ضرب‌المثل ریشه معروفترین ضرب المثل های فارسی

  • شروع کننده موضوع ساینا
  • بازدیدها 17,400
  • پاسخ ها 509
  • تاریخ شروع

Mårzï¥ē

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/18
ارسالی ها
10,419
امتیاز واکنش
37,579
امتیاز
1,051
محل سکونت
TehRan
#اگر_مرغی_بخواهد_مثل_خروس_بخواند_باید_گردنش_را_زد

در زمان گذشته متاسفانه هرگاه زنی براساس هوش و استعداد ذاتی به جایگاه رفیعی می رسید، اغلب اوقات مورد حسادت مردان زمانه قرار می گرفت و برای تحقیر زن و خانواده اش این شعر را معمولاً می خواندند :

فروغی نماند در آن خاندان
که بانگ خروس آید از ماکیان

این شعر ریشه در یک حکایت تاریخی دارد، سلطان محمد پدر شاه عباس کبیر نابینا بود و نمی توانست تصمیمات درستی برای اداره ی مملکت بگیرد در عوض همسر او یعنی "خیر النساء بیگم" که اصل و ریشه ی مازندرانی داشته و از سادات مرعشی بود، چنان با کیاست و مدبر بود که تقریباً تمام امور مملکت را از داخل حرمسرا خود کنترل می کرد. در نتیجه یکی از شاعران شوخ طبع، شعری را که در بالا گفته شده، برای دوران حکومت خیرالنساء سرود.

متاسفانه خیر النساء بیگم با سران قزلباش چندان خوب نبود و همواره آنها را به دیده ی تحقیر نگاه می کرد، در نتیجه قزلباش ها توطیه کرده و به قصر او یورش بـرده و خیرالنساء و تعدادی از نزدیکانش را به قتل می رسانند.

شاردن، سیاح معروف فرانسوی که در زمان صفویه به ایران آمده بود، هم در خاطراتش نقل می کند ایرانیان ضرب المثل وحشتناکی در مورد حضور و نقش زنان در اجتماع و امور دارند آنها می گویند :"اگر مرغی بخواهد مثل خروس بخواند، باید گردنش را زد ."
 
  • پیشنهادات
  • Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    #تا_کور_شود_هر_آنکه_نتواند_دید

    یکی بود یکی نبود . یک لاک پشت و دو مرغابی با هم توی آب شنا می کردند . عده ای از مرغابی ها هم پرواز می کردند . لاک پشت بیشتر توی خشکی بود . این سه با هم خیلی دوست شده بودند ! روزی آب برکه کم شد و در حال خشک شدن بود . مرغابی ها تصمیم گرفتند آن جا را ترک کنند و به جایی بروند که هم خوش آب و هوا باشد و هم آب و آبادانی داشته باشد ، ولی چون نمی توانستند دوست شان را تنها بگذارند تکه چوبی پیدا کردند و هر کدام از یک طرف آن گرفته و قصد پرواز کردند و به لاک پشت هم گفتند که با دندان های محکمت چوب را بگیر و هر چه شنیدی جواب نده وگرنه به پایین پرتاب می شوی !
    وقتی که حرکت کردند تمام کسانی که از پایین آن ها را می دیدند کلی حرف می زدند و نظر می دادند !
    یکی می گفت : "خوب شد نمردیم و پرواز لاک پشت را هم دیدیم !" یکی گفت : "اگر لاک پشت پر داشت چه طوری پرواز می کرد ؟ " و ... بالاخره لاک پشت طاقت نیاورد و کاسه ی صبرش لبریز شد و خواست جواب حسادت ها و طعنه ها را بدهد . دهان باز کرد و گفت : "تا کور شود هر آن که نتواند دید !" اما تا این را گفت از آن بالا به زمین افتاد و تکه پاره شد . از آن روز به بعد در جواب کسانی که از روی حسادت چیزی بگویند گفته می شود : "تا کور شود هر آن که نتواند دید
     

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    #نه_آتش_زیرش_کن_نه_جارو_توی_سرش_بزن

    مردی از دهکده ای به شهر آمده بود. در بازار از دکه باروت سازی گذشت که شوره می‌پخت. هر دم آتش زیر دیگ را تیز می‌کرد و چون دیگ به کف می‌نشست با جارویی که در دست داشت بر کف‌ها می‌کوفت تا فرو نشیند. یک چند در کار او نگریست و چون دید او خود با تیز کردن آتش سبب کف کردن دیگ می‌شود به نصیحت گفت: «برادر! نه آتش زیرش کن، نه جارو تو سرش بزن!»
    پیامها

    1. انسان باید از افراط و تفریط پرهیز کند.
    2. زیاده‌روی و افراط همان مقدار کار را خراب می‌کند که تفریط و کوتاهی.
    3. اعتدال و میانه‌روی بهترین راه به سرانجام رسیدن کارهاست.
    موارد کاربرد:
    1. برای کسی که در کارهای خود تعادل ندارد و یا افراط می‌کند و یا تفریط.
    2. در مذمت و نکوهش افراط و تفریط در کارها.
     

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    #آنکس_که_مصیبت_دید_قدر_عافیت_میداند

    پادشاهی با نوکرش در کشتی نشست تا سفر کند ، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را می دید و تا آن وقت رنجهای دریانوردی را ندیده بود ، از ترس به گریه و زاری و لرزه افتاد و بی تابی کرد ، هرچه او را دلداری دادند آرام نگرفت ، ناآرامی او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد ، اطرافیان شاه در فکر چاره جویی بودند ، تا اینکه حکیمی به شاه گفت : ((اگر فرمان دهی من او را به طریقی آرام و خاموش می کنم .))

    شاه گفت : اگر چنین کنی نهایت لطف را به من نموده ای حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانی را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد می زد مرا کمک کنید ! مرا نجات دهید ! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتی کشیدند. او در گوشه ای از کشتی خاموش نشست و دیگر چیزی نگفت .

    شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید : ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید ؟ ))

    حکیم جواب داد : ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.))

    ای پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند

    معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است

    حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف

    از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

    فرق است میان آنکه یارش در بر

    با آنکه دو چشم انتظارش بر در
     

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    #چوب_توی_آستین_کردن

    هرگاه کسی در مقام معارضه و مبارزه بالاتر و قویتر از خود برآید از باب هشدار و تهدید به او گفته می شود :« با او درنیفت و چوب توی آستینت می کند » یا به شکل دیگر :« طرف قوی است . حریفش نیستی و چوب توی آستینت می کند .»

    به طوری که در کتب تاریخی مسطور است در ازمنه و اعصار گذشته که حکومت استبدادی و خودکامی و خودکامگی همه جا حکمفرما بود محکومان وگناهکاران را به انواع و اقسام مختلفه تنبیه ومجازات می کردند تا درس عبرتی برای سایرین باشد و خیال طغیان و سرکشی وتجاوز به حقوق دیگران را در سر نپرورانند .

    تنبیه و مجازات به تناسب شدت و ضعف جرم گناهکاران به سه شکل انجام می گرفت . مجازات مرگ ، مجازات قطع و نقص عضو، مجازاتی که موجب درد و ناراحتی می شد .

    اگرچه درعصرحاضرمحکومان به اعدام را به وسیله چوبه دار یا تیرباران یا دراطاق گاز و یا روی صندلی الکتریکی اعدام میکنند ، ولی انوع و اقسام مجازاتی که در ادوار گذشته منتهی به مرگ محکوم می شد عبارت بود از: سربریدن ، شکم دریدن ، طناب در گلو انداختن وخفه کردن ، شقه کردن ، ازکمر دو نیمه کردن ، زنده پوست کردن و...

    مجازات قطع و نقص عضو که درباره محکومان درجه دوم به کار می رفت عبارت بود: چشم ازحدقه درآوردن ، آهن تفته جلوی چشم عبوردادن و نور روشنایی چشم را سلب کردن ، دست و پا و گوش وبینی بریدن ، دندان شکستن ، لب دوختن وجز اینها که منتهی به مرگ نمی شد ولی محکوم بیچاره دچار نقص عضو می گردید .

    مجازات محکومان درجه سوم عبارت بود از: چوب و تازیانه بر کف وکفل محکوم زدن ، وارونه از درخت آویزان کردن ، وارونه روی دو دست ایستادن ، روی یکپای ایستادن و بالاخره چوب توی آستین محکوم کردن و مدتی او را به آن شکل وهیبت برپای داشتن بوده است .

    طرز و ترتیب کار این بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و آنگاه چوب محکم و غیر قابل انحنایی را به موازات دستهای محکوم از آستین لباسش عبورمی دادند و از آستین دیگر خارج میکردند . سپس مچ دستها و انتهای آستین محکوم را با طنابی محکم به آن چوب می بستند به قسمی که دستها به حالت افقی باقی بماند و نتواند آن را به چپ و راست و بالا و پایین حرکت دهد .

    محکوم را با توجه به کیفیت واهمیت خلافی که از او سرزده باشد مدتی به این شکل و هیبت در فضای باز نگاه می داشتند تا پشه ومگس و سایر حشرات مزاحم و چندش آور بر سروصورتش بنشینند و اونتواند آنها را از خود دفع کند . مجازات چوب توی آستین کردن اگر چه مرگ آور نبود و موجب نقص عضو نمی شد ولی پیداست که دستهای محکوم بر اثر سکون و بی حرکت بودن رفته رفته کرخت وبی حس می شد و مخصوصاً هجوم و حملات پشه ها و مگسها برسروصورتش چنان ناراحت کننده و چندش آور بود که دیر زمانی نمیگذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و ازعمل خلافش اظهار ندامت و پشیمانی کرده طلب عفو و بخشش میکرد .
     

    Mårzï¥ē

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    10,419
    امتیاز واکنش
    37,579
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    TehRan
    #اصطلاح_گدای_سامرا

    معمولا به بعضی از گدایان یا افراد گداصفت گفته می شود که گدایی را به مرحله ی از وقاحت و سماجت می کشانند ، این افراد تا وقتی که از شخص مورد نظر خود چیزی نگیرند او را رها نمی کنند. حال ببینیم ریشه ی این اصطلاح از کجا آمده است.

    سامرا یا سامره شهری در صد و بیست کیلومتری شهر بغداد است که معتصم عباسی در دوران خلافتش این شهر را آباد کرد و به آن بسیار رسید، پس از دوران معتصم این شهر دچار افول گشت، اما از آنجاییکه قبور متبرک دو تن از امامان شیعه یعنی امام علی النقی (ع)و امام حسن عسکری (ع) و چاه معروف غیبت امام مهدی (ع)در این شهر واقع شده است در نتیجه شیعیان همواره به این شهر رفت و آمد می کنند و از زمان گذشته تا حال یکی از منبع درآمد این شهر همین مسافران بوده اند .

    متاسفانه قبور متبرک امامان معصوم، خادمانی گردن کلفت و چشم دریده داشته، این افراد هر وقت زایری به این مکان ها وارد می‌شد، اورا احاطه کرده و به زور می خواستند او را در انجام اعمال زیارتی یاری رسانند، تا از این رهگذر پولی به جیب بزنند، اگر زایر بی سواد بود که در دام اینان می افتد و گر هم باسواد بود و کمک آنها را نمی خواست از سوی این افراد دشنام و ناسزا می شنید، در حقیقت منظور از گدای سامره این خادمان پرو و وقیح بودند که تا چیزی از شخص نمی گرفتند او را رها نمی کردند .
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    "تنبل شاه عباسی"
    شاه عباس صفوی برای تفریح، تنبل خانه ای تاسیس کرد و دستور داد که تنبل ها را در آنجا نگهداری کنند و لوازم زندگانی شان را تهیه کنند. رفته رفته عده ی سکنه ی تنبل خانه زیاد شد. به حدی که هم جا تنگ شده بود و هم مخارج زیاد. شاه به مشاور خود گفت:
    -برای کم کردن عده ی تنبلان چاره ای بیندیشید.
    مشاور این طور صلاح دید که برای تشخبص تنبل های حقیقی از تنبل نماها، همه را به حمامی ببرند و در و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج زیاد کنند تا به سر حد سوزندگی برسد. ناچار تنبل ها تاب حرارت نمی آوردند و از حمام بیرون می روند و تنبل حقیقی کسانی اند که تا به آخر در حمام می مانند و از شدت تنبلی بیرون نروند.
    شاه این راه حل را پسندید و دستور داد تا آن را اجرا کنند. در نتیجه تمام تنبل ها از حمام فرار کردند. فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند. یکی ناله می کرد و می گفت:
    -آه سوختم.
    آن دیگری که از شدت تنبلی حال ناله و فریاد را هم نداشت، گاهی با صدای ضعیف می گفت:
    - بگو رفیقم هم سوخت!
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " تنبل مرو به سایه، سایه خودش میایه"
    تنبلی در آفتاب خوابیده بود. گفتند:
    -برخیز و برو در سایه بخواب.
    گفت:
    - لازم نیست، یک ساعت دیگر سایه خودش می آید.
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    "تو بدم، بمیر و بدم"
    جوانی را برای شاگردی پیش آهنگری بردند، استان آهنگر گفت:
    - دم آهنگری را بدم.
    شاگرد مدتی دم را دمید، خسته شد و گفت:
    - استاد اجازه می دهی بنشینم و بدمم؟
    استاد گفت:
    - بنشین.
    باز مدتی دمید و خسته شد، گفت:
    - استاد، اجازه می دهی دراز بکشم و بدم؟
    گفت:
    - دراز بکش و بدم.
    بعد از مدتی باز خسته شد و گفت:
    - استاد، اجازه می دهی بخوابم و بدمم؟
    استاد گفت:
    - تو بدم، بمیر و بدم!
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,309
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    " تو به این خریت فهمیدی و ما نفهمیدیم"
    مردی روزی در یکی از خیابان ها طفل خردسالی را دید که مقداری پول در دست داشت و آن ها را بالا و پایین می انداخت و با آن ها بازی می کرد. به کودک گفت:
    -بچه جان، یکی از این ها را به من بده.
    طفل که بسیار زیرک بود گفت:
    -قدری صدای خر در بیاور تا بدهم.
    مرد به این سوی و آن سوی خیابان نگاه کرد و همین که کسی را در آن نزدیکی ندید، صدای خر در آورد و سپس گفت:
    -حالا به عهد خود وفا کن!
    کودک گفت:
    - تو به این خریت فهمیدی که این ها چیز خوبی است؛ ولی من که آدمم نفهمیدم.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا