دانستنی ها سفرنامه های گردشگری

ATENA_A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/17
ارسالی ها
23,992
امتیاز واکنش
29,350
امتیاز
1,104
مقاله‌های مرتبط:
  • ۱۱ دلیل برای سفر به زوریخ
  • تور مجازی: زوریخ؛ سوئیس
سفارت سوئیس با آن که روی مدارک لازم برای گرفتن ویزا دقیق است اما برخلاف سفارت‌های یونان و ایتالیا اذیت نمی‌کند؛ یعنی مراحل گرفتن ویزا مشخص است و اگر مدارک کامل باشد، تقریبا مطمئن خواهید بود که ویزا صادر می‌شود.

برای گرفتن وقت مصاحبه با سفارت تماس گرفتم و زمان پرتی به من دادند که عملا بعد از پروازم بود! اگر زمانی که تلفنی برایتان مشخص کردند دیر بود، راهش آن است که به بخش ویزای سفارت ایمیل بزنید و درخواست ملاقات اضطراری (emergency appointment) کنید. ترجیحا ایمیل را نیمه‌شب بفرستید که فردا اول وقت بالای بقیه ایمیل‌ها قرار بگیرد.

در هنگام مصاحبه تنها یک سؤال از من پرسیدند و آن هم این بود که «هدفت از سفر چیست؟». من هم که برای دوره‌ای مطالعاتی به دانشگاه زوریخ می‌رفتم و از آنجا هم دعوت‌نامه داشتم، جوابی قابل قبول تحویل خانم عبوس مصاحبه‌کننده دادم.

بخش اصلی و مهم سفر پیدا کردن جایی برای ماندن در لوکس‌ترین کشور دنیا بود
بخش اصلی و مهم سفر پیدا کردن جایی برای ماندن در لوکس‌ترین کشور دنیا بود. کشوری که هتل‌هایش برای دیدارهای رسمی سران کشورها استفاده می‌شوند، مسلما قیمت اتاق‌هایشان با نرخ دیگر هتل‌ها قابل مقایسه نبودند. ارزان‌ترین‌شان که در واقع خوابگاه‌مانندی با اتاق‌های ۶ و ۴ تخته بود، قیمتی معادل شبی ۲۰۰ هزار تومان داشت که اکثرشان برای روزی که می‌خواستم بروم، پر بودند. ابتدایی‌ترین هتل‌هایش با اتاقی ۳ در ۴ کمتر از ۳۵۰ هزار تومان به ازای هر شب نبود. به عبارتی باید از خیر هتل و مسافرخانه می‌گذشتم و فکر دیگری برای جا می‌کردم. دو سایت می‌شناختم یکی با نام کوچ‌سرفینگ (Couchsurfing) برای اقامت مجانی در خانه‌های مردمان محلی بود. دیگری ایربی‌ن‌بی (Airbnb) برای اجاره کردن اتاق یا آپارتمان بود که قیمتش نصف نرخ هتل‌ها و مسافرخانه‌ها در می‌آمد. مشکل این اجاره کردن این بود که از قبل باید مبلغی می‌پرداختیم و ما هم که در ایران این توانایی را نداریم، عملا شدنی نبود.

بیشتر بخوانید:
  • چگونه ویزای سوئیس بگیریم؟
  • کوچ سرفینگ؛ شبکه اجتماعی گردشگری
مدت زمانی که در زوریخ خواهم بود را در سایت کوچ‌سرفینگ اعلام کردم. اصلا انتظار نداشتم کسی پیشنهاد میزبانی دهد، اما پنج پیشنهاد دریافت کردم: دو پیرمرد سوئیسی، یک پیرزن سوئیسی، مرد میانسال کرد و جوانی اماراتی. به پیرزن سوئیسی، با توجه به پروفایلش، اعتماد کردم و به او جواب مثبت دادم. او که گرایش اسلامی پیدا کرده بود و نام زینب را برای خود برگزیده بود، کمال مهمان‌نوازی را به جا آورد.
 
  • پیشنهادات
  • ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    روز اول (۲۸ آگوست، ۶ شهریور)
    بلیطم از هواپیمایی اتریش بود؛ یعنی از تهران به وین می‌رفت و از آنجا با پروازی دیگر به زوریخ.

    اگر برای بار اول به محدوده‌ی شینگن سفر می‌کنید، بهتر است یک نسخه از دعوت‌نامه‌تان را در فرودگاه همراه داشته باشید.

    پذیرایی هواپیمایی اتریش رضایت‌بخش بود؛ نکته‌ی جالب سمفونی‌های موتسارت بود که هر وقت فرصت می‌شد در هواپیما پخش می‌کردند.

    ناگفته نماند، فرودگاه وین بسیار بزرگ است، بنابراین اگر قرار است در وین پرواز عوض کنید، نیم ساعت تا یک ساعت را فقط برای پیدا کردن گیت پروازتان اختصاص دهید.

    پرواز وین-زوریخ یک ساعت و پانزده دقیقه بیشتر طول نکشید. بیشتر صندلی‌های هواپیما هم خالی بود؛ ما را هم انگار گذری سوار کرده بودند!

    فرودگاه زوریخ آنتنکی در نام اینترنت بی‌سیم دارد ولی تقریبا کارایی ندارد. برای رفت و آمد بدون محدودیت در شهر از همان فرودگاه کارت زوریخ (Zurichcard) گرفتم. به ازای کارتی ۷۲ ساعته، ۴۸ فرانک پرداختم. ابزار رفت و آمد اصلی در شهر زوریخ تراموا است که با ریل‌هایی در سطح شهر گسترده شده است.

    8a01e68d-2e47-40ae-9090-fad5226e95df.jpg


    فرودگاه زوریخ از مرکز شهر دور است. برای رفتن به مرکز شهر بهتر است از قطارهایی که در طبقه‌ی زیرزمین فرودگاه قرار دارند، استفاده کنید و به ایستگاه راه‌آهن مرکزی (Hauptbahnhof) بروید. ایستگاه مرکزی در واقع خیلی بیشتر از یک ایستگاه راه‌آهن است؛ بسیاری از نمایشگاه‌ها در آن برگزار می‌شود. برای نمونه در آنجا مسابقات پرش با نیزه دیدم!

    7eceb703-b095-4de4-b547-fd589590779f.jpg
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    تراموا در هر ایستگاه می‌ایستد، اما در هر ایستگاه تمام درها باز نمی‌شوند
    اگر به زوریخ رفتید، از تعدد سگ‌ها در دست صاحبان‌شان تعجب نکنید؛ آنجا بهشت سگ‌ها است: همراه با صاحبان‌شان سوار تراموا و اتوبوس می‌شوند و مانند شخصیتی مجزا جایی برایشان در نظر گرفته می‌شود. خودروها اندک و مردم بیشتر با تراموا جابه‌جا می‌شدند. بسیار به تابلوها و چراغ‌های راهنمایی و رانندگی اهمیت می‌دادند و عملا اگر چراغ عابر پیاده سبز نبود، حتی اگر ماشینی هم وجود نداشت، کسی حرکت نمی‌کرد. تراموا در هر ایستگاه می‌ایستد و دکمه‌ای پشت هر در وجود دارد، اگر بخواهید سوار شوید، دکمه را فشار می‌دهید و در برایتان باز می‌شود؛ یعنی در هر ایستگاه تمام درها باز نمی‌شوند.

    a820cbb3-faf6-4290-a275-3b7668569c2b.jpg


    خط ترامواهای مرکز شهر

    اول صبح شیشه شیر و روزنامه پشت در خانه‌ها مشهود است. ساختمان‌های آنجا اغلب آپارتمانی و دارای هشت واحد بودند.

    اولین جایی که به پیشنهاد میزبانم رفتیم، ایستگاه مرکزی پلیس زوریخ بود! جایی است که حتی شهروندان زوریخ هم کمتر از آن خبر دارند. نقاشی‌هایی که بر سقف و دیوار سالن ورودی آنجا نقش بسته، علاقه‌مندان را سمت خود می‌کشاند.

    پیرزن که مدت‌ها پیش به آنجا آمده بود، در ورودی‌اش را گم کرده بود و مدام حوالی آنجا می‌چرخید و عصازنان از این و آن ورودی ساختمان را می‌پرسید. یکی فرانسوی حرف می‌زد و آلمانیِ سوئیسی بلد نبود، یکی آلمانی سوئیسی حرف می‌زد، اما در ورودی را بلد نبود و خلاصه مدام دور ساختمان پلیس می‌چرخیدیم. تصویری که در آنجا ساخته بودیم، یک پسر خاورمیانه‌ای و یک زن محجبه بود که به طرز مشکوکی دور ساختمان پلیس زوریخ می‌گشتند!

    ایستگاه مرکزی پلیس زوریخ روی نقشه

    برای کسی که نقاشی‌های نفس‌گیر چهل‌ستون و عالی‌قاپو را دیده‌ است، آثار جیاکومتی لطیفه‌ای بیشتر نیستند
    سرانجام پس از حدود بیست دقیقه جست و جو، در ورودی را پیدا کردیم و داوطلبانه وارد ساختمان پلیس شدیم. کارت شناسایی‌ای تحویل دادیم و سالن ورودی مذکور را روبه‌روی خود دیدیم. آنچه آن همه تعریف‌اش را می‌کرد، سالنی حدود ۵۰ متری بود که ستون‌هایش با طاق‌هایی به هم وصل شده بودند. دیوارها، سقف و ستون‌هایش با نقاشی‌هایی با پس‌زمینه قرمزرنگ تمام فضا را پر کرده بودند. البته نورپردازی که در سالن شده بود، جلوه‌ی بهتری به رنگ نقاشی‌ها می‌داد. نقاشی‌ها عاری از هرگونه تجسم انسانی بود.

    همگی یا اجرام آسمانی یا اشکال هندسی یا تجسمی از پرنده بودند که مهربانانه در کنار هم قرار گرفته بودند. نقاشی‌ها اثر آگوستو جیاکومِتی (Augusto Giacometti)، نقاش سوئیسی قرن بیستم بود. سالن را می‌شود در عرض یک ربع دید و اگر خیلی به نقاشی و ریزه‌کاری‌های آن علاقه داشته باشید، البته بیشتر. بسته به زمان کوتاهی که برای دیدن آنجا اختصاص دادیم می‌شود گفت که ارزشش را داشت، اما آنچنان چیز چشمگیری هم نبود. برای کسی که نقاشی‌های نفس‌گیر چهل‌ستون و عالی‌قاپو را دیده‌ است، آثار جیاکومتی لطیفه‌ای بیشتر نیستند.
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    پس از ایستگاه پلیس به رودخانه‌ی لیمات (Limmat) رفتیم تا سوار قایق‌های کندروی سیاحتی شهر شویم. لیمات تنها رودخانه شهر زوریخ است که شهر را به دو نیم می‌کند و به دریاچه زوریخ می‌ریزد. شهر زوریخ از معدود شهرهایی است که می‌شود در رودخانه و دریاچه‌اش شنا کرد. کارت زوریخی که از فرودگاه گرفته بودم، اینجا به درد خورد و با نشان دادن آن توانستم مجانی سوار شوم. از آن دست قایق‌هایی بود که بارها هنگام دیدن فیلم‌های شهرهای اروپا می‌دیدم که آرام و صلح‌جویانه از زیر پل‌ها رد می‌شوند. آرام آرام از رودخانه لیمات پایین آمدیم و به دریاچه بزرگ و عریض زوریخ وارد شدیم. قایق تا میانه‌های دریاچه رفت. در افق جنوبی، کوه‌های آلپ را می‌شد دید.

    8967a55c-975c-44ed-b66f-31695a655cd6.jpg


    چشم‌انداز کلیسای بزرگ (Grossmünster) زوریخ از درون قایق شیشه‌ای

    0e4ab2fa-ca06-4a5d-823d-bf0f3c752454.jpg


    دریاچه زوریخ و کوه‌های آلپ

    مقصد بعدی کوه «اوتیلبرگ» (Uetilberg) یا بام زوریخ بود. برای رفتن به کوه اوتیلبرگ می‌بایست سوار قطار می‌شدیم؛ زیرا نیم-ساعتی از شهر فاصله داشت. ایستگاه قایق، نزدیک راه‌آهن زوریخ بود. در ایستگاه راه‌آهن، ۳ فرانک یعنی حدود پانزده هزار تومان ناقابل بابت یک بطری کوچک آب‌معدنی پرداختیم و سوار قطار شدیم و به سمت اوتیلبرگ حرکت کردیم.

    کوه اوتیلبرگ روی نقشه

    بسیاری برای دوچرخه‌سواری یا دویدن به آنجا می‌آمدند. برای رسیدن به بالای کوه یا بام زوریخ می‌بایست مسیر خاکی مارپیچی را به سمت بالا می‌پیمودیم. در کناره راه‌های خاکی، ماکت‌هایی از سیارات منظومه خورشیدی ساخته بودند و محل قرارگیری آن‌ها را در تابلویی در نزدیکی‌شان نشان داده بودند.

    b5b98a56-0b54-4043-b3a1-78d703e5fe0c.jpg


    مسیر پیاده‌روی اوتیلبرگ

    بالای کوه سطح صافی بود که رستوران و کافه‌ای بر آن گسترده بودند و با توجه به چشم‌انداز سبزی که ارائه می‌داد، بسیار خواهان داشت. برج فلزی بلندی (حدود ۳۰ متری) قرار داشت که با پرداخت ۵ فرانک می‌توانستیم از آن بالا برویم و فکر می‌کنم بلندترین نقطه‌ای بود که از فراز آن می‌شد زوریخ را نظاره کرد. اما از همان لبه کوه هم می‌شد تمام گستره شهر زوریخ با ساختمان‌های سفید و قهوه‌ای رنگش و رودخانه میان و دریاچه‌اش را دید.

    bafed166-532b-42c6-b586-2e0b434413b1.jpg


    چشم‌انداز زوریخ از بالای برج فلزی

    برای خرید در زوریخ دو فروشگاه زنجیره‌ای بزرگ وجود دارد که شعبه‌های کوچک‌شان هم در گوشه کنار شهر پخش شده‌اند: یکی Coop و دیگری Migros. هر آنچه بخواهید در این فروشگاه‌ها پیدا می‌شود. نکته‌ی جالب آن که بیشتر میوه‌فروشی‌هایی که دیدم به دست کردها اداره می‌شد. نکته‌ی جالب‌تر آن که جعفری خیلی زود در زوریخ تمام می‌شد!
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    روز دوم (۲۹ آگوست، ۷ شهریور)
    پیش از آن که سفر را آغاز کنم، به طور اتفاقی متوجه شده بودم که در ۲۹ آگوست جشنی در زوریخ برگزار خواهد شد که از تمام نقاط جهان برای شرکت در آن به این شهر می‌آیند. این جشن که به «جشن خیابانی» (Street Parade) معروف است، در واقع فستیوال موسیقی تکنو و ترنس است که با شعار صلح و عشق، سالی یک بار و تنها در زوریخ برگزار می‌شود.

    زوریخ شکل و شمایلی کاملا متفاوت از روز قبل داشت. پلیس خیابان‌های منتهی به دریاچه را بسته بود و هیچ ماشین و تراموایی از آن‌ها گذر نمی‌کرد. اگر تا روز پیش حتی ته‌سیگار هم روی زمین نمی‌انداختند، آن روز قوطی‌های نوشیدنی و آب‌معدنی بود که روی زمین دیده می‌شد. جوانان به صورت گروهی و با آرایش و لباس‌های عجیب و غریب در حالی که فریادهای شادی سر می‌کشیدند، به سمت دریاچه در حرکت بودند.

    در گوشه و کنارهای خیابان و پارک‌ها دی‌جی‌ها هر یک صفحه‌ای می‌چرخاندند و عده‌ای جلوی سکوی‌شان می‌رقصیدند. زیر سرپوش کناریکلیساها نیز برخی گیتارزنان می‌خواندند و عده‌ای را در کنار خود جمع کرده بودند. پل هوایی‌های اطراف را بسته بودند تا کسی از آن‌ها بالا نرود. دکه‌های نوشیدنی‌فروشی و انواع سوسیس و همبرگر و غذاهای آسیایی و ... کنار هم قرار گرفته بودند. صدای موسیقی تمام فضای اطراف دریاچه را پر کرده بود و قلب را به لرزه درمی‌آورد. اما این تازه آرامش قبل از طوفان بود.

    e48b400d-25dd-4e9e-9f53-bbab46dbb941.jpg


    در آن خیل عظیم جمعیت که همگی منتظر بودند تا لهو و لعب را به اوج برسانند، دو پسر ریشو، که به نظر می‌رسید خیلی هم در کارشان جدی هستند، تابلوی بزرگی به دست گرفته بودند که شعارهایی مبنی بر دوری از گـ ـناه و پناه بردن به مسیح بر آن‌ها نوشته شده بود. آن‌ها آشکارا می‌دیدند که تلاش‌شان تأثیر چندانی ندارد و خیلی هم دیر شده است، اما مصممانه به وظیفه الهی‌شان عمل می‌کردند. ۶ صحنه ثابت بزرگ در جای جای کنار دریاچه قرار داشت که به نوبت یک دی‌جی معروف به مدت ۱٫۵ ساعت در آن‌ها برنامه اجرا می‌کرد.

    این صحنه‌ها از ساعت ۱ ظهر تا بامداد روز بعد به طور پیوسته اجرا داشتند. علاوه بر آن بیش از ۲۰ صحنه متحرک که در حقیقت نبض و نماد جشن محسوب می‌شدند، از همان حدود ساعت ۱ از خیابان شرقی کنار دریاچه پشت سر هم به حرکت درمی‌آمدند و دور دریاچه می‌چرخیدند. صحنه‌های متحرک به شکل اتوبوس‌های روبازی بودند که از متصدیان جشن پر شده بود و مردم را به هیجان می‌آوردند.
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    دکه‌هایی در اطراف دریاچه بود که به طور رایگان به حاضران گوشگیرهای اسفنجی می‌داد تا صدا گوش‌هایشان را نیازارد. ساکنان ساختمان‌های مشرف به خیابان، مدام به روی جمعیت آب می‌پاشیدند تا قطره‌ای در آن اقیانوس جوشان باشد. متصدیان جشن، یک تونل جلوی سالن اپرای زوریخ تدارک دیده بودند که درون‌اش دوش داشت و هر که احساس گرما می‌کرد، از آن می‌گذشت.

    حدود یک میلیون نفر هرساله برای جشن خیابانی به زوریخ می‌آیند
    در زوریخی که نیم میلیون هم جمعیت نداشت، طبق گفته نشریات روز بعد حدود یک و نیم میلیون نفر از جاهای مختلف آمده بودند. پرچم‌های اکوادور وایالات متحده و کرواسی و هلند و ... که در دست یا برکمر حاضران بود، نظرم را جلب می‌کرد. در این فکر بودم که چگونه می‌توان از باقی روز استفاده کرد. تصمیم گرفتم به بافت قدیمی زوریخ سری بزنم و از کوچه‌های باریک و سنگ‌فرش و معماری قدیمی‌اش لـ*ـذت ببرم.

    بافت قدیمی شهر زوریخ در دو طرف رودخانه لیمات و از نزدیکی دریاچه شروع می‌شود و به طرف شمال امتداد می‌یابد. وقتی وارد بافت قدیمی شهر شدم دریافتم که زوریخِ قرون وسطی هم از جشن مدرن قرن بیست و یکمی مصون نمانده است.
    مقاله های مرتبط:
    • درک؛ سرزمین عجیب و ناشناخته ایران
    • تالاب لیپار؛ تالاب صورتی رنگ ایران
    یک هفته‌ای بود که با یکی از دوستانم مشغول گشتن جزایر جنوب بودیم و از این ساحل به ساحلی دیگر برای کمپ میرفتیم و از هوای مطبوع آنجا و آرامشش نهایت استفاده را می‌بردیم ولی از آنجا که هیچ لذتی در زندگی، پایدار نیست مجبور به برگشت به سمت خانه بودیم. مسئله این بود که باید از بندر عباس به سمت اصفهان می‌آمدیم و چند مسیر وجود داشت. مسیر اصلی که اگر قرار بود مثل بسیاری از مسافران به سر خانه و زندگیمان برگردیم از شیراز بود، ولی از آنجا که هیچوقت در سفرهایم مثل بقیه رفتار نکردم مسیر سخت‌تر ولی هیجان انگیز‌تر را انتخاب کردم.

    معمولا یک لیست از جاهای دور افتاده و کمتر دیده شده از مناطق مختلف ایران را در ذهن دارم که در بعضی زمان ها به‌ آن رجوع کرده و مسیرهایم را تعیین می‌کنم. از این رو این‌بار دلیل مسیر بازگشت از سمت کرمان چیزی نبود جز آبشار کشیت گلبافت که عکس‌هایش را قبلا دیده بودم و مطمئن بودم ارزش دیدن و تغییر مسیر را دارد.

    78690bb1-ba52-4d6f-a26f-be6a16882775.jpg


    جدا از اتفاقات هیجان انگیز و غیر منتظره‌ای که داخل مسیر رسیدن ما به کرمان افتاد صبح روز دوم به کرمان رسیدیم. همان روز شروع کردم به گرفتن اطلاعات از مردم در مورد آبشار کشیت گلبافت.بیشتر مردم اسم گلباف برایشان آشنا بود ولی آبشار و کشیت را نشنیده بودند.آنجا بود که متوجه شدم مقصد را درست انتخاب کردم!

    از آنجا که بدون ماشین وفقط با یک کوله پشتی به سفر می‌ر‌‌وم به طرف جاده به سمت گلبافت رفته و از طریق ماشینی گذری به سمت جاده گلبافت حرکت کردیم. از روی نقشه ۸۰ کیلومتر مسیر نشان داده می‌شد و میدانستم که قرار است داخل دل کویر لوت برویم.

    من باور دارم در دورافتاده ترین نقاط هم زیاد معطل ماشین نمی‌شوم. این‌بارهم بعد از دقایقی ماشین دیگری ما را سوار کرد و تا ۳ راهی بعدی که دیگر واقعا انگار هیچ موجود زنده‌ای دیگری وجود نداشت ما را رساند. در همین فکر بودم که بازهم امدادهای غیبی یک دستگاه وانت پیکان که برای روستا مایحتاج می‌برد در مقابل چشمانم ظاهر شد.راننده متحیر از اینکه کسی با کوله پشتی بدون وسیله در یه جای دو افتاده ایستاده باشد، ایستاد . همان جلوی پایمان ترمز کرد و ماپشت وانت سوار شدیم و مسیر ۷۰ کیلومتری کویر لوت را طی کردم. از این حس که معلوم نبود دقیقا به کجا می‌رویم و آن مکان انقدر پرت و دور افتاده است بیشتر لـ*ـذت می‌بردم. نزدیک غروب بود که وارد روستای کشیت شدیم. راننده ما را پیاده کرد.

    df7d0035-3560-49d0-a260-5196754b7a57.jpg


    مجبور شدم قید آنجا را هم بزنم و تا می‌توانم از جشن و حواشی‌اش دور شوم. در مسیر بازگشت به ایستگاه تراموا، خانواده محجبه ایرانی‌ای را دیدم که زن و شوهر و احتمالا خواهرزن همراه‌شان بود. زن با حالتی متأسف و متأثر از جشن، به شوهر می‌گفت که چه خوب شد بچه‌ها را نیاوردیم.
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    مقاله های مرتبط:
    • درک؛ سرزمین عجیب و ناشناخته ایران
    • تالاب لیپار؛ تالاب صورتی رنگ ایران
    یک هفته‌ای بود که با یکی از دوستانم مشغول گشتن جزایر جنوب بودیم و از این ساحل به ساحلی دیگر برای کمپ میرفتیم و از هوای مطبوع آنجا و آرامشش نهایت استفاده را می‌بردیم ولی از آنجا که هیچ لذتی در زندگی، پایدار نیست مجبور به برگشت به سمت خانه بودیم. مسئله این بود که باید از بندر عباس به سمت اصفهان می‌آمدیم و چند مسیر وجود داشت. مسیر اصلی که اگر قرار بود مثل بسیاری از مسافران به سر خانه و زندگیمان برگردیم از شیراز بود، ولی از آنجا که هیچوقت در سفرهایم مثل بقیه رفتار نکردم مسیر سخت‌تر ولی هیجان انگیز‌تر را انتخاب کردم.

    معمولا یک لیست از جاهای دور افتاده و کمتر دیده شده از مناطق مختلف ایران را در ذهن دارم که در بعضی زمان ها به‌ آن رجوع کرده و مسیرهایم را تعیین می‌کنم. از این رو این‌بار دلیل مسیر بازگشت از سمت کرمان چیزی نبود جز آبشار کشیت گلبافت که عکس‌هایش را قبلا دیده بودم و مطمئن بودم ارزش دیدن و تغییر مسیر را دارد.

    78690bb1-ba52-4d6f-a26f-be6a16882775.jpg


    جدا از اتفاقات هیجان انگیز و غیر منتظره‌ای که داخل مسیر رسیدن ما به کرمان افتاد صبح روز دوم به کرمان رسیدیم. همان روز شروع کردم به گرفتن اطلاعات از مردم در مورد آبشار کشیت گلبافت.بیشتر مردم اسم گلباف برایشان آشنا بود ولی آبشار و کشیت را نشنیده بودند.آنجا بود که متوجه شدم مقصد را درست انتخاب کردم!

    از آنجا که بدون ماشین وفقط با یک کوله پشتی به سفر می‌ر‌‌وم به طرف جاده به سمت گلبافت رفته و از طریق ماشینی گذری به سمت جاده گلبافت حرکت کردیم. از روی نقشه ۸۰ کیلومتر مسیر نشان داده می‌شد و میدانستم که قرار است داخل دل کویر لوت برویم.

    من باور دارم در دورافتاده ترین نقاط هم زیاد معطل ماشین نمی‌شوم. این‌بارهم بعد از دقایقی ماشین دیگری ما را سوار کرد و تا ۳ راهی بعدی که دیگر واقعا انگار هیچ موجود زنده‌ای دیگری وجود نداشت ما را رساند. در همین فکر بودم که بازهم امدادهای غیبی یک دستگاه وانت پیکان که برای روستا مایحتاج می‌برد در مقابل چشمانم ظاهر شد.راننده متحیر از اینکه کسی با کوله پشتی بدون وسیله در یه جای دو افتاده ایستاده باشد، ایستاد . همان جلوی پایمان ترمز کرد و ماپشت وانت سوار شدیم و مسیر ۷۰ کیلومتری کویر لوت را طی کردم. از این حس که معلوم نبود دقیقا به کجا می‌رویم و آن مکان انقدر پرت و دور افتاده است بیشتر لـ*ـذت می‌بردم. نزدیک غروب بود که وارد روستای کشیت شدیم. راننده ما را پیاده کرد.
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    در مورد آبشار از او پرسیدم گفت :

    الان که نمیشه رفت با روستا فاصله داره بزارین فردا برید.امشبم برید مسجد روستا بخوابید.

    با خودمان گفتیم «فعلا بریم داخل روستا ببینیم چه خبر هست. مردم روستا خیلی با تعجب مارا نگاه میکردند یک جوری که انگار آدم فضایی دیدند برایشان عجیب بود.»

    در بدو ورود به آنجا اولین صحنه‌ای که دیدیم ماشین‌هایی بودند که ظاهرا گروه‌های شبه نظامی روی آنها ایستاده بودند و تیر اندازی میکردند.یک لحظه فکر کردم سومالی هستیم! به اشتباه خودمان را به دیوار چسبانده و ماشین‌ها تیراندازی کنان از جلویمان عبور کردند و تازه متوجه شدیم مراسم عروسی یکی از اهالی روستا است. در کل جای عجیبی بود نخلستان‌های سرسبز و جوی آب روان و خیابان‌های خاکی و بچه‌هایی که ما را دنبال می‌کردند.سعی کردیم با بچه‌ها ارتباط برقرار کنیم که موفقیت‌آمیز بود کوله‌هایمان به آنها دادیم که به دوششان بیاندازند و از شیطنت کودکانه‌یشان در آن لحظه لـ*ـذت می‌بردیم.


    اما هوا داشت تاریک میشد و باید میرفتیم. از بچه‌ها در مورد مسیر آبشار پرسیدیم گفتند:

    نمیشه الان برید شب رو توی روستا بمونید اونجا خطرناکه شب مسیر ترانزیت مواد مخدره و میدزدنتون گفتند جن داره حیوان وحشی داره باتلاق داره!

    نهایتا گفتیم ما میریم. بچه‌ها یک قسمت از مسیر ما را همراهی کردند و کلی صحبت کردیم هوا دیگر تاریک شده بود از آنها ادامه مسیر را پرسیدیم و فرستادیمشان که برگردند به روستا از آنجا به بعد در تاریکی نزدیک به نیم ساعت راه رفتیم که بعضی قسمت ها تا زانو داخل آب بودیم دیگر خسته شده بودیم و به این نتیجه رسیدیم در تاریکی نمی‌شود آبشار را پیدا کرد. یک تکه زمین صاف پیدا کردیم و چادر را به پا کردیم.

    راستش را بگویم هردو نفرمان کمی ترسیده بودیم ولی غلبه کردن به ترسمان کار سختی نبود. خیلی زود از خستگی بیهوش شدیم و تا صبح چند باری از سرما و صداهای عجیب اطراف بیدار شدیم ولی نهایتا صبح شد. از چادر که بیرون آمدم منظره عجیبی دیدم که به چشمم آشنا نبود ذهنم این تصویر را از کتاب شهرزاد قصه‌گو در خود ثبت کرده بود. رودخانه پر آب و نخلستان روی تپه‌های شنی که با نور خورشید تازه شروع به تابیدن کرده بود میدرخشید.

    f9a02f07-0122-4f9a-9897-de97765cf302.jpeg
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    دیدن این زیبایی برایم خیلی دلچسب بود ولی کافی نبود من برای دیدن آبشاری عجیب و دور افتاده وسط کویر لوت آمده بودم.

    بعد از کمی گشتن در اطراف جایی که شب کمپ کرده بودیم سعی کردم مسیر آبشار را پیدا کنم. بعد از رفتن چند مسیر اشتباه به این نتیجه رسیدیم حداقل از روی جاده خاکی به سمت جاده آسفالت برویم چون اهالی روستا گفته بودند فقط صبح یک ماشین به سمت شهر میرود. نزدیک به ۴۰ دقیقه داخل مسیر خاکی رفتیم که متوجه شدم آبشار درست زیر پای ما است با ارتفاع نزدیک ۵۰ متر!



    75833978-e9bf-4544-962e-5943dc3fde2c.jpg




    دوست داشتم پایین میرفتم ولی از بالا دیدن مسیر آبشار و حوضچه زیرش فوق العاده بود حس عجیبی داشتم یک جور حس پیروزی از اینکه با تمام سختی‌هایش کاری را انجام دادم که دوست داشتم. بدون ماشین به جای دور افتاده و کم رفت و آمدی وسط کویر لوت آمده بودم و دیدن آبشار باشکوهی چون آبشار کشیت.بی‌نهایت لـ*ـذت بخش بود.پس از کمی تعمل و استراحت در کنار آبشار به راه افتادیم.



    b9305a54-6a90-423f-b078-cf6628a4a3db.jpg


    وقت زیادی نداشتیم بعد از گرفتن عکس و دیدن آبشار از لبه پرتگاه به مسیر ادامه دادیم تا به جاده آسفالت رسیدیم. اما جاده تا جایی که چشم کار می‌کرد وسط بیابان رفته بود و هیچ نشانی از ماشین نبود بدتر اینکه آب خوردن ما هم تمام شده بود فاصله تا روستا هم حداقل ۵ کیلومتر بود. نزدیک به ۴۰ دقیقه زیر آفتاب صبر کردیم بدون آنکه برنامه‌ای داشته باشیم فقط با اعتماد به اینکه ما اینجا نمی مانیم و نهایتا باور ما جواب داد یک وانت از سمت روستا داشت به طرف ما می آمد انقدر ساکت و خلوت بود صدایش کاملا واضح از چند کیلومتر قبل به ما امید داده بود.وسط جاده ایستادیم به ما رسید. راننده در حیرت از اینکه این دونفر در وسط کویر چه می‌کنند ما را سوار کرد وتا سر جاده آورد.

    19ead357-6386-4fbb-ae9d-8aae521691fe.jpg


    تمام مسیر پشت وانت از کاری که انجام داده بودم لـ*ـذت‌ می‌بردم. از اینکه در این حد خودم را به چالش کشیدم پر از حس خوب بوده و در سلامت کامل در حال بازگشتن هستم.

    و توصیه میکنم شما هم سفری را که دوست دارید انجام بدهید هرچقدر سخت آخرش حس می‌کنید که زنده هستید.
     

    ATENA_A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/17
    ارسالی ها
    23,992
    امتیاز واکنش
    29,350
    امتیاز
    1,104
    مقاله‌های مرتبط:
    • سفرنامه رشت و قزوین؛ سیری در بازار و نگاهی به تاریخ
    • سفرنامه هند؛ از تاج‌محل تا گنگ
    روز نخست سفرم به اهواز با هیجان و گرما و بازدید از چند ساختمان تاریخی سپری شد.

    روز دوم و پایانی سفر را با سر زدن به «هتل قو» در خیابان نادری، خیابان خسروی آغاز کردیم. هتل قو در دوره‌ی قاجاریه ساخته شده است،‌ اما به‌نظر نمی‌رسد تاکنون یا دست کم تازگی‌ها بازسازی شده باشد.

    65f88c3a-c08c-48b3-b832-44008a630d21.jpg


    در هتل بسته بود، ولی از بیرون آن می‌شد فهمید روزگاری بنای باشکوهی بوده و لابد رونق فراوانی داشته است.

    8ae37f2d-b04d-4591-901c-9992123a6830.jpg


    دیوارهای هتل قو به‌گونه‌ای به‌نظر می‌رسیدند که اگر همان لحظه فرو می‌ریختند، تعجب نمی‌کردم.

    f89d5555-3f0f-4289-9692-6b3d61815795.jpg


    اگر هتل قو نگهداری و بازسازی شده بود، شاید می‌شد باز هم به‌عنوان هتل پذیرای مهمانان باشد، یا مردم برای دیدن معماری و شکوهش از آن بازدید کنند.

    c849eada-08ec-49b0-8f29-a36fb2ba5f62.jpg


    افسوس که من پشت در بسته ماندم، همان‌گونه که پشت در بسته‌ی کلیسای سورپ مسروپ، سرای معین‌التجار و رستوران خیام مانده بودم. امیدوار بودم درِ مقصد بعدی را گشوده ببینم.

    70723578-84f4-4af2-b8e7-7f4db8f0cd87.jpg


    «خانه‌ی تاریخی ماپار» که در دوره‌ی پهلوی اول ساخته شده است، در خیابان نادری، خیابان خوانساری قرار دارد و از هتل قو دور نیست.

    4c4eeee6-03bc-4f0a-9731-2f2526b153c2.jpg


    یک خانه‌ی آجری دوطبقه که می‌دانستم درختان کهنسال، حوض آبی و حال و هوایی قدیمی و دل‌پذیری دارد. امیدوارانه از ماشین پیاده شدم. روی تابلوی آن نوشته شده بود «کتابخانه‌ی عمومی مشارکتی حافظ». کنار در ورودی می‌شد ساعت کار کتابخانه را دید. ده دقیقه دیر رسیده بودیم. حسرت دیدن این خانه‌ی تاریخی هم بر دل من ماند.

    12108493-a726-48f0-b9b4-9a8581ae1f39.jpg


    نزدیک ظهر بود و آفتاب بی‌رحم‌تر به نظرم می‌رسید. ولی مشتاقانه از شرق رودخانه‌ی کارون به غرب آن و به سمت «سه‌گوش» حرکت کردیم. در اهواز رد شدن از روی پل‌ها همان‌قدر عادی است که از خیابانی به خیابان دیگر بروید. برای من اما تجربه‌ی قشنگی بود که دوست داشتم تصویرش را کامل در ذهنم ثبت کنم. حیف که پل‌ها هم جایی به پایان می‌رسند و خشکی آغاز می‌شود.

    770bc7b8-28a3-4ee5-a96f-c5ffc3fe3590.jpg


    مقابل پل نادری، ساختمان سه‌گوش مقابلم قد برافراشته بود. از ماشین که پیاده می‌شدم، با خودم فکر می‌کردم چرا در هیچ کتابی نوشته نشده وقتی مقابل یک ساختمان ۸۸ ساله می‌ایستیم، باید چه کار کنیم؟

    a4284506-d797-4502-a75d-80fb1f916501.jpg


    سه‌گوش ابتدا ساختمان بانک ملی مرکزی بوده است. سپس مدتی استانداری و دارایی بوده و البته کاربری‌های دیگری هم داشته است. اما آن‌گونه که من سه‌گوش را به‌خاطر داشتم، دانشکده‌ی ادبیات و زبان‌های خارجی دانشگاه شهید چمران بود. و آنچه اکنون مقابلم می‌دیدم، تلی از آجر و سنگ که پشت درِ بنا ریخته شده بود.

    f2e806bc-77b9-4c8b-8d62-15d09411248a.jpg
     

    برخی موضوعات مشابه

    تاپیک قبلی
    تاپیک بعدی
    بالا