواح آسمانی از تو بیم دارند، و همه خدایان خشمناک در فرمان تواند؛ ای که برهمه فرمانروایان تسلط داری، و زمام پادشاهان به دست توست.
ای گشاینده زهدانهای مادران، نور تو عظیم است.
ای پرتو درخشان آسمان و ای روشنی جهان؛ ای که همه جا را که آدمی در آن میزید روشن میسازی و لشکریان همه ملتها را گرد یکدیگر فراهم میآوری.
ای الاهه مردان، ای پروردگار زنان، حکمت تو برتر از دریافت عقل است.
به هر جا جلوهای کنی مردگان به زندگی باز میگردند، و بیمار برمیخیزد و به راه میافتد؛ و چون بیمار به روی تو نظر کند، روح وی شفا میپذیرد.
تا کی، ای بانوی من، باید دشمنانی بر من پیروز بمانند؟
فرمان ده، که چون فرمان دهی خدای خشمگین دور خواهد شد.
عشتر بزرگ است! عشتر ملکه است! بانوی من بزرگوار است، بانوی من ملکه اینینی اختر توانای سین است.
هیچ مثل و مانندی ندارد.