داستان در جست و جوی دایناسور

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

در جست و جوی دایناسور


تولد سینا بود و او یك بازی جدید كامپیوتری بنام جستجوی دایناسور را هدیه گرفته بود. سینا به خودش گفت: این خیلی عالی است، این همان چیزی است كه می خواستم.

سینا تصمیم گرفت، بازی جدیدش را امتحان كند.او كامپیوتر را روشن كرد و سی دی را داخل آن گذاشت و به صفحه مانیتور نگاه كرد. علامت عجیبی روی صفحه ظاهر شد.

سینا روی آن علامت كلیك كرد و یكدفعه اتفاق عجیبی افتاد. نورررررررر

سینا پرسید: من كجا هستم؟

پسركی كه كنارش ایستاده بود، گفت: توی بازی جستجوی دایناسور هستی. ما باید استخوانهای قدیمی دایناسور را پیدا كنیم. سینا یك استخوان طلائی كه در زیر بوته ها پنهان بود را برداشت و گفت: یكی اینجاست. پسرك فریاد زد: وای، نه. تو نباید استخوانهای طلائی را برمی داشتی، حالا باید مواظب دایناسور باشیم.

ناگهان آنها صدائی را از پشت سرشان شنیدند و زمین زیر پایشان به لرزه در آمد. صدای نعره دایناسور آمد.سینا و پسرك دویدند اما دایناسور نزدیكتر می شد. آنها پشت یك بوته پنهان شدند. سینا پرسید اگر دایناسور ما را بگیرد چه می شود. پسرك گفت: باید بازی را از اول شروع كنیم.

سینا فریاد زد، نگاه كن ، دایناسور اینجاست. ناگهان او دوباره همان علامت عجیب را كه قبلا روی كامپیوترش بود، دید. آن را لمس كرد و دوباره...

سینا در خانه ، كنار كامپیوتر نشسته بود.او به بازی نگاه كرد و گفت: بای بای دایناسور، شاید من بازی دیگری بكنم.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا